جای تیر را نشانم داد
روایت هایی از شهید علیرضا احمدی
این مالِ ما نیست
علی ام پسر بسیار مهربان و سر به زیرو اهل نماز و رعایت حلال وحرام بود.یک روز که همراه پدرش از مزرعه برمی گردند خانه، پدرش وسیله ای مربوط به خودرو پیدا می کند و آن را بر می دارد.
علی به پدرش گفته بود: « بابا جان! این مال ما نیست و ما نباید بَرش داریم! بذارش همینجا رو زمین بمونه!»
پدرش ابتدا گوش می کند ، اما چند دقیقه بعد بدون اینکه علی متوجه شود، آن را برمی دارد و به خانه می آورد. آن روز یکی دو ساعت بعد از اینکه از سرِ زمین برگشتند ، علی آمد کنار من و پرسید: «مامان! امروز بابا با خودش یه وسیله ای نیاورد خونه؟!»
من هم از همه جا بی خبر گفتم: «چرا مادر! یه چیزی آورد خونه که نمی دونم چیه؟!» رفتم و آن قطعه را آوردم و دادم به علی و گفتم:«اینه مامان!»
علی آن را از من گرفت و از خانه زد بیرون تا آن را بگذارد همانجایی که بابایش پیدا کرده بود.
راوی:مادر شهید
جای تیر را نشانم داد
همان شبی که علی شهید شده بود و من از شهادتش بی خبر بودم، در خواب دیدم که سرِ حسین، برادرِ علی، به وسیله یک تیرآهن شکسته است. شروع کردم به بی تابی و بی قراری که علی آمد و گفت: «مادر! چته؟ حسین طوریش نشده! سرِ من شکسته! ببین! نگران نباش! حسین سالمه!» و در حالی که داشت مرا آرام می کرد نقطه ای از سرش را نشان داد که زخمی بود.
صبح که چشمانم را باز کردم، صدای قرآن از مسجد بلند بود. این تلاوت قرآن خارج از وقت اذان یک نشانه بود. نشانه ای که به آن عادت کرده بودیم. تلاوت قرآن در خارج از وقت اذان ، معنایش این بود که یکی دیگر از جوانان شهرک به شهادت رسیده و مادری دیگر داغدار جوانش شده است.
خواب دیشب را از یاد برده بودم. آمدم توی حیات و رفتم توی کوچه. زن ها با دیدن من پچ پچ می کردند و سریع رد می شدند. نجواگونه ای به گوشم رسید: «انگار مادرش خبر نداره!»
خبر شهادت علی را از بلندگوی مسجد شنیدم و سرجایم میخکوب شده و نشستم.
وقتی برای دیدن پیکر علی رفتم، دلم ریخت. یاد خواب دیشب افتادم. یک تیر خورده بود به سر علی. همان جایی از سرش که دیشب در خواب نشانم داد. علی آرام خوابیده بود.
راوی:مادر شهید
طواف به همراه علی
یک سال بعد از شهادت علی یکی از زنان همسایه مان، بعد از اینکه از سفر حج برگشت آمد خانه مان و گفت:
« من تو را به همراه پسرت علی در حال طواف خانه ی خدا دیدم. علی لباس بسیجی به تن داشت و شانه به شانه ات طواف می کرد.»
می گفت: «حیرت زده و متعجب خودم را رساندم بهت و ازت پرسیدم، مارعلی! با کی اومدی مکه؟ تو سکوت کردی و فقط نگاهم کردی، اما علی برگشت سمت و من و پاسخ داد: خودم مادرم را آورده ام برای زیارت! »
راوی:مادر شهید
شهید علیرضا احمدی قلعه چیتی متولد ۱۳۴۵ در مورخ ۲ مهرماه ۱۳۶۵ در منطقه زبیدات به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای محمد بن جعفرطیار دزفول زیارتگاه عاشقان است
با تشکر از تارنمای شهدای شهرک شهید منتظری