او فرمانده بود و من نمی دانستم
روایتی از سردار شهید علی کمیلی فر
نه اینکه مانع رفتنش بشوم اما بارها از او خواهش می کردم که کمتر به جبهه برود و مثل خیلی از پاسداران که توی شهر خدمت می کنند چنین باشد تنها اختلافم هم با او روی مدتهای طولانی و حضور های مکررش در جبهه بود اما اصلا به خرجش نرفت یعنی من از حساسیت کار او در جبهه چیزی نمی دانستم و او هم چیزی نمی گفت در عوض وقتی به مرخصی می آمد برای خوشحالی ما آنقدر از خود تلاش نشان می داد که مرا از تکرار خواسته همیشگی ام پشیمان می کرد.
حتی اگر حرفی نمیزد ولی در نامه هایش می نوشت:« من هم دوست دارم توی شهر باشم در کنار زن و بچه هایم زندگی آرامی داشته باشم»
اما علی از این که در مدتی در شهر نبود و من و فرزندانم مجبور بودیم در خانه پدری مان باشیم احساس شرمندگی میکرد. این را بارها به من میگفت.
من در ۲۱ سالگی دو فرزند دختر داشتم حالا به خاطر سن کم یا طفره رفتن آقاعلی یا مشغله کاری فراوان بود یا چیز دیگری نمی دانم ولی اصلاً فرصت درستی پیش نیامد که بفهمم شغل علی آقا در جبهه چیست خودش انگار که سوزنش روی این جمله گیر کند میگفت : «من کفش جفت کن رزمندگان اسلام هستم»
یک روز وقتی در یکی از ستادهای پشتیبانی جبهه مشغول خدمت بودم از من پرسیدند : «شوهرت در جبهه چه کاره است؟ »
ماندم در جواب دادن .فقط وقتی از جبهه میآمد سر و صورتش پر از گل بود میگفت:« خوب آنجا فقط خاک است دیگر. »
و من اما میپرسیدم:« خاک نه .گل؟ انگار که فقط کارت این است که توی گل و لای خودت را اغلت بدهی»
و او می خندید بعد از شهادتش وقتی روی دیوار خانه مان پرده زدند متوجه شدم او فرمانده بود و من نمیدانستم.
سردار شهید علی کمیلی فر، متولد ۱۳۴۰ ، جانشین محور لشکر ۷ ولیعصر(عج) در مورخ شهادت ۱۳۶۷/۱/۳ در عملیات والفجر۱۰ در ارتفاعات ریشن به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است