یادهای ماندگار
موضوعات داغ

حاج علی! شیرمردی که نمی شناسیم

روایت هایی از حاج علی پورهدایت، پدر شهید نبی پورهدایت از خادمین جهادگر دوران دفاع مقدس

حاج علی! شیرمردی که نمی شناسیم

روایت هایی از حاج علی پورهدایت، پدر شهید نبی پورهدایت از خادمین جهادگر دوران دفاع مقدس

آنان که نمازهای جمعه ی بی نظیر و خاطره انگیز دوران هشت سال دفاع مقدس دزفول را به خاطر دارند، یقیناً باید تصاویری را که در ادامه روایت می کنم نیز به خاطر داشته باشند.

اول:

تصویر جمعیت بی نظیری از زنان و مردان غیور و همیشه در صحنه ی دزفول را که زیر انواع موشک ها و توپ های دوربرد و حملات هوایی، شهرشان را ترک نکرده و علاوه بر حضور در شهر که قوت قلبی بی بدیل برای رزمندگان بود، پشتیبانی و تدارکات میدان های نبرد را نیز به عهده داشتند.

دوم:

تصویر خطبه های زیبا و نقش آفرینِ پیرفرزانه و امام جمعه شهر، آیت الله قاضی(ره) که در کنار مردم شهر ماند و هیچ گاه شهر را ترک نکرد و  سنگرِ دشمن شکنِ نماز جمعه را در خطرآفرین ترین ثانیه های تاریخ  برگزار کرد.

سوم:

تصویر حضور رزمندگان شهرهای مختلف که برای شرکت در نماز جمعه خود را به این صفوف الهی می رساندند و از دیدن جمعیتی انبوه و کم نظیر حیران و شگفت زده می شدند.

چهارم:

تصویر پذیرایی از رزمندگان حاضر در نماز جمعه با چای و نهار صلواتی و نیز سلمانی هایی که به صورت صلواتی به سر و صورت رزمندگان صفا می دادند و حتی آماده بودن حمام هایی با آب گرم برای استحمام رزمندگانِ میهمان و شستشوی لباس های آنان و سایر خدماتی که هنوز که هنوز است در یاد و خاطره ی بسیاری از این رزمندگان باقی مانده است.

و پنجم:

تصویر مردِ پا به سن گذاشته ی  ریزنقشِ خنده رویی که پس از پایان آن نمازهای جمعه ی باشکوه و تکرارنشدنی ، در مسیر درب خروجی نماز جمعه می ایستاد و با دستش مسیری را نشان می داد و مکرر با گویش شیرین دزفولی فریاد می زد : « فرمایِه . . .  فرمایه . . .  فرمایه چویی صلواتی ! فرمایه  نهار صلواتی! فرمایه سمت راست . . .  فرمایه . . . »

حاج علی در همان نقطه ای که رزمندگان را دعوت به نهار می کرد

 

بله! مرحوم حاج علی پورهدایت را می گویم. پدر غواص شهید گرانقدر«نبی پورهدایت». آن شیرمرد بی نام و نشان و به قول امروزی ها، «مرد جهادی» که بخش اعظمی از عمر گرانبهایش را در خدمت به رزمندگان و نیز مردم دزفول سپری و امروزه کمتر کسی از او یاد می کند.

برش روزنامه ای که وصف حاج علی را کرده است

 

از حاج علی خاطراتی کوتاه اما دلنشین به یادگار مانده است که هرانچه در بضاعت الف دزفول است تقدیم می شود.

 

عسل و نارنج

یکی از کارهایش آبیاری و هرس و رسیدگی به درخت های مصلی جمعه بود. گاهی اگر کندوی عسلی روی درخت ها پیدا می کرد، عسلش را می گرفت و می برد بازار و می فروخت و پولش را می آورد و تحویل دفتر امام جمعه می داد. فصل چیدن نارنج ها هم ، خودش دست به کار می شد و نارنج ها را می چید و جعبه می کرد و می برد بازار و پولش را تحویل می داد.

هر هفته چندین گوسفند برای نهار صلواتی قربانی می شدند که کله و پاچه  و جگر گوسفندان را هم می برد بازار و می فروخت و باز هم پولش را تحویل می داد.

گوسفند خوش غیرت

یکی از کارهایش مراقبت از گوسفندانی بود که قرار بود برای نهارهای صلواتی نمازجمعه قربانی شوند. آب و غذایشان را ردیف می کرد و بهشان رسیدگی می کرد و پنجشنبه ها هم خودش قربانی شان می کرد و آماده شان می کرد برای آبگوشت ها و خورشت های نهار.

گاهی لنگان لنگان می آمد خانه. با خنده می گفت : تا داشتم آب و غذای گوسفندها را ردیف می کردم، یکیشان خوش غیرتی کرد و مرا با شاخ هایش زد و پرت کرد روی زمین! یک روز هم یکی از گوسفندها زده بود و دماغ حاج علی را شکسته بود. داستانی داشت حاج علی با آن گوسفندها . . . .

 

حمام صلواتی

نفتگیری و راه انداختن و گرم کردن حمام های نمازجمعه را خودش انجام می داد. همیشه حمام ها را آماده نگه می داشت برای رزمندگان.

بارها هم می شد که چند رزمنده را با خودش می آورد خانه تا از حمام خانه استفاده کنند. لباس هایشان را هم با کمک همسرش می شست و خشک می کرد و راهیشان می کرد بروند.

 

قبض ها را پرداخت کرد

در جایگاه خادمی اش توی مصلای نماز جمعه ایستاده است که زنی شکوه کنان می آید و قبض های آب و برق خانه اش را می دهد دست حاج علی و می گوید: ندارم پرداختشان کنم. فکری به حالم کنید.

حاج علی قبض ها را می گیرد و می گوید برو خواهرم. ما درستش می کنیم. بعد خودش قبض ها را می برد و پرداخت می کند.

جهاد خانوادگی

هر هفته می رفت بین مردم و پول جمع می کرد برای خرید نفت حمام ها و خرید صابون و شامپو و تاید و . . . . تا حمام ها برای رزمندگان به راه باشد.

بخشی از سیب زمینی و پیاز و نخود و لوبیای غذاها را هم با همین کمک ها می خرید و می برد نماز جمعه. همسرش را هم در این جهاد شریک کرده بود. سهم همسرش می شد پاک کردن نخود و لوبیاها و سیب زمینی و پیازها به همراه سایر زنان و دخترانی که می آمدند برای کمک. در این سنگر همسرش را هم آورده بود کنارش تا در این جهاد سهیم باشد.

 

سلمونی صلواتی

کار هر هفته اش بود. هر هفته می رفت توی شهر و با استادهای سلمانی حرف می زد و راضیشان می کرد که جمعه ها بیایند توی نماز جمعه تا سر و صورت رزمندگان را به صورت صلواتی اصلاح کنند. هر هفته کنجی از مصلای نماز جمعه دزفول تعدادی از سلمانی های شهر می آمدند و سر و صورت رزمندگان را صفا می دادند. رزمندگانی که خیلی هایشان بعدها به شهادت رسیدند.

 

دستش توی کار خیر بود

حاج علی به قول معروف دزفولی ها «همیشه دستش توی کار خیر بود» همیشه مشغول رو زدن به این و آن بود که مبالغی را جمع کند و تنور کار خیرش را راه بیندازد.  از خریدن نفت برای گرم کردن حمام های نماز جمعه تا خریدن صابون و شامپو و پودر رختشویی برای استفاده رزمندگان تا خرید مایحتاج نهارهای صلواتی ظهرهای جمعه و نیز کارخیرهای دیگری مثل دست به دست دادن پسرها و دخترهایی که فقر و تنگدستی مهمترین مانع بود برای ازدواجشان.

حاج علی اهل کار خیر بود و معتمد مردم و همه این را می دانستند و به همین خاطر با رضایت و طیب خاطر کمک هایشان را می دادند دست او و یقین داشتند که می رساند به آنجایی که باید برساند.

 

کارکدخدایی

به قول دزفولی ها «کارکدخدایی» اش همیشه به راه بود.  یا دنبال این بود که زمینه ازدواج را برای دختر و پسرها فراهم کند از طریق اینکه خانواده ها را به هم معرفی کند. یا خانواده هایی را که مشکل مالی دارند برای ازدواج بچه هایشان، وصل کند به خیّرها یا حتی اینکه در اختلافات خانوادگی و مالی و . . .  واسطه خیر شود.

حاج علی شورای حل اختلافی بود برای خودش. یک جورهایی امین مردم بود و مردم حرفش را می خریدند. در نزاع ها واسطه صلح و سازش می شد ، حتی اگر گاهی می فهمید کسی بازی خورده است یا جهالتی مرتکب شده، می رفت دادگاه و با مسئولین و قاضی ها صحبت می کرد تا اگر امکان دارد در حکم برای آن شخص تخفیف بدهند.

واسطه خیر

همسرش می گوید : پنجاه دختر را فرستاد خانه ی شوهر. شام عروسی شان را هم خودش توی نمازجمعه ردیف می کرد و می فرستاد برایشان.

 

پدری می کرد

 جوان فقیری بود که پدر و مادر نداشت و تازه دستش به کاری بند شده بود. رفت و برایش دختری را خواستگاری کرد و به خانواده دخترهم گفت:  این پسر از مال دنیا هیچ ندارد. سهم او را هم در مخارج عروسی تقبل کنید. دست پسر و دختر را گذاشت توی دست هم و فرستادشان سر زندگی شان.

 

من تضمین می دهم

دو خانواده را به هم معرفی کرده بود برای امر خیر. دختر توی موشک باران ترکش خورده بود به شکمش و خانواده پسر به همین دلیل پا پس کشیده بودند.

حاج علی باز هم آمد برای واسطه گری و گفت: «من تضمین می کنم که این دختر صاحب اولاد می شود! اگر نشد بروید و دوباره برای پسرتان زن بگیرید!»

نمی دانم حاج علی این تضمین را به کدامین پشتوانه داد، اما مگر پشتوانه ای بزرگتر از مهربان ترین مهربان عالم و البته دلی صاف و صادق و  گره خورده به عشق اهل بیت هم وجود دارد.

طولی نکشید که هم آن دختر صاحب اولاد شد و هم آقای داماد استخدام شد توی شرکت نفت و خداوند از در و دیوار زندگی شان برکت بارید.

 

حاج علی سوتی

از قبل از جنگ تا در دوران جنگ و بعد از آن نهگبان مغازه ها بود. در محله صحرابدر و گاهی هم حوالی یونسکو!  شب تا صبح را نگهبانی می داد و از اموال مردم محافظت می کرد.

یک چراغ قوه داشت و یک سوتِ معروف. برای شروع نگهبانی اش سوت دنباله دار و بلندی می کشید که یعنی حاج علی آمد و دم دم های صبح هم دوباره سوت دنباله دارش می پیچید توی کوچه و بازار که یعنی حاج علی رفت. بعضی ها به او می گفتند: «حج علی سوتی!»

صدای سوتش یک جورهایی ندای آرامش و آسایش بود برای مردم. بعدها یک تفنگ برنو هم به ابزار نگهبانی اش اضافه شد و گشت و نگهبانی اش توی دوران جنگ هم به راه بود.

 

اسم شب

یک شب در دوران جنگ که مشغول گشت و نگهبانی است، شهید علیرضا برزپر که مشغول نگهبانی است حاج علی را می بیند، اما نمی شناسد. علیرضا جلوش را می گیرد و می گوید: اسم شب! حاج علی هم می گوید: اسم شب را نمی دانم، اما اسم ایل و تبارت را می شناسم علیرضا. بعد شروع می کند اسم خودش و پدرش و پدربزرگش را می گوید و بعد هم خودش را معرفی می کند.

پدر و پسر

در یکی از اعزام نیروها به جبهه، پدر و پسر، هردو با هم ثبت نام کرده بودند. به اتفاق چند تن از دوستان رفتیم سراغشان. هر چقدر به حاج علی اصرار کردیم که یا تو یا نبی باید بمانید توی شهر برای رسیدگی به کارهای خانواده تان، زیر بار نمی رفتند. گفتیم: بمانید توی بسیج خدمت کنید. تفاوتی ندارد، اما بی فایده بود.

نه پدر کوتاه می آمد و نه پسر و هر کدامشان هم استدلال های خاص خودشان را داشتند. بالاخره با هزاران حرف و حدیث و گفتگو حاج علی راضی به ماندن و نبی راهی شد.

وقتی گفتیم تو بمان و اجازه بده نبی برود، گفت: «من هیچ وقت مانع رفتن نبی نشده و نمی شوم! قصه قصه ی خودم است که دوست دارم از این قافله عقب نمانم و بروم و در این جهاد مقدس سهمی داشته باشم. با تمام وجود دوست دارم اسلحه دست بگیرم و بجنگم!»

می گفت و مثل ابر بهار می گریست و رفتن نبی را از پشت پرده های اشک مرور می کرد.

حاج علی در کنار پسرش شهید نبی پورهدایت ( سمت چپ)

حجله شهدا

همه فن حریف بود این مرد. یکی از کارهای حاج علی تزئین حجله شهدا بود. رسم بود که برای تشییع و مراسم شهدا، آرم الله را که به اندازه حدود یک متر در یک متر با میلگرد ساخته شده بود، با شاخه های درخت مورد و گل های رز سرخ و سفید و گاهی هم گلایل تزئین می کردند و قاب عکس شهید وسط آن قرار می گرفت.

اما حاج علی برای خودش دست به ابتکاری تازه زده بود و حجله های شهدا بدون آن قالب میلگردی و با چوب خرزهره و مورد و گلهای محمدی تزئین می کرد.

حاج علی معمولا خودش گل محمدی می کاشت و از این گل ها برای تزئین حجله شهدا استفاده می کرد. بارها می شد که می دیدی هنگام ساخت و تزئین حجله شهدا مثل باران دارد اشک می ریزد.

نمونه ای از حجله (تاج گل) که با میلگرد ساخته می شد

آخرین عاشورا

روز تاسوعای سال ۱۳۷۸ ، گوسفندها را برای نذری قربانی می کند. دست و پایش را می شوید و قدری آب می خورد. از خستگی قدری کمر راست کرده و ناگاه به صورت می خورد روی زمین و تمام.

چه تقدیری بهتر از اینکه روز تاسوعا جانت را تقدیم کنی به جانان و روز عاشورا تابوتت روی دست ها برود تا سمت منزلگاه ابدی و بعد از تشییع هم هیات مسجد حضرت زینب بیاید درب خانه تان و عزاداری امام حسین(ع) با داغ فراق تو یکی شود؟

تازه اینکه حالا نبی ، لبخند به لب منتظر ایستاده باشد تا بدرقه کند بابایش را بماند.

چه خوش گفت امام عزیزمان که : خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند! و مگر حاج علی گوهرپروری نکرده بود؟ روحش شاد

 

 

پانویس:

یاد و نام این نام آوران نباید با گذشت زمان به فراموشی سپرده شود و گرد و غبار زمان، زمانه و زندگی شان را فرابگیرد و محو کند. نام داران بی نام و نشانی که نتیجه تقوا و دینداری و نان اندک، اما حلالشان شیرمردانی مانند نبی پورهدایت می شود که در شجاعت و نام آوری و جنگ آوری نظیر ندارد و در نهایت نیز خونش ثمربخش درخت تنومند اسلام می شود.

یاد حاج علی پورهدایت  و یاد فرزند شهیدش نبی پورهدایت بخیر و ان شالله که هر دوشان اینک مهمان سفره اهل بیت(ع) هستند.

 

 

شهید عبدالنبی(ولی) پورهدایت، متولد۱۳۴۲ ، در مورخ ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.

حاج علی پورهدایت ، پدر شهید نبی پورهدایت در مورخ ۶ اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۸ مصادف با تاسوعای حسینی دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

 

 

با تشکر از خانواده شهید و نیز جناب آقای علوی نسب

‫۲ دیدگاه ها

  1. نمیدانم چرا ولی وقتی این متن را خواندم احساس کردم آخرتمان را به دنیایمان فروخته ایم و سرمست این معامله پراز خسرانیم.
    احساس کردم چقدر دوریم از انسان هایی که در روزگاری نزدیک ،برای دین خدا از جان و مالشان می گذشتند.
    حس عجیبی ست دور بودن از آدم های معمولی که نزدیک بودن به ان ها مانع از دیدن عظمت آن ها می شود و‌دور شدن از ان ها مانع کسب فیض از آن ها.

    در این آشفته بازار ذهنی و این احساس های گنگ و مبهم پس از خواندن این مطلب احساس می کنم قطعا این شهر حاج علی ها را کم دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا