خاطره شهدا
موضوعات داغ

خروج از محاصره ( قسمت اول )

روایت هایی از شهید محمد زارع

بالانویس:

شاید خیلی ها نام شهید محمد زارع را اصلا نشنیده باشند و شاید اگر حاج مهران موحد خاطرات عملیات رمضانش را نمی نوشت، نقش این فرمانده ی شهید در خارج کردن نیروهای گروهانش از محاصره و به سلامت رساندن ۲۶ نفر از آنان به خط خودی، برای همیشه در تاریخ محو می شد.

در چند قسمت خاطراتی از «شهید محمد زارع » را مرور می کنیم.

 

خروج از محاصره

( قسمت اول )

روایت هایی از شهید محمد زارع

 

طعم تلخ یتیمی

در سال ۱۳۴۱ در يكي از روستاهاي دزفول و در خانواده ای كشاورز  و  متدين به دنیا آمد. با هوش بود و با استعداد و درسش هم خوب بود. تقدیر بر این بود که محمد در ۱۳ سالگي طعم تلخ یتیمی را بچشيد و از مهر و محبت پدر بی بهره شود.

 با از دست دادن پدر ، سرپرستي او به عهده مادر و برادرانش افتاد و به همراه خانواده اش به شهرك آيت الله طالقاني، مهاجرت کرد. پس از اتمام دوران ابتدائي درآموزشگاه فنی و حرفه اي و در رشته فلزکاری مشغول به درس خواندن شد.

وضع مالی نابسامان خانواده ، اجازه تحصيل به محمد نداد و پس از سه سال كوشش و فعاليت در آموزشگاه ناچاراً تصميم به ترك تحصيل گرفت تا بلكه بدينوسيله بتواند كمكی مادر و برادرانش کرده باشد و پس از ترک تحصیل توانست با پشتكار و احساس مسئوليت بی نظیرش در شركت كارون دزفول مشغول به كار شود.

بخشی از زندگینامه شهید

 

وسط میدان

و با اوج گيري انقلاب اسلامي و پيامهاي امام خمینی كه: « كارگران در كارخانجات همراه با ديگر اقشار ملت به مبارزه برخيزيد» محمد هم همراه با ديگر كارگران به جمع اعتصابيون پيوست و توانست در شهرك فعاليتهاي چشمگيري انجام دهد.

او با پخش اعلاميه هاي امام و ارشاد دوستان در برگزاري راهپيمايي و تظاهرات شركت فعالانه داشت و با ورود امام به ایران  و جايگزين شدن كميته ها و نهادهاي مردمي ، به كميته انقلاب شهرك پيوست و با تلاش و كوشش و ايمان سرشار از عشق به اسلام به همراه دوستان شروع به تبليغات اسلامي در شهرك و تشكيل كتابخانه عمومي جهت استفاده عموم مردم شهرك نمود.

بخشی از زندگینامه شهید

 

مادر

مادر، برایمان هم پدر بود و هم مادر.در دوران دفاع مقدس من و برادرانم باهم درجبهه بودیم ومادرم خودش تنها با خواهر کوچکمان تمام مشکلاتش راحل می کرد.

مادرم همیشه به ما می گفت: « حداقل یکی تان بماند کنار دستِ من! »

راوی : برادر شهید

 

جبهه رفتن نوبتی

در آن ایام بود که روزی درپادگان کرخه مرا به فرماندهی تیپ احضارکردند. گفتند باید برگردی خانه. چند برادر با هم نمی شود توی جبهه باشید.

آن روز من به شدت مخالفت کردم و قبول نکردم که برگردم خانه! اما بعدها فهمیدم که این ماجرا از کجا آب می خورد. کار ، کار محمد بود!

آقای شاهوار و عیدی آمدند وساطت کردند و آن روز ماجرا حل شد، به شرطی که از آن به بعد ، جبهه رفتن برادرها به صورت نوبتی باشد و یک برادر کنار مادرمان بماند.

راوی : برادر شهید

 

من و محمد

محمد، خیلی محجوب ، صبور و مهربان بود، ولی در کار جدی بود و قاطع و مطالبه گر و با کسی تعارفی نداشت. با او از سال ۵۹ تا ۶۱  در جبهه های پدافندی کرخه ، در عملیات فتح المبین و بیت المقدس و در عملیات رمضان، همراه بودم.

محمد با همه نیروها چه بومی و چه غیر بومی آنقدر برادرانه رفتار می کرد که محبوب همه ی بچه ها شده بود.  

معمولا باهم غذا می خوردیم و پست و نگهبانی شبانه مان هم معمولا پشت سر هم بود. پاسبخش بودیم و سر کشی می کردیم. بعضی مواقع که آتش دشمن سنگین بود با هم خط را کنترل می کردیم.

راوی: علی جودی فر

آن شب سرد زمستانی

 یک شب سرد زمستانی که با بارندگی و یک جورهایی سیل دست و پنجه نرم می کردیم، وقتی زمان نگهبانی ام تمام شد، رفتم توی سنگر که محمد را صدا کنم که با صحنه عجیبی روبرو شدم.

آب افتاده بود توی چادر و فانوس روی آب شناور شده بود ، اما محمدکاظم رفیع نیا (شهید)، حسن شاهوار پور و محمد، توی سنگر خوابیده بودند و از فرط خستگی تکان هم نمی خوردند.  بیدارشان که کردم تازه متوجه شدند که در چه اوضاع و احوالی هستند. سر و گردنشان فقط توی آب نبود، اما از شدت خستگی بیدار نشده بودند.

راوی: علی جودی فر

آن شبی که خبر شهادتش را آوردند، نوبت پُست من دربسیج بود. ساعت حوالی دو یا سه شب بود که از طرف سپاه آمدند و بدون اینکه بدانند من برادر محمد هستم ، گفتند: « محمد زارع شهید شده و پیکرش هم الان در سردخانه بیمارستان افشار است. لطفا موضوع را با رعایت موارد لازم به خانواده اش اطلاع بدین!»

این را گفتند و رفتند و من ماندم و خبر شهادت برادرم!

صبر کردم تا نوبت نگهبانی ام تمام شود. رفتم سراغ برادر بزرگترم و موضوع را گفتم. برادرم گفت: «فعلا خانه نرو و شب هم توی بسیج بمان تا صبح! که مادر خبردارنشه! به کسی هم چیزی نگو تا صبح!»

راوی : برادر شهید

 

پایان قسمت اول

ادامه دارد

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا