خاطره شهدا
موضوعات داغ

خروج از محاصره ( آخرین قسمت )

روایت هایی از شهید محمد زارع

بالانویس:

شاید خیلی ها نام شهید محمد زارع را اصلا نشنیده باشند و شاید اگر حاج مهران موحد خاطرات عملیات رمضانش را نمی نوشت، نقش این فرمانده ی شهید در خارج کردن نیروهای گروهانش از محاصره و به سلامت رساندن ۲۶ نفر از آنان به خط خودی، برای همیشه در تاریخ محو می شد.

در چند قسمت خاطراتی از «شهید محمد زارع » را مرور می کنیم.

 

خروج از محاصره

( آخرین قسمت )

روایت هایی از شهید محمد زارع

روایت زیر بخشی از خاطرات حاج مهران موحد فر از عملیات رمضان است که محور بخشی از این خاطرات «شهید محمد زارع » است.

این خاطرات در ۳۰ قسمت در کانال الف دزفول در حال انتشار است که بخش هایی از آن که مربوط به شهید محمد زارع می باشد،  در این مجال تقدیم می شود.

چون مطالب زیر گزیده ی آن خاطرات است و اصل خاطرات مفصل تر است، پیشنهاد می شود که قسمت های متوالی این خاطرات در کانال و سایت الف دزفول پیگیری و مطالعه شود( اینجا)

 

پرده دوازدهم

یک نفر از کسانی که چند ساعت قبل حاضر نشد قمقمه آبش را در سنگر کاتیوشا به محمد بدهد، تا بین بچه ها تقسیم کند ، جلو آمد و بقیه را کنار زد و خودش را به محمد رساند و قمقمه اش را از جیبش بیرون کشید و درش را باز کرد و بر لبان محمد قرار داد.

محمد یکی دو جرعه که خورد دوباره آن را از لبانش جدا کرد و درش را بست و در جیب قمقه اش قرار داد. آن شخص علیرضا باباخان زاده بود که در مقابل خواهش و تمنای دیگران برای آب گفت من این قمقمه را برای محمد نگه داشته بودم. به کسی نمی دهم و خودم هم نمی خورم. محمد بلند شد و دوباره براه افتادیم

پرده سیزدهم

نماز صبح را خواندیم و بعد بچه ها رفتند و از تانک و آیفای نزدیک نفربر عراقی آب آوردند. مقدار آب به حدی بود که تا حدودی سیرابمان کرد. این آب دیگر به گرمی آب دیروز نبود. حتی یک بشکه بیست لیتری هم ذخیره کردیم و در یک صف قرار گرفتیم. محمد زارع بر اساس نشانه هایی همچون محل طلوع خورشید که از نظر جغرافیایی از سمت خاکریز نیروهای خودی انجام می شود مسیر را مشخص کرد و براه افتادیم.

 

پرده چهاردهم

در مسیر حرکت از کنار یک قبضه توپ ۱۳۵ میلی متری عراقی عبور کردیم که دهانه آن در جهت موافق مسیر حرکت ما بود و ما مطمئن شدیم که مسیرمان درست است. بشکه آب را هم نوبت به نوبت بچه ها حمل می کردند. در بین راه توقفی کردیم. محمد زارع که دوربین در دست داشت افق دوردست را نگاهی کرد و گفت بچه ها یک خط ممتد سیاه را می بینم که احتمال می دهم خاکریز باشد. بعد از دقایقی استراحت دوباره به راه افتادیم. در این حین یک دستگاه نفربر عراقی به طرف ما آمد. دوباره نگران شدیم. این بار کسی توان دویدن نداشت. اصلا بدلیل اینکه پاهای بعضی از بچه ها زخم شده بود و توان راه رفتن نداشتند آرام آرام می رفتیم. بعضی ها با پای برهنه می آمدند. نفربر نزدیک ما که رسید راهش را کج کرد و به عمق خاک عراق رفت. کم کم آن خط ممتد برایمان بزرگتر و خاکریزی نمایان شد. محمد با دیدن پایه های برق پشت خاکریز گفت به احتمال فراوان آن خاکریز خودی است. در ادامه راه به خرابه ای رسیدیم که شب اول با نارنجک پاکسازی کرده بودیم. من که ذوق زده شده بودم گفتم این همان خرابه شب اول است.

پرده پانزدهم

پس از ساعتی برادر غلامعلی حداد فرمانده گردان آمد. چنان خوشحال بود که سر از پا نمی شناخت. تک تک بچه ها را بغل کرد و بوسید. بر سر و صورت و پیشانی محمد زارع بوسه زد. بعد به خط دوم رفتیم. بچه های گردان برای استقبال از سنگرها بیرون آمدند. چند نفری به سنگر برادر حداد رفتیم. محمد زارع قضیه را برای فرمانده تیپ و گردان نقل کرد. از آن جمع تنها ۲۶ نفر برگشت. در اسناد مانده از آن روزها همین تعداد ثبت شده است .

پرده شانزدهم

یکی دو روز بعد از رهایی از محاصره کم کم بچه ها را برای مرحله بعد آماده کردند. این مرحله یک تفاوت عمده داشت. فرمانده گروهان ما تغییر کرد. محمد زارع را به دلیل تألمات روحی از گروهان جدا کردند و بجای او حاج احمد نونچی فرمانده شد.

 

پرده هفدهم

شرکت در مرحله بعد برای آن تعدادی که از محاصره برگشته بودند داوطلبانه بود، اما همه آمدند. مرحله سوم عملیات شب عید فطر یعنی روز آخر تیرماه سال ۶۱ انجام شد. شب که شد به خط مقدم رفتیم. عراقیها مرتب آسمان منطقه را با گلوله های منور روشن کرده و خط را زیر آتش گرفته بودند. وقتی فرمان حرکت داده شد در یک ستون یکی یکی از خط جدا شدیم و به طرف تانکهای دشمن حرکت کردیم. عراق خط پدافندی نداشت و نیروهای دشمن در سراسر دشت پراکنده بودند. عبور زوزه کشان گلوله های آتشین از کنارمان وحشتناک بود. برای همین مرتب دراز می کشیدیم و بلند می شدیم. هر وقت حجم آتش تیربارها کم می شد می دویدیم و هرگاه بصورت خطی دشت را زیر آتش می گرفتند دراز می کشیدیم.

 

پرده هجدهم

وقتی نزدیک سنگرهای تانک رسیدیم ناگهان یکی از عراقیها فریاد زد و چیزهایی گفت و بعد تیربارهای دشمن بی امان تمام ستون را زیر آتش گرفتند.

مراسم تشییع شهید محمد زارع

پرده نوزدهم

عملیات قبل از غافلگیری دشمن لو رفت و بعد از آن آرپی جی ها یکی بعد از دیگری به سمت تانکهای دشمن شلیک شد و با انفجار یکی دو تانک تمام منطقه روشن شد. آن شب به واسطه ترکش نارنجک عراقی ها، مجروح و روانه عقب شدم . در بین راه چند تن از بچه های مجروح را دیدم که نیاز به کمک داشتند گفتم من می روم و برایتان کمک می فرستم. وقتی به خاکریز خودی رسیدم فرمانده حداد و محمد زارع روی خاکریز ایستاده بودند. محمد مرا که دید حالم را جویا شد. گفتم خدا را شکر مشکلی نیست. بعد در مورد مجروحین با محمد صحبت کردم. او هم فوری آمبولانسی را برای آوردن مجروحین روانه کرد. آدرس را هم دادم و من و چند نفر دیگر از مجروحان را با آمبولانس دیگری به عقب فرستاد.

 

پرده بیستم ( آخرین پرده )

خیلی از بچه ها آن شب شهید شدند. عبدالرضا صادقی نژاد آن شب رفت. آن دیدار آخرین دیدار من و محمد زارع بود. محمد همان شب بر اثر ترکش خمپاره بشهادت رسید. خیلی از آنها را وقتی به شهیدآباد رفتم شناختم.

مادر شهید محمدزارع

شهید محمد زارع متولد ۱۳۴۱ در مورخ ۲ مردادماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای اسحاق ابراهیم شهرستان دزفول زیارتگاه عاشقان است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا