خاطره شهدا
موضوعات داغ

شهیدی که شهادت را به خودش تبریک گفت

روایت هایی کوتاه از سید شهیدی که سَر و سِری با مولایش داشت

مناجات

مادر ، شبی از اتاق سید ، صدای گریه می شنود. سریع خود را می رساند به اتاق و در را آرام باز می کند. می بیند ، سیدهبت الله سر به سجده نهاده است و با سوز اشک می ریزد و ناله می کند. مادر آرام در را می بندد و سید را در مناجات خویش تنها می گذارد.

 

 خبر از غیب

تعدادی از بچه های گردان بلال براي آموزش تخصصی غواصي به شمال کشور و سواحل زیباکنار رفته اند. در این میان «غلامرضا آلویی» از مربیان غواصی كه از دوستان صميمي سيد هبت الله است، در حين آموزش به دليل نقص كپسول اكسيژن در عمق ۵۰ متری دریای خزر به شهادت می رسد.

در همان لحظه، سيد هبت الله  که در دزفول و در منزل حضور دارد، بدون اینکه کسی او را از واقعه با خبرکرده باشد، در دفترش اين گونه مي‌نويسد: « امروز يكي از بچه‌ها شهيد شد.» و کنج خانه زانوی غم بغل می کند.

وقتی خواهر دلیل ناراحتی اش را می پرسد، سید جواب می دهد: «يكي از بچه‌ها شهيد شده» و وقتی خواهر می خواهد نام شهید را بداند، سید می گوید : «بعداً مي‌فهمي.» و عصر همان روز خبر شهادت شهيد غلامرضا آلويي را به سید می دهند.

 

 فقط یک ترکش. . .  اینجا. . .

خواهر، با نگاهی مهربان، آرام در گوش سید نجوا می کند: «دوست ندارم تیر بخوری و یا اینکه پیکرت بسوزد ». سید لبخند می زند و رو به خواهر می گوید : «به روی چشم خواهرجان. نه تیر می خورم و نه می سوزم.» سپس انگشتش  را می گذارد روی نقطه ای از سرش و می گوید:

« من فقط یک ترکش می خورم. اینجا و با همان ترکش شهید می شوم » روز تشییع وقتی خواهر برای دیدن پیکر سید می آید ، می بیند همان نقطه ای را که برادر نشان داده بود، ترکش بوسیده است.

 

وعده ی صادق

شهید سیدجمشید صفویان در تاریخ ۴/۱۰/۶۵ در عملیات کربلای ۴ به شهادت می رسد و پیکر پاک و مطهر ایشان مفقود می شود.  پدر شهید سید جمشید، پس از شهادت «سید هبت الله» به منزل سید می رود و اینچنین روایت می کند:

«شب قبل از اعزام ، آهبت آمد پیش من و گفت : پیکر سید جمشید پانزده روز بعد از شهادت من پیدا می شود.»

دقیقاً پانزده روز پس از شهادت «سیدهبت الله» پیکر فرمانده محبوب گردان بلال «سیدجمشید صفویان» روی دوش شهر به گلزار شهیدآباد می رود

 

تبریکی متفاوت

سید در تاریخ ۶/۱۲/۶۵ به شهادت می رسد و چند روز قبل از شهادتش در دفترچه اش اینگونه می نگارد:

«بسمه تعالی . سید هبت الله فرج الهی ، شهادتت مبارک»

و پس از شهادت ، کارسختی نبود که بفهمند سید قبل از شهادت ، خبر پروازش را از چه کسی گرفته است، مخصوصاً عارف شهید سیدرضا پورموسوی که خود در سال ۶۷ به شهادت رسید ، از این راز بهتر از بقیه آگاه بود.

مزار مطهر شهید سید هبت الله فرج الهی در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

‫۶ دیدگاه ها

  1. یادت بخیر آهیبت. سال اول و دوم دبیرستان طالقانی با هم همکلاسی بودیم. یادمه آقای زرهانی (بعداً نماینده دزفول در مجلس شد) دبیر دینی از من و آهیبت خواست در مورد واژه صبر یک مقاله تحقیقی تهیه کنیم. ما دو نفر هر روز به کتابخانه مرکزی دزفول می رفتیم و ساعت ها در کتب دینی و دائرةالمعارف غرق می شدیم. همان روزها جنگ شروع شد و مدارس تعطیل شدند و بین ما فاصله افتاد. من به جبهه رفتم و بعد از چند عملیات در رمضان ۶۱ اسیر شدم و متأسفانه سالها بعد از آزادی متوجه شدم که آهیبت چهار سال بعد از جنگ شهید شده. گاهی که خاطرات سالهای نوجوانی رو ورق میزنم همیشه چهره مهربان هیبت اله با اون چشمان سبز و لبخندی دائمی بخاطرم میاد و دریغ میخورم که جلوه واقعی واژه صبر در کنارم بود و من در دایرةالمعارف دنبالش میگشتم. روحت شاد و یادت گرامی.
    «مهدی فیض خواه»

  2. سلام.میشه با سید هبت الله،غلامرضا آلویی ،سید رضا ،سید مصطفی باشی واینهارا دیده باشی ،چند مدتی تواین دنیا نقسشان به تو بخور،بعد اگه رفتی اون دنیا ولت کنه ،بگن نمیشناسیمت، .
    واقعآ.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا