اگر مُردَم، برایم لباس سیاه بپوشید و ماتم زده باشید
روایت هایی از شهید مسعود گرگ زاده (حکمت )
اگر مُردَم،برایم لباس سیاه بپوشید و ماتم زده باشید
روایت هایی از شهید مسعود گرگ زاده (حکمت )
روایت آن افطاری
يك روز در ماه مبارك رمضان «مسعود» به خانه آمد و گفت:«می خوام چهل نفر از رفیقام رو برای افطاری دعوت کنم! می تونی برامون غذا درست کنی؟!»
گفتم: «آره مادر! می پزم برات!»
قبل از افطار آمد خانه، غذاها را برد و رفت. حوالی ساعت ۱۱ شب بود كه برگشت خانه و رفت توی آشپزخانه و شروع کرد به غذا خوردن!
از اين كارش تعجب كردم! با خودم گفتم: «یعنی افطار نخورده؟!» آن شب حرفی نزدم و گذشت.
بعد از شهادت مسعود بود که راز آن شب برایم برملا شد. يكی از دوستان بسيار نزديكش به نام «علی قلمبر» كه بعدها مفقودالاثر شد، برايم نقل كرد كه يك شب در ماه مبارك رمضان به اتفاق يكديگر افطاری برای برخی از خانوادههای نيازمند بردهاند. آنجا بود كه متوجه شدم «مسعود» ، آن شب، مهمانی، نه برای دوستانش، بلكه برای افراد فقير و مستمند روزهدار، ترتيب داده و حتی خودش نيز به آن غذاها لب نزده و ساعت ۱۱ برای افطارش به خانه برگشته است.
راوی: مادر شهید
دعای کمیل
شهید مسعود خیلی به دعای کمیل علاقه داشت و هر هفته بدون فوت وقت در مراسم دعای کمیل شرکت میکرد، بعضی وقت ها که دزفول بودیم ، پنجشنبه غروب میگفت بیا بریم اهواز و در دعا کمیلی که آهنگران میخواند، شرکت کنیم، من میگفتم که وسیله نداریم، میگفت با ماشین پدرم میرویم و شب بعد از دعا کمیل برمیگردیم
هر وقت از دعا کمیل برمی گشتیم تا ساعتها اصلأ شوخی نمی کرد و خیلی کم حرف میزد، میپرسیدم چرا اینجوری شدی؟ میگفت تازه از دعا برگشتیم و باید تا مدتی حال دعا را در این خودمان حفظ کنیم
راوی: مسعود آذین پور
جوراب
یکبار که برای نماز جماعت در پادگان کرخه رفتیم، دیدم یک جفت جوراب نو از سهمیه خودش آورد و بعد از اتمام نماز جماعت گذاشت کنار یک بسیجی که جورابش پاره شده بود، بدون اینکه متوجه شود. جوراب را گذاشت کنارش و رفت.
راوی: مسعود آذین پور
عیادت کننده ی ویژه
مسعود از جمله کسانی بود که شهید حسین ناجی علاقه ی زیادی به او داشت و با هم حسابی اُخت بودند. با اینکه سن و سال مسعود از حسین خیلی کمتر بود. مسعود که از تربیتیافتگان مکتب حسین بود، در اثر تصادفی که برایش پیش آمده بود، مدتی در خانه بستری و به اصطلاح خانه نشین شده بود و مدتی که بستری بود، مدام نوار حاج صادق آهنگران بالای سرش روشن بود و علاقه ی زیادی به ایشان داشت.
حسین از شدت علاقه ی مسعود به حاج صادق خبر داشت، بدون اینکه از قبل چیزی به مسعود بگوید، رفت اهواز و حاج صادق را با خودش آورد عیادت مسعود. قیافه ی مسعود با دیدن حاج صادق دیدنی بود. انگار می خواست بال در بیاورد. به اندازهای خوشحال شده بود که نزدیک بود از فرط خوشحالی بزند زیر گریه!
در آن سن و سالِ نوجوانی، اصلاً انتظار نداشت کسی مثل حاج صادق عیادتش بیاید. انگار دردهایش از یادش رفت. آن روز یک روز فراموش نشدنی برای مسعود بود.
راوی: علیرضا مجدی نسب
به اصرار مادر
مسعود در ۱۵ سالگی در سانحه تصادفی به شدت آسيب ديد؛ به نحوی كه ضربه مغزی شده و ۱۵ روز به حالت كُما رفت و به علاوه پايش نيز از سه ناحيه دچار شكستگی شديد شد و ماهها پس از بهبود نسبی، با عصا حركت میكرد. در آن روزها و در آن وضعیت مسعود، به پايگاههای مقاومت بسيج سفارش كرده بودم كه در صورت مراجعه «مسعود» او را به منطقه اعزام نكنند.
این درخواست من دلیل داشت. دلیلش این بود که من و برادر ديگرم در جبهه بوديم و او تنها فرزند پسر حاضر در خانه بود و ضمناً دكتر هم تا يك سال به او اجازه ورود به جبهه را نداده بود؛ از طرفی دايی ما «عبدالرضا امينزاده» نيز به تازگی در عمليات فتحالمبين شهید شده بود و به دليل تألمات روحی مادرم، حضور مسعود در جبهه چندان منطقی جلوه نمیكرد.
با وجود این شرایط، مسعود بسيار اصرار داشت كه برود جبهه، ولی با صحبتهای خانواده و به خصوص به خاطر مادر و با اکراه راضی شد كه رفتن خود را مدتی به تأخير بيندازند. این شرایط ادامه داشت تا حدود يك سال بعد يعنی در سال ۶۱ . اینجا دیگر مسعود طاقت نياورد و برای عمليات رمضان به جبهه اعزام شد و در گردان ذوالفقار تحت فرماندهی شهيد «حميد صالحنژاد» سازماندهی شد.
راوی: برادر شهید
آن اشک های آرام
در سال ۱۳۶۰ در ستاد ذخیره سپاه با مسعود دوست شده بودم. هم سن و سال بودیم ، برای درمان پایش که در اثر تصادف هنوز می لنگید و عصا داشت، با هم به تهران رفته بودیم. خیلی از این سفر چیزی بیادم نمانده است، اما در مسیر برگشت در اتوبوس، شب بود که مسعود کنار پنجره نشسته بود و سرش را به کنار صندلی و رو به بیرون تکیه داده بود و من هم خوابم گرفته بود .
نیمه شب با صدای آرام گریه و اشک های مسعود از خواب بیدار شدم و متعجبانه از او سوال کردم ، چی شده ؟!!! چرا گریه می کنی ؟
می گفت دارم با خدا حرف می زنم و گریه میکنم که چرا من شهید نمیشوم!!!!
من در آن شب متوجه عمق حالات روحانی و عارفانه مسعود در سن شانزده سالگی شدم که او همیشه با خدای خود راز و نیاز هایی داشت و از خدا طلب شهادت میکرد.
راوی: حاج کریم غیاثی
مش حمید
مسعود اعزام شد ، اما به خاطر وضعيت جسمی اش و اينكه هنوز دارو مصرف میكرد، خانواده چندان تمايلی به حضور او در در جبهه نداشتند؛ لذا به سفارش مادر به پادگان كرخه رفتم و بنا بر دوستی و رفاقت قبلیام با شهيد صالحنژاد از او خواستم به بهانهای مسعود را به شهر بازگرداند.
شهيد صالحنژاد موافقت خود را برای متقاعد كردن او اعلام كرد، ولی اذعان كرد كه بهانهای برای قانع كردنش ندارد و بايد از روش خاصی برای كسب رضايتش استفاده كند. نظرش اين بود كه تلاش میكند با دادن تمرينات سخت بدنی به او بفهماند كه به دليل وضعيت جسمانی و عدم توانايی تمرينات رزمی بهتر است كه در اعزامهای آتی كه حال مساعدتری داشته باشد، به جبهه بيايد.
راوی: برادر شهید
نقشه ای که شکست خورد
من با نقشه مش حمید موافقت كردم و چند روز بعد وقتی برای بررسی اوضاع و احوال مسعود دوباره به او مراجعه كردم با كمال تعجب مش حمید صالح نژاد گفت «هر چقدر در تمرينات به او فشار وارد كرده و كارهايی را كه احتمال میدادم در توان او نباشد به او واگذار كردهام، او با علاقه انجام داده و اظهار گلايه هم نكرده است. مثلاً مسافت طولانی را به او نشان داده و از او خواستهام كه تمام مسير را بدود و خودم نيز با موتور سيكلت به دنبال او رفتهام، ولی با وجود ناراحتی شديد استقامت كرده و تمام مسير را پيموده است. به همين دليل هيچ بهانهای برای تسويه حساب با ايشان پيدا نكردهام»
نقشه مان برای برگرداندن مسعود کلاً شکست خورد.
راوی: برادر شهید
پرواز
بالاخره مسعود برای عملیات رمضان اعزام شد، اما در رمضان شهید نشد. زمین چند ماه بیشتر فرصت نداشت که میزبان مسعود باشد. مسعود، چند ماه بعد از عملیات رمضان و در عمليات والفجرمقدماتی در تاريخ ۲۰ بهمنماه ۱۳۶۱ آسمانی شد و پيش از رفتن نوشت «حرف آخرم را میزنم! اگر هنوز كسانی هستند كه به خود نيامدهاند، به خود آيند و در نمازخوانی و دعا تأخير ايجاد نكنند. از حالا به فكر فرو روند، چون زمانی كه در باتلاق گير كردی، آن وقت ديگر، پشيمانی سودی نخواهد داشت!
بخشی از وصیتنامه برادر شهید مسعود گرگ زاده
خدایا: این حقیقت صدق میکند که اگر میلیونها سال عمر میکردم و تمام آبهای روی زمین برای من مرکب و تمام درختهای آن برای من کاغذ میشدند نمیتوانستم شکر تمام نعمتهای تو را در آن جای دهم.
اولین پیامم به مادرم است… مادر: اگر میخواهید گریه کنید، سعی شود در تاریکی و خلوت صورت گیرد و در هنگام گریه، غیر از نام خدا و پیامبران، هیچ کلمهای بر زبان نیاورید که با گفتن نام امامان و پیامبران انشاءالله خداوند را خشنود میکنید.
و اما تو ای پدر… تو را به مولایت علی(ع) قسم میدهم که اگر دوست داری مرا و خدای مرا خشنود کنی، در امر دعا خوانی و نماز خواهران و برادرانم کوشا باشی و همانند حضرت علی(ع) بچههایت را در راه الله بزرگ کنی. انشاءالله
و شما خواهرانم…، در نماز خواندن اول وقت تأخیری ایجاد نشود وبرای بپا داشتن دعاخوانی و نماز شب جداً تلاش زیاد کنید. هم چنین رکن اساسی شما همان حجاب است به نحو احسن و مورد رضای خدای متعال انجام دهید.
بدانید که در دعا با خدا حرف میزنید و حرف زدن با او و اعتراف به گناه نزد او چه لذتی دارد. یادتان باشد مرا در بین شهداء به خاک بسپارید تا اگر شده برای شهیدی که در کنار من است فاتحهای برایم خوانده شود. اگر شهید شدم برایم خوشحال باشید.
اگر مُردَم برایم ماتم زده باشید و لباس سیاه بپوشید که برایتان درس عبرتی باشد که مانند من نشوید. ای مردم به یتیمان بیشتر کمک کنید. به دیدار خانوادههای شهدا بیشتر بروید و رابطه خود را با آنان بیشتر برقرار کنید. در به پای داشتن روضه خوانی و نماز سهیم و شریک باشید.
خدا را در همه اعمالتان حاضر و ناظر بدانید و فقط برای او کار کنید. معاد را از یاد نبرید تا از گناه محفوظ بمانید. برای رضای خداوند قوانین اسلام را مو به مو در عمل، به نحو احسن اجرا کنید. بدانید که دنیا مزرعه آخرت است. محل گذر است. نیامده میگذرد. دنیا هنگام خوبتر مردن است. امروز روز ماندن نیست. پس بیا تا توشهها را جمع کنیم و با خلوص نیت از خدا طلب مغفرت کنیم.
برادران: قرآن بخوانید و به آن عمل کنید؛ تا شاید انشاءالله از آزمایشات خداوندی سالم بدر روید.
حرف آخرم را میزنم. اگر هنوز کسانی هستند که به خود نیامدهاند، به خود آیند و در نماز خوانی و دعا تأخیر ایجاد نکنند و از حالا به فکر فرو روند. چون زمانی که در باتلاق گیر کردی، آنوقت دیگر پشیمانی سودی نخواهد داشت.
ای مردم: به فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی مواظب مفسدان و کافران بیشتر باشید.
شهید مسعود گرگ زاده (حکمت ) متولد۱۳۴۴ در مورخ ۲۰ بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
با تشکر از مسعود پرموز