بالانویس:
شهید عبدالکریم راجی ، دومین شهید پس از انقلاب اسلامی در دزفول است که دقیقاً سه روز پس از شهادت شهید محمدهادی موجودی به شهادت می رسد و هم از این جهت و نیز از باب فعالیت های بی شمار نظامی و خصوصاً فرهنگی اش در مسجد و جلسات قرآن در اذهان مردم دزفول پررنگ و جلوه گر است.
از کریم کمتر گفته شده است. ان شالله در سه قسمت به معرفی او خواهیم پرداخت.
کریم نیست! خدای کریم که هست!
روایت هایی از شهید عبدالکریم راجی
قسمت سوم
مدیر
مدیر قابلی بود. با این که سن کمی داشتند ولی جز معدود کسانی بود که می دیدم در کارها و برنامه های جمعی خیلی خوب می تواند مدیریت کند و بهترین نتایج را هم بگیرد.
سیدکاظم علوی
سپاه
بعد از پیروزی انقلاب در اوّلین روزهائی که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول به عنوان عالیترین نهاد انقلابی و بازوی مسلح و مکتبی انقلاب تأسیس شد، کریم مشتاقانه جذب این ارگان شد و هَمُّ و غَمّ زیستنش شد سپاه و پاسداری از آرمان ها و اهداف اسلام و انقلاب.
در سپاه بیش از هر چیز به سجایای اخلاقی و رشد معنوی خود و پاسداران می اندیشید و می گفت: « اهمیّتی که باید برای دروس و ابعاد ایدئولوژی سپاه قائل بود، بیش از بعد نظامی و عملیاتی آن است»
کریم با وجود چنین نگاهی ، اما همیشه پای کار عملیات های مختلف سپاه بود و در اغلب عملیات ها و مأموریت های سپاه حاضر بود. او عرفان و معنویّت و مجاهده با نفس را به همراه استعدادهای سر شار و بالقوه اش در تلفیق نبرد و مبارزه برای اسلام پای کارآورده بود و شده بود الگویی مثال زدنی برای نیروها به گونه ای که مسئولین سپاه او را به عنوان یکی از امیدها و نیروهای آینده دار سپاه می شناختند.
زندگینامه
آخرین توصیه
آخرین باری که می خواست به پادگان کرخه برود گفت:« می خواهم شهید بشوم!» و حرکتی انجام داد که تا همیشه در ذهن ما ماندگار است. او برای اینکه نقش قرآن در جامعه و رسالت عملی افراد در قبال قرآن را برای اعضای جلسه قرآن تشریح کند، طرحی ابتکاری ، بامعنا و آموزنده به نمایش درآورد.
کریم لباس های نظامی پوشید و تمام قرآن های جلسه را روی رحل گذاشت و همانند یک سنگر روی هم چید و خودش پشت آنها رفت و گفت: « قرآن سنگر است! من می خواهم بروم بعد از من این محکم ترین وسیله است که می توانید از آن استفاده کنید» آخرین سفارش کریم ، حفاظت از قرآن بود.
کریم رسالت عظیم تدریس قرآن و فعالیت فرهنگی در مسجد به عنوان سنگر انقلاب تا آخرین روزهای حیاتش اجرا کرد.
محمدرضا اصغرپور
این شهادت ها
در هنگام شهادت برادر پاسدار هادی موجودی که سه روز قبل از شهادت عبد الکریم اتفاق افتاد به رفقای پاسدارش گفته بود که :« ما از این به بعد شاهد این شهادت ها خواهیم بود و چه زیباست که انسان در راه خدا به شهادت برسد!»
زندگینامه
روضه حسین
کریم هر جا می نشست کمتر امکان داشت که از شهادت و حسین (علیه السلام) سخنی به میان نیاورد. آخرین باری که آرزوی شهادت کرد بر بالین شهید هادی موجودی بود.
دو روز پیش از شهادتش نزد یکی از برادران بزرگترش می رود و دقایقی طولانی درباره مرگ و شهادت ، با او درد و دل می کند و مسئله مرگ خودش را طرح می کند. کریم آنروز می گوید: « نمیدانم چرا چند روز است گوئی مرگ برای من سخت جلوه می کند. گویا تغییر عجیبی کرده ام!»
زندگینامه
پس از واقعه
لحظاتی پس از آن حادثه تلخ که کریم به شدت از ناحیه سر مصدوم می شود به دوستانش می گوید: « نگران نباشید! چیزی نیست! فرض کنید شکنجه های ساواک است!»
او در آخرین لحظات بین هوش و بیهوشی هم انقلابی حرف زد و در لحظه های دیدار معبود هم از آرمان هایش عقب نشینی نکرد.
زندگینامه
پرواز
عبدالکریم، سرانجام سوم مهر ۱۳۵۸ در حین انجام مأموریت در نوار مرزی ، بر اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید و نام او برای همیشه در تاریخ دزفول جاودانه شد.
محمدرضا اصغرپور
خدای کریم
در سوم مهرماه ۱۳۵۸، خبر شهادت «عبدالکریم راجی» در شهر پیچید، مدارس تازه باز شده بود و من هم در راه بازگشت از مدرسه بودم که حوالی مسجد، یکی از دوستان خبر شهادت کریم را داد ناراحت شدم و پرسیدم: «چطور شهید شد؟!» که فهمیدم در یکی از مأموریتهای سپاه شهید شده.
کریم مسئول جلسات مسجد بود و حالا عمود جلسات به زمین افتاده بود. از یکسو داغدار کریم بودیم و از دیگر سو نگران اینکه سرنوشت جلسه قرآن چه خواهد شد؟ مسجد شده بود عزاخانه.
دورتا دور مسجد بچهها نشسته بودند و زار می زدند. اتفاق سخت و سنگینی بود. مسئول جلسه یک جورهایی هم پدر بود برای بچه ها و هم برادر بزرگ تر. من در تمام آن لحظات فکر می کردم که آیا عبدالمجید صدفساز از شهادت کریم مطلع شده؟ حال او الان چگونه است؟
که ناگهات مجید وارد حیاط مسجد شد. همه نگاه ها به سمت او رفت. مجیدی که همیشه لبخند به لب داشت با دوچرخه از درب مسجد وارد شد. اما این بار از لبخند که خبری نبود، بلکه برافروختگی و عصبانیت عجیبی در چشم ها و چهره اش موج می زد.
کنجی ایستاد و فریاد زد: «اگر ما کریم را نداریم خدای کریم را که داریم. اگر او را از دست دادهایم، برای فراق او نباید گریه کنیم، بلکه به حال خودمان باید گریه کنیم که جا مانده ایم»
حرفهای مجید ورق را برگرداند. روحیه ی از دست رفته ی بچههای جلسه قرآن برگشت و جان ها با کلام مجید آرام شد و مجید شد جایگزین کریم. مسئولیت جلسه را به عهده گرفت. در روزهای اول وقتی نگاهش می کردم در طول جلسه چند باری چشمانش اشک آلود می شد. می دانستم دلتنگ کریم است اما نمی خواهد روحیه بچه ها خراب کند. خلاصه از آن روز به بعد جلسات قرآن شده همه چیز برایش و هست و نیستش را هم برای جلسه قرآن مسجد صاحب الزمان «عج» جنوبی گذاشت.
عطر خوشبوی نماز
بعد از شهادتش ، شبی او را در خواب دیدم! در حال وضو گرفتن بود. عطر عجیبی از او به مشامم رسید. به او گفتم:« کریم! چه عطر خوشبویی داری!» گفت: «آره! چون موقع نمازه!»
مهدی دانشیار
شهید عبدالکریم راجی ، متولد ۱۳۳۹ در مورخ ۳ مهرماه ۱۳۵۸ در اثر سانحه رانندگی که حین مأموریت در نوار مرزی اتفاق افتاد به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
با تشکر از واحد امور شهدا مسجد صاحب الزمان (عج) جنوبی