خاطره شهدا
موضوعات داغ

عطر بهارنارنج

روایت هایی از شهید سیدعزیز قلندری

بالانویس:

 بارها و بارها تصویر نمازخواندن این بسیجی شهید ، توی جعبه آینه مزارش در شهیدآباد دزفول مرا به سمت خود کشانده است.بارها و بارها ایستاده ام و به این تصویر خیره شده ام و خدایشش با این تصویر حال و روزم خوب شده است. تصویری که انگار زنده و زاینده و فزاینده است و تو را با خودش به اعماق نمازخواندن سید عزیز می برد.

آری سید عزیز قلندری ، اقامه کننده ی این نماز بی نظیر است. نمازی که اوج اتصالش را از توی همین قاب هم می شود ادراک کرد. خیلی دوست داشتم قدری او را بشناسم و البته بشناسانم!

عطر بهارنارنج

روایت هایی از شهید سیدعزیز قلندری

سیدعزیز

در نخستین روزهای آغازین جنگ تحمیلی ، نوجوانی که خط عذارش آرام آرام  در حال روییدن بود همراه برادر بزرگترش سید علی به عضویت نیروهای ذخیره سپاه دزفول در آمد . نوجوانی خوش رو . خوش برخورد که لبخند نقش ثابت چهره معصومانه اش بود . ظاهرش از سنش بزرگتر نشان می داد و رفتارش ، رفتار مردی کامل! عاشق بی چون و چرای امام بود و عشقش را همیشه فریاد می کرد …

 

عطر بهارنارنج

عطر بهار نارنجش در بین بچه های ذخیره معروف و مشهور بود . اگر جمع را ترک می کرد تا دقایقی بعد هنوز بوی عطرش گواهی بر حضور سید عزیز داشت .

اوج مصرف این عطرها و هدیه دادن و پخش کردن آن بین دوستان شب های عملیات بود . آنگاه که نیروها آماده رفتن می شدند و لحظه ، لحظه خداحافظی بود. آن لحظه شیشه های عطرکوچک  بود که از جیب ها بیرون می آمد و سر و روی دوستان را معطر می کرد .

آن شبی که قرار بود برای عملیات فتح المبین راهی شویم ، در هنگام خداحافظی ، هر یک از بچه ها سعی می کرد تا زودتر شیشه عطر خود را بین دوستان تقسیم کند .  بعد از اینکه مراسم خداحافظی تمام شد سوار ماشین ها شدیم و رفتیم منطقه ، به محض رسیدن فرماندهان اعلام کردند که عملیات به شب بعد موکول شده است ! روز بعد که مجددا می خواستیم خداحافظی کنیم دیگر خبری از شیشه های عطر نبود …

 

ایستاده از چپ نفر دوم جلوی کوچه جماران

جماران

سال ۱۳۶۰ به اتفاق چند تن از دوستان به تهران رفته بود تا شاید بتواند امام را زیارت کند . به هرشکل ممکن خودش را به کوچه جماران می رساند و با آن حُسن خلقی که دارد موفق می شود با یکی از پاسداران بیت امام ارتباط برقرار کند.

برایش توضیح می دهد که بسیجی است و از جبهه و از دزفول آمده . چنان رفتاری می کند که همان لحظه اول چند نفر از پاسداران بیت با او رفیق می شوند و عاقبت هم توفیق زیارت امام را پیدا می کند . ارتباط سید عزیز با پاسداران بیت امام ، فرصت مغتنمی شد برای بچه های ذخیره که تا سال های آخر عمر حضرت امام «ره» و چند سال بعد از شهادت سید عزیز این رابطه محفوظ مانده و بچه های ذخیره از این رانت! برای شرکت در  ملاقات های عمومی امام موفق به زیارتش شوند .

سید عزیز با آن سن کمی که داشت در جبهه های پدافندی شرکت می کرد و با شروع عملیات های آفندی پای ثابت اعزام نیروی بچه های ذخیره بود.

او به عنوان بی سیم چی در عملیات طریق القدس و فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد و با تشکیل واحد اطلاعات عملیات گردان بلال ، به عضویت آن در آمد و در عملیات والفجر مقدماتی مسئول اطلاعات گردان شد .

 

از راست به چپ: شهید عزیز امینی خواه – شهید عبدالزهرا سعد – شهید جاویدالاثر ناصر صندوق ساز – شهید حمید مریدی – شهید سیدعزیز قلندری

 

آن همه کمک آرپی جی زن

کمک آرپی جی زن کسی بود که همراه با نفر آرپی جی زن در حالی که خود مسلح به تجهیزات انفرادی و اسلحه کلانش بود یک کوله حمل گلوله های آرپی جی را نیز با خودش داشت که حاوی سه موشک بود. معمول بود که هر آرپی جی زن ، دو نفر کمکی داشه باشد.

برای جنگ با تانک های دشمن و اصطلاحا جنگ ضد زره ، آرپی جی زنان شکارچی تانک بودند و طبیعی است با توجه به تعداد محدود گلوله ای که خود و کمک هایش حمل می کردند نهایتا می توانستند ده گلوله داشته باشند .

در عملیات فتح المبین سید عزیز که تجربه حضور در عملیات طریق القدس ( فتح بستان ) را داشت ، اگر چه خودش بی سیم چی بود اما می گفت :«تمام کسانی که در گردان هستند و می توانند در عملیات با خود گلوله آرپی جی حمل کنند ، لا اقل یک گلوله بدست گرفته با خود بیاورند ! و این گونه شد که در عملیات فتح المبین حتی فرمانده گردان و بی سیم چی هایش هم شدند کمک آرپی جی زن . . . .

 

ایستاده از راست سید عزیز و سید علی قلندری

برادر

سید علی برادر بزرگترش مسئول مخابرات تیپ یک لشکر ۷ ولی عصر (عج) بود. کنارش بودیم که خبر شهادت سید عزیز را یواشکی به ما گفتند. سعی کردیم تا او خبر دار نشود. شب سختی بود. از علاقه شدید بین دو برادر مطلع بودیم.

صبح آن روز که سید عزیز برای خداحافظی  پیش ما آمده بود، لحظه بی تکرار و زیبای وداع دو برادر را به چشم دیده بودیم. یک جورهایی انگار در آن لحظه هردوشان می دانستند که این آخرین وداع است و سید عزیز شهید می شود …

والفجر مقدماتی بدترین و تلخ ترین عملیاتی بود که تا آن لحظه در آن شرکت کرده بودم. از شهادت سید عزیز که در اولین ساعات قبل از عملیات اتفاق افتاده بود تا لحظه لحظه درگیری نیروها و اخبار نا امید کننده ای که از میدان جنگ به ما می رسید . همه و همه حاکی از عدم موفقیت این عملیات بود.

ما برای اینکه سید علی از خبر شهادت برادر مطلع نشود،  سعی کرده بودیم تا او را از بیسیم ها دور نگه داریم و از طرفی خود را نیز بی اطلاع نشان بدهیم.

صبح روز بعد از عملیات قرار شد سید علی را به بهانه ای به عقب بفرستیم! اما مانده بودیم آن بهانه را از کجا بیاوریم؟ سید علی که نگاه سنگین ما را نسبت به خودش دید پرسید: « شما چه تون شده؟ اگه منظورتون شهادت سید عزیزه که من همون لحظه اول خبرش رو از طریق بیسیم لشکر متوجه شدم و برا اینکه منو نفرستن عقب، خودم رو زدم به بی خبری! . .  »

ما که تا آن لحظه بخاطر سید علی خودمان را کنترل کرده بودیم ، بغضمان ترکید و بلند بلند گریه کردیم …

 

بدون سر

بعد از رد شدن از تپه‌های رملی ، به دشت رملی رسیدیم ، آفتاب از روبرو و از سمت عراق می‌تابید و به شیشه‌های ماشین‌ها برخورد می‌کرد و نور خورشید منعکس می‌شد و همین امر باعث شد تا دشمن متوجه حضور کمپرسی ها شود. مقداری که در رمل‌ها حرکت کردیم توپخانه دشمن شروع به زدن منطقه کردند. هر چه جلوتر می‌رفتیم شدت آتش دشمن بیشتر می‌شد و هر آن احتمال اصابت گلوله به کمپرسی‌ها زیادتر می‌شد.

حدود یک و نیم تا دو کیلومتر مانده به خط مقدم ماشین ها ایستادند و فرماندهان اعلام کردند ، پیاده شوید باید بقیه مسیر را پیاده برویم.

به‌سرعت از کمپرسی‌ها پیاده شدیم و به حالت ستونی به‌طرف خط مقدم حرکت کردیم. شدت آتش توپخانه دشمن زیادتر می‌شد و فرماندهان داد می‌زدند که : بدوید.. .

کمپرسی‌ها بعد از پیاده شدن نیروها سریع منطقه را ترک کردند. در زیر آتش دشمن در حال دویدن بودیم که تعدادی از بچه ها در اثر اصابت ترکش مجروح و شهید می‌شدند.

حدود ۵۰۰ متر مانده به خط مقدم سید عزیز قلندری مسئول اطلاعات گردان بلال را دیدم که کنار ستون نیروها ایستاده بود و بچه‌ها را تشویق می‌کرد و می‌گفت:« تندتر بروید . . .  چیزی نمانده!  الان می‌رسید! در همان لحظه گلوله توپی جلوی من به زمین اصابت کرد و همه‌جا تیره‌وتار شد، به قدری سریع این اتفاق افتاد که فرصت درازکش پیدا نکردم.

گردوغبار که فروکش کرد، دیدم تعدادی از نفرات جلو و پشت سرم در ستون ، شهید و مجروح شده‌اند. یکی پایش قطع‌شده بود. بقیه دست‌وپا و بدنشان ترکش‌خورده بود و از همه دل‌خراش‌تر دیدم سید عزیز قلندری ترکشی به سرش اصابت کرده و از دهن به بالا را با خود برده و فقط چانه‌اش به گردن وصل بود.

 

پرواز

در شب ۲۱/۱۱/۱۳۶۱ گردان بلال ماموریت دارد تا در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان گردان خط شکن ضمن عبور از میدان مین و موانع دشمن خود را به جاده العماره و نهایتا پاسگاه وهب عراق برساند . غروب آن روز و قبل از شروع عملیات سید عزیز که مسئول اطلاعات ـ عملیات گردان است به شهادت می رسد و حاج محمد رضا اکرام فر (فرمانده گردان ) علیرضا پورانوری(شهید)  را بعنوان طلایه دار گردان انتخاب و دستور می دهد تا پیشاپیش نیروها حرکت کند.

 

سیدعزیز دوم

 سید عزیز غروب روز بیستم بهمن ۱۳۶۱ زمانی که گردان بلال را به سمت خاکریز دشمن هدایت می کرد بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سرش به شهادت رسید. دو ماه بعد خداوند به خانواده اش پسری عطا کرد و پدر بلافاصله نام او را سید عزیز گذاشت . می گفت : نمی خواهم نام سید عزیز در خانواده از سر زبان ها بیفتد !

سید علی برادر بزرگتر ش می گوید : این سید عزیز دوم عجیب همان روحیات و خوی و خصت های سید عزیز اول را دارد . به همین خاطر از همه برادران پیش ما محبوب تر است . چون یاد آور سید عزیز شهیدمان است .

 

شهید سیدعزیز قلندری متولد ۱۳۴۴ در مورخ ۲۰ بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجرمقدماتی  و در منطقه جنگل امقر به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

با تشکر از : حاج مصطفی آهوزاده و حاج علیرضا زارع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا