همراه با زخم نارنج
معرفی کتاب زخم نارنج، خاطرات خودنوشت بانوی امدادگر دزفولی سرکار خانم شهره خلقتی
بالانویس۱:
این روزها فرصتی شد که بتوانم چندین کتاب را که در نوبت مطالعه داشتم، بخوانم و پس از یک ترم پر فراز و نشیب از تدریس ، قدری به ذهنم استراحت بدهم.
بالانویس۲:
یکی از این کتاب ها ، «زخمِ نارنج» بود. اسمش را قبلاً شنیده بودم، اما دیدن آن در کتابخانه ی یکی از دوستان بهترین فرصت بود تا امانت بگیرم و در یک روز آن را سطر به سطر و با آرامش مطالعه کنم.
بالانویس۳:
زخم نارنج هم مثل بسیاری دیگر از آثار زیبا و بی بدیل دفاع مقدس دزفول ، مورد بی مهری مسئولین و نهادها و ارگان های فرهنگی قرار گرفته است و این درد مکرر و تکراری تمام نویسنده های دزفولی است. دردی که باعث شد خودم پس از نوشتن چهار اثر، دیگر گردِ کتاب نوشتن را خط بکشم.
چرا که می بینیم شهر هایی که در دوران هشت سال دفاع مقدس ، حتی یک تیرهم به سمتشان شلیک نشده است ، چقدر در این حوزه کارهای زیبا ارائه داده اند و با پشتیبانی مسئولین و تبلیغات بی نظیر و وسیع، کتاب ها را مشهور و معروف کرده اند، اما کتاب های شهدای مظلوم دزفول، کماکان در بی مهری مسئولین کنج کتابفروشی ها و کتابخانه ها خاک می خورد و این نشان از عدم درک ضرورت آشنایی با محتوای این کتب برای نسل نوجوان و جوان توسط آقایان است.
همراه با زخم نارنج
معرفی کتاب زخم نارنج، خاطرات خودنوشت بانوی امدادگر دزفولی سرکار خانم شهره خلقتی
در روزگاری که ضرورت پرداختن به خاطرات دوران دفاع مقدس توسط بسیاری از مردم و مسئولین ادراک نمی شود، خواندن خاطرات بانوی جوان امدادگری که زیباترین ثانیه های جوانی و زمانه و زیستنش را بین گرد و غبار و خون و زخم و درد و مرگ و سردخانه و تکه پاره های شهدا و اشک ها و لبخندهای مجروحین گذرانده است برایم بسیار جذاب و خواندنی بود.
زخم نارنج برایم پر از زیبایی بود. هم زیبایی در نگارش و تصویر سازی و توصیف صحنه ها و جزئیات و هم زیبایی از جنس آن زیبایی های «ما رأیت الا جمیلا»
زخم نارنج خاطرات بانوی جوان امدادگری است که مثل بسیاری دیگر از دختران نوجوان و جوان دزفولی ، می خواهد سهمی در جبهه و جهاد داشته باشد و بهترین مسیر را در پوشیدن لباس سفید امدادگری و خدمت به مجروحین می بیند.
خاطراتی صادقانه ، صریح ، بدون اغراق و بزرگنمایی و البته دردآلود و تلخ و البته گهگاهی هم شیرین از روزهای موشکباران دزفول و مقاومت دزفولی ها در زیر موشکباران وحشیانه عراق! خاطراتی که گاه با قند واژگان دزفولی ، شیرین می شود و گاه در گذری هنرمندانه، بخش هایی از فرهنگ و اصالت و هنر و پیشینه ی دزفول را معرفی می کند.
«زخم نارنج» خاطراتی داستان گونه است که بیشتر در بیمارستان افشار دزفول رقم می خورد. خاطراتی که مخاطب را با خود همراه می کند و صحنه هایی که آنچنان دقیق و ظریف توصیف می شود که مخاطب گاه خودش را در آن محشر و قیامتِ بیمارستان افشار دزفول می بیند. گاهی به همراه زخمی ها درد می کشد و گاهی به همراه راوی خسته و تکیده از یک روز شلوغ بیمارستان از دیدن پیکرهای پاره پاره و زخم های مکرر ، دلش ریش می شود و گاه هم سوزش سرمای باز شدن درب سردخانه را حس می کند.
آن زمان که مردی قابلمه به دست به بیمارستان می آید و کنار سردخانه منتظر می شود تا دست و پاها و انگشت ها و تکه پاره های بدن شهدا را تحویل سردخانه بدهد و یا آنجا که مردی در نایلونی بزرگ تکه پاره هایی را که از کوچه و خیابان و روی سیم های برق و لای درختان جمع کرده است به دست خانم خلقتی می دهد، قلب آدم مچاله می شود و ادراک می کند که وسعت «قطعه دست و پا»ی توی شهید آباد ، چگونه شکل گرفته است.
«خلقتی» گاهی تو را به همراه خود می برد بین خانواده اش. خانواده ای که هر کدام از اعضایش یک جور درگیر جنگ شده اند و هر کدامشان یک جور دارد خدمت می کند. از مادری که مادرانه دلواپسی می کند و پدری که راه دخترش را برای خدمت نمی بندد و برادرانی که در ابتدای قصه کودکانه بازی می کنند، اما در انتهای کتاب وقتی «مهران» که تازه نقش یکی از طفلان مسلم را بازی کرده است، زیرکانه خودش را به جبهه می رساند و در کربلای ۵ گم می شود، تو هم مثل اهل خانه دلت پرشان او می شود و وقتی پیکرش پس از یکی دو ماه پیدا می شود، تو هم شگفت زده می شوی و هم دوست داری بروی و زیر بغل های بابایش را بگیری.
«زخم نارنج» زمانه و زندگی بانویی را روایت می کند که در همان سن و سال هفده _ هجده سالگی اش لابلای روزهای موشکباران و امدادگری ، لابلای همان روزهای آتش و خون و زخم ، به ساده ترین شکل ممکن، مثل بسیاری دیگر از دختران دزفول ازدواج می کند و با حتی بعدها با بار شیشه ای که همراه دارد هم، دست از ادای تکلیف بر نمی دارد.
تو زخم نارنج را که می خوانی ، وقتی به مسئله جنگ زدگی و آوارگی اش می رسی ، به اتفاقی کمتر روایت شده، برخورد می کنی. برخوردهای زشت و زننده برخی مردم شهرهای دیگر با مردمی که به واسطه ی جنگ آواره شده اند.
نویسنده قدری از نیش زبان ها و توهین ها و تحقیرهایی می گوید که هنگام جنگ زدگی در شهری دیگر جانش را آزار می دهد و این یکی از لایه های پنهان دوران جنگ است که کمتر روایت شده است. از آن اتفاقات تلخی که گاه دوست داری در آن صحنه باشی و حق آن آدم بی انصافِ گزافه گو را کف دستش بگذاری.
«زخم نارنج» هر چند خیلی زود تمام می شود و مخاطب دوست دارد هنوز از زبان «شهره خلقتی» تصاویر آن روزها را داستان گونه مرور کند، اما بسیاری از حقایق آن روزهای دزفول را در زیر موشکباران برای تاریخ به ثبت رسانده است.
حقایقی چون:
حضور مردم دزفول در شهر در زیر موشکباران های وحشیانه و ترک نکردن شهر
شدت و وسعت و تلخی صحنه هایی که بعد از اصابت موشک و توپ و راکت در دزفول شکل می گیرد
قطب پشتیبانی دزفول برای جبهه های نبرد و قطب درمانی شمال خوزستان برای مجروحینی که در اولین گام پس از خط مقدم به بیمارستان های دزفول منتقل می شوند.
حضور پرشور بانوان و خصوصاً دختران نوجوان و جوان در پشتیبانی و درمان و امدادگری بدون هیچ گونه چشمداشتی
اوج حیا و حجاب و عفاف بانوان دزفولی در زیر موشکباران ها و مظلومیت مردمی که پیر و جوان و کودک و زن و مردشان اربا اربای موشک های ۱۲ متری عراق می شوند.
ساده زیستی و دور از تجمل بودن و نیز ایثار مردمی که هر چه دارند را در طبق اخلاص به پای جبهه ها و رزمندگان می ریزند.
حضور برخی پزشکان فیلیپینی بین مردم مثل دکتر باتارا و البته گاه ترس و عدم تعهد برخی پرستاران و پزشکان مامور شده به بیمارستان های دزفول.
و بسیاری دیگر از حقاقیق را می شود در روایت روان ، صمیمی و داستان گونه «زخم نارنج» خواند.
ای کاش پرستاران و امدادگران دیگری چون خانم جوادخیاط، خانم کلهر ، خانم عامری ، خانم مخدوم و . . . نیز خاطرات خود را می نوشتند و این بدهی خود را به تاریخ ادا می کردند تا در مجموع این خاطرات ، انسان ها تصویری حقیقی و واقعی از آن روزهای دزفول را به چشم می دیدند و در جان تصور می کردند.
توصیه می کنم نوجوانان و جوان «زخم نارنج » را بخوانند و البته برای بزرگترها هم مرور خاطرات آن دوران است. «زخم نارنج» حقیقتاً خواندنی است… کتابی که اصلا دوست نداشتم تمام شود. ای کاش خانم خلقتی زخم نارنجِ ۲ هم برای دزفول به یادگار بگذارد.