خاطره شهدا
موضوعات داغ

حماسه خوان

روایت هایی از شهید عبدالرحیم بختیاری( خاضعی نیا)

حماسه خوان

روایت هایی از شهید عبدالرحیم بختیاری( خاضعی نیا)

 

ساده و بی ادعا

 موتور سیکلت یا دوچرخه نداشت و با پای پیاده به مدرسه می رفت. کیف نداشت و به همین خاطر دور کتاب و دفترش کِش می‌انداخت و درون یک نایلون می گذاشتشان تا باران خیسشان نکند.

 

دست به قلم

عاشق ادبیات بود. با اینکه سن کمی داشت و فرصت زیادی برای یادگیری و آشنایی با فوت و فن نوشتن پیدا نکرد، ولی نثری که در مطالبش بکار می برد، ساده، روان و شیوا بود. دوست داشت شعر هم بگوید ولی علاقه و استعدادش در نوشتن نثر بود.

صدای بسیار خوبی برای دکلمه خواندن داشت.

جذاب و رسا و دلنشین دکلمه می خواند. شروع و اوج و فرود را در خواندن کاملا رعایت می کرد، درست مثل کسی که سال ها کار اجرا کرده باشد و کلاس آموزشی رفته باشد.

 

می نوشت و می خواند

در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مقاله ای نوشت با عنوان آزادی و در صف صبحگاه مدرسه آن را خواند. آنقدر زیبا و دلنشین نوشته و خوانده بود که همه معلمان و دانش آموزان او را تشویق کردند. بعدها هم به صورت جدی تر به نوشتن نثر و خواندن دکلمه روی آورد. برای دوستان شهیدش می‌نوشت و در مراسم گرامیداشت آنها قرائت میکرد. در هیئت عزاداران مسجد علی ابن ابیطالب دزفول دکلمه های عاشورایی می نوشت و می خواند.

 

حماسه خوان

برای جمع کردن نیروها و اعزام به جبهه یک بلندگو بر روی نیسان بسیج می گذاشت و در شهر حرکت می کرد و اطلاعیه ای حماسی را که آماده کرده بود می خواند. در هنگام اعزام نیرو به جبهه بر روی دوش رزمندگان قرار می‌گرفت و یزله، شعار حماسی می داد و همه پاسخش می دادند.

آخرین دیدار

در عملیات های فتح المبین، بیت المقدس، خیبر پدافندی فاو و پیچ انگیزه و… شرکت کرده بود و حالا در سن ۱۹ سالگی به عنوان پاسداری با تجربه و در کسوت فرمانده دسته، همراه با رزمندگان گردان عمار شهرستان دزفول آماده شرکت در عملیات کربلای ۴ می شد.

عبدالرحیم در این عملیات تنها نبود و برادر کوچکترش، عبدالکریم، نیز در گردان عمار حضور داشت.

بچه های گردان، نماز جماعت ظهر و عصر را در فرودگاه آبادان به امامت فرمانده دوست داشتنی شان، حاج محمدرضا صلواتی زاده اقامه کردند. بچه ها در حال خارج شدن از نمازخانه بودند که حاجی، عبدالکریم را صدا کرد و به آهستگی در گوشش گفت بمان، کارت دارم. عبدالکریم دو زانو نشست، خیلی ترسیده بود و دوست داشت هر چه سریع تر بفهمد که چرا حاجی  از او خواسته است که بماند؟

دور و بر حاجی که خلوت شد؛ رو کرد به او و گفت: شما امشب نباید در عملیات شرکت کنی ان شاءالله فردا صبح با بچه های دیگر به ما ملحق شو.

حال عبدالکریم خیلی بد شده بود،گیج گیج بود، حرف حاجی دنیا را بر سرش آوار کرده بود. یعنی چی چرا امشب نباشم؟

هر چه اصرار کرد که چرا من؟ حاجی حرف خودش را تکرار می کرد و می گفت مصلحت این است که گفتم.

عبدالکریم، در حالی که اشک تمام صورتش را پوشانده بود از نمازخانه خارج شد و برای پاسخ به سوالش یک راست به سمت برادر رفت، سراغش را از نیروهای دسته اش گرفت، ولی کسی از او خبر نداشت. با چشمانی خیس از اشک در حال برگشتن بود که با برادر روبرو شد.

هیچگاه اینچنین و با ناراحتی چشم در چشم برادر بزرگترش، عبدالرحیم نشده بود.

سوالش را به سختی و با بغض از برادر پرسید.

شما به حاجی صلواتی گفته اید که من امشب در عملیات نباشم؟

چشم از چشمان زیبا و سحر آمیز برادر گرفت و به زمین دوخت.

عبدالرحیم لبخندی زد و قدمی به جلو برداشت. برادر را در آغوش گرفت و در گوشش نجوا کرد. آره، من از حاجی خواستم که تو امشب نباشی چون من از این عملیات بر نمی گردم. نگران مادر هستم. تو به خاطر مادر بمان.

دلش می دانست که این عملیات برای او بی بازگشت است و از آن سوی اروند، از جزیره سهیل، تا خدا پرخواهد گشود و آسمانی خواهد شد.

 

یازده سال بعد

عبدالرحیم در کربلای ۴ پرواز کرد و پیکرش ماند توی جزیره سهیل! دل کندنش از آن خاک مقدس و رفقای شهیدش ۱۱ سال طول کشید. ۱۰ آذر ۱۳۷۶ پیکرش چهره نشان داد و ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۷۷ بر روی شانه های شهر روانه شد به سوی آرام گاه ابدی اش.

 

 

شهید عبدالرحیم بختیاری( خاضعی نیا ) متولد ۱۳۴۶ در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۴ به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در مورخ ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۷۷ به شهر و دیارش رجعت و در کنار همرزمان شهیدش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده شد.

 

 

به قلم و روایت : مهندس عبدالکریم خاضعی نیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا