خاطره شهدا
موضوعات داغ

من روی مین شهید می شوم . . .

روایت هایی از شهید حسن پور محمد قالوندی

من روی مین شهید می شوم . . .

روایت هایی از شهید حسن پور محمد قالوندی

پانزده روز بعد

در اوج درگیری‌های انقلاب اسلامی در سال ۵۷ که ساواک به امام خمینی(ره) توهین کرد، حسن در یکی از راهپیمایی‌ها با صدای بلند به سربازان رژیم پهلوی گفت: «شما دیگر بیش از پانزده روز دوام نخواهید آورد»

همان هم شد.

راوی: پدر شهید

 

روایت مورچه ها

زمانی که بچه بودم، به خاطر کم سن و سالی مورچه‌ها را اذیت می‌کردم و می کشتمشان. یک روز مادر بزرگم مرا از این کار منع کرد و گفت:« بیا تا یک خاطره از پدرت برایت تعریف کنم.»

مادربزرگم گفت: « روزی پدرت در باغچه مشغول رسیدگی به گلها بود که مورچه‌های زیادی از لباس او بالا می‌رفتند و من نیز به طرف او رفتم و شروع کردم به تکاندن مورچه‌ها!  پدرت گفت: مادر جان! نکن این کار رو! من الان میرم تو آفتاب یه کم میشینم تا مورچه ها خودشون ول کنن و برن! اینطوری که تو اونا رو می تکونی ، می کُشیشون! گناه داره»

راوی: دختر شهید

 

عادت زیبا

حسن از دوران کودکی علاقه زیادی به خواندن قرآن و گفتن اذان داشت. او اذان را ابتدا با زمزمه و سپس در اتاق و در حیاط و سپس با صدای بلند بر پشت بام تمرین می کرد. اهل نماز شب هم بود و یک عادت زیبا داشت که قبل از هر کاری می گفت: «بسم الله»

 راوی:خواهر شهید

 

شب قبل از اعزام

شب قبل از اعزامش توی مسجد و در حضور همه مردم فریاد زد : «  ای برادران و ای خواهران! هر کسی که حقی بر گردن من دارد و یا من او را اذیت کرده ام، همین حالا بیاید! یا حق اش را طلب کند و یا حلال کند!»

راوی: ناصر کرمی(همرزم شهید)

 

مساجد!

یازده نفر بودیم که از پایگاه بسیج شهرک به جبهه می‌رفتیم. ما با یک مینی بوس که راننده اش داوطلبانه برای اعزام ما آمده بود، آماده حرکت بودیم. لحظه های خاص و به یاد ماندنی بود. هر کدام از بچه‌ها وصیت و سفارشی به خانواده و رفقایش داشت. آخرین نفری که سوار شد، حسن پورمحمد بود. ایستاد روی رکاب ماشین ایستاد و با صدای بلند و رسا گفت: «ای مردم! ما می‌رویم اما شما مساجد را خالی نگذارید.»

راوی: حاج غلامرضا قربانی(همرزم شهید)

بخاطر دخترت
موقعی که خانواده حسن برای دیدار با او به درب پادگان آمدند، به او گفتند:« یه چند ساعتی مرخصی بگیر و بیا خونه، بچه ات رو ببین و دوباره برگرد پادگان!»

حسن گفت:« من خیلی خانواده ام رو و مخصوصاً دخترم رو دوست دارم؛ اما می ترسم بیایم و ببینمشون و پام سست بشه برا رفتن. می ترسم برا رفتن تردید کنم و نتونم برگردم پادگان! به خدا می‌سپارمشون و انشاءلله بعد از پیروزی میام برا دیدنشون!»

راوی: عبدالمحمد کرمی (همرزم شهید)

 

آچار فرانسه

حسن، در جبهه کارهای زیادی انجام می داد. به نوعی خادمی می کرد.در شستن ظرف ها و به قولی توی شهرداری همیشه پیش قدم بود.  پوتین های رزمندگان را هم واکس می زد و برق می انداخت . مؤذن هم که بود. آچار فرانسه ای بود برای خودش!

نفر بعدی منم

موقعی که پسر عمه اش قربانعلی به شهادت رسیده بود ، حسن لباس سفیدی پوشید و می گفت: « من افتخار می کنم که او به شهادت رسیده است. بعد از او هم نوبت من است » 

 راوی:پدر شهید

 

اذان

 در منطقه تپه موشکی مستقر بودیم. هشت سنگر کمین داشتیم که شبها باید بصورت آرام و بی سرو صدا به آنجا می رفتیم تا دشمن متوجه حضورمان نشود. به دلیل نزدیکی این سنگرها به خط دشمن سکوت ، کلیدی ترین موضوعی بود که باید رعایت می شد.

یک شب من در یکی از سنگرها و حسن در سنگری دیگر که حدود هفتاد متر با دشمن فاصله داشت مستقر بودیم. هنگام اذان صبح ناگهان حسن با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن.

اذان گفتن حسن همان و باران گلوله و توپ روی سرمان ، همان. فریاد زدم: « حسن! بابا اذون نگو! الان ما رو می کُشَن!»

 حسن گفت: «هیچ غلطی نمی تونن بکنن! »

این حرکت حسن به ما روحیه داد و من گفتم حالا که اینطوریه پس بلند تر اذان بگو و حسن هم غیرتمندانه اذان را تا بند آخر گفت.

 راوی:حاج غلامرضا قربانی 

 

میدان مین
 
اغلب می گفت: «من یا زیرتانک میرم، یا روی مین شهید میشم!» در عملیات فتح المبین تعدادی از نیروها وارد میدان مین می شوند. فرمانده ی دسته ی حسن پورمحمد می رود روی مین و مجروح می شود. حال  و روزش به گونه ای نیست که بتواند از میدان مین خارج شود.

اینجاست که حسن دل می زند به دریا و می رود سمت فرمانده تا پیکر مجروحش را بیاورد عقب که خودش هم می رود روی مین و همان جا به شهادت می رسد.

راوی: یحیی غلامی (همرزم شهید)

 

بخشی از وصیتنامه شهید حسن پور محمد:

مادر جان و پدر گرامی و برادران و خواهرانم و خانواده ام من شما را خیلی دوست دارم و از چشمانم هم عزیزترید، ولی نه به ‌اندازه اسلام و قرآن کریم و امام خمینی. هر چه باشد اسلام، عزیز است خیلی خیلی عزیز و عظیم است. اینقدر عزیز است که انسان جانش که از همه چیز عزیزتر است را فدای اسلام می‌کند.

 

 

شهید حسن پورمحمد قالوندی متولد ۱۳۳۸ در مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین و در منطقه کرخه به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای محمدبن جعفر طیار دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

با تشکر از تارنمای شهرک شهید منتظری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا