خاطره شهدا
موضوعات داغ

مال خدا ، راه خدا

روایت هایی از مادر شهید مسعود خشت چین

بالانویس:

از شهید مسعود خشت چین در دو نوبت نوشته ام. یک بار آذرماه ۹۹ اینجا و یک بار هم بهمن ماه ۱۴۰۰، اینجا. چند روز پیش برادر مسعود خاطراتی برایم ارسال کرد از مادرشان و از زمانه و زندگی و صبوری مادری که خودش آرزو کرده بود، پسرش شهید شود.

 این روایت ها را مرور کنید و به روح این مادر آسمانی صلوات و فاتحه ای نثار بفرمایید.

 

مال خدا ، راه خدا

روایت هایی از مادر شهید مسعود خشت چین

 

آن دعای مستجاب

چهار پسر از شش پسرش توی جبهه هستند که خبردار می شود حمیدعنبرسر به شهادت رسیده است. طبق سبک و سنت دزفولی ها، چادرش را سر می کند و می رود خانه ی حمید تا به مادرش ادای احترامی کند و قطره ای تسکین باشد بر وسعت آتش دلش.

چشمش که توی چشم مادر حمید می افتد، دستش را می گذارد روی سینه اش و آرام می گوید: « تبریک می گم! شهادت پسرت مبارک!»

این مدل ادای تسلیت به مذاق یکی از خانم هایی که توی مجلس نشسته است خوش نمی آید. صدایش را بلند می کند و می گوید: « این چه حرفیه؟ حالا اگر پسر خودت هم شهید شده بود، تبریک می گفتی؟! »

عجیب با آن برخورد قلبش می شکند. تمام مسیر را تا برگشتن به خانه گریه می کند. مدام زیر لبش می گوید:« خدایا! حالا اگه یکی از بچه هام شهید شده بود، بهم اینطوری نمی گفتن! بهم نمی گفتن تو درکی نداری! شهادت افتخاره! من اگه به مادر حمید تبریک گفتم، بابت افتخاریه که خدا نصیبش کرده! خدایا! منم راضی ام که یکی از بچه هام شهید بشه!»

بعد همینطور که دارد گریه می کند، تصویر پسرهایش را یکی یکی از پیش چشمانش عبور می کند تا شهادت یکی شان را از خدا بخواهد! « پسر بزرگم که تو راهی داره! پسر دومم تازه خدا بهش بچه داده. اون یکی توی حجره بارفروشی دست راست باباشه! و می رسد به چهره آرام و مظلوم مسعود. انتخابش را کرده است، اما دلش نمی آید آرزویش را به زبان بیاورد؛ مادر است دیگر! اما چهره ی مسعود در پیش چشم و مِهر مسعود توی دل، سرش را بالا می آورد و می گوید: خدایا! هرچی صلاحه!»

 

تنور

مادرم پای تنور در حال نان پختن بود که خبر شهادت مسعود را آوردند و دلش شد تنور گُر گرفته ی فراقِ شاخِ شمشادش! بدون هیچ حرفی رفت حمام و آمد بیرون. گفت: «غسل صبر گرفتم!» و بلافاصله نشست روی سجاده و دو رکعت نماز خواند. نماز شکر.

مادرم می گفت: «از آن روز که خبر مسعود را آوردند، نماز شکر من برپاست و نگذاشته ام یک روز هم قضا شود! تا زنده ام نماز شکر می خوانم! شهادت مسعود شکر لازم دارد. اتفاق کمی نیست. برای من روسفیدی در برابر بی بی فاطمه زهرا(س) در صحرای محشر است»

 

شهادتت مبارک

اصرار داشت که باید پیکر مسعود را ببیند. بالاخره توی غسالخانه خودش را رساند بالین جگرگوشه اش. دلواپسش بودیم. مادر بود دیگر و تلخ ترین اتفاق عالم برایش رقم خورده بود، اما همه مان را حیرت زده کرد. خم شد روی پیکر آرام گرفته و خونین مسعود و شروع کرد به زبان گرفتن:

« سلام دا! داعزیزم شهادتت مبارک!  دا روله ام امشب شب عروسی توئه! امشب مادرت فاطمه زهراست دا! امشب حضرت زهرا(س) بهت شربت بهشتی میده! دا سلامم رو برسون به بی بی ! دایه مسعود بهت قول میدم هیچ وقت برا تو گریه نکنم!  دا بهت قول میدم برا علی اکبر امام حسین گریه کنم. فقط برا علی اکبر دایه! دا خودت وصیت کردی اینطوری! دا برا پهلوی شکسته بی بی فاطمه زهرا گریه می کنم! . . »

روضه خوان لازم نبود. پیکر مسعود و روضه های مادرم ، غسالخانه را کرده بود هیات! همه داشتند زار می زدند.

 

مال خدا ، راه خدا

روز خاکسپاری مسعود، دوازده شهید دیگر هم تشییع و خاکسپاری شد.آن روز کمتر مادری را می شد دید که بی تابی نکند. اما مادرم فقط فریاد می زد: «مال خدا ، راه خدا! »

هنگام تدفین مسعود، حاج ناصر آنجا بود. دلگویه های مادرم را همانجا نوشت و در مراسم ختم مسعود خواند. حاج ناصر می گفت: «من صبر زینبی رو در وجود مادر مسعود به عینه دیدم!»

مادرم می گفت: « افتخار می کنم که جلو رفیقاش گریه نکردم! خوشحالم که خدا بهم صبرش رو داد»

 

آن پیام آسمانی

بعد از شهادتِ مسعود، مادرم همیشه می گفت: « شهادتِ مسعود را خودم از خدا طلب کردم! می خواستم در پیشگاه بی بی فاطمه زهرا(س) روسفیدباشم. اشک های من فقط برای علی اکبرامام حسین(ع)است »

 هفته دوم شهادت مسعود بود که بانویی از سادات عصر پنجشنبه مادرم را روی مزار می بیند که اینگونه زبان گرفته است : «مسعود! مادر!  من برای تو گریه نمی کنم! من فقط و فقط برای علی اکبر امام حسین(ع) گریه می کنم!»

این بانوی سیده ، توی دلش مادرم را تحسین می کند و همان شب خواب عجیبی می بیند:

« مزار مسعود همانند مقبره ای بزرگ و مجلل توی چشمم بود که دیدم سواری سبزپوش از آسمان هبوط کرد و آمد کنار همان مقبره. آن سوار رو کرد به من و فرمود: به مادر این شهید بگو من یک ختم قرآن هدیه می کنم به تمام شهدا و یک ختم قرآن هم هدیه می کنم به فرزند شهیدت تو! به مادر این شهید بگو از تو ممنونم که فقط برای جوان من گریه می کنی! برو و از جانب من از مادر این شهید تشکر کن!»

آن بانوی سیده، با دیدن این خواب حالش دگرگون می شود. چند روزی تب می کند و می افتد توی بستر بیماری و دو هفته بعد از دیدن آن خواب می آید شهیدآباد و ماجرا را با حرارت و اشک، برای مادرم تعریف می کند.

از آن روز که مادرم ماجرای آن خواب و آن پیام را شنید، دیگر ارادتش مضاعف شد و زبان گرفتنش تغییر کرد: « سر و جانم فدای امام حسین(ع)! همه ی فرزندانم فدای علی اکبر امام حسین (ع) . . . »

 

مسعود آمد

یکی از عصرهای سرد زمستانی ، پاهای مادرم به شدت درد داشت و راه رفتن برایش سخت بود. با اصرار و التماس نگذاشتیم برود شهیدآباد. آمد و بغض کرده ایستاد روبروی عکس مسعود و گفت : « روله مسعود! مادرِخوبی نبودم امروز! این هفته نیومدم پیشت مادر!»

مادرم اهل نمازشب بود. مثل مسعود. می گفت بارها مسعود را می دیدم که دور از چشم همه می رود توی زیر زمین و نماز شبش را آرام ، اما پرحرارت و با اشک و گریه می خواند.  می گفت: آن شب ، داشتم نمازشب می خواندم که دیدم مسعودم با یک پیراهن سفید آمد داخل اتاق. حیرت زده مانده بودم ذکر نمازم را ادامه بدهم یا تصویر پیش رویم را تماشا کنم؟

آنقدر جلوآمد که انگشت های پایش را پیش سجاده می دیدم. خواب نبودم. بیدارِ بیدار. صدایش پیچید توی گوشم: «مادر! من اومدم پیشت!»

 

عطر مسعود

مادرم می گفت: هر از چندگاهی بدون اینکه عطری زده باشم یا شاخه گلی توی خانه باشد، عطر گل محمدی عجیبی توی خانه می پیچد. یقین می کنم مسعودم آمده است. نمی بینمش! اما دیگر حضورش را از عطرش احساس می کنم. صدا می زنم: «خوش آمدی مادر!»

 

 

روح پدر و مادر شهید مسعود خشت چین شاد باد ان شالله و دعاگوی مان باشند ، انشاالله

 

پس از انتشار :

بعد از انتشار این خاطرات یکی از مخاطبین ، این پیام را در خصوص این مادر والامقام برایمان ارسال کرده است :

مادرشهیدخشت چین  واقعا نمونه بارز یک مادرصبوربود . من فقط ۹سال داشتم، ولی دقیقا یادم  هست که زمان ختم شهید، مادرش مدام می گفت: « فدای علی اکبرامام حسین(ع) پسرم بفدای امام خمینی  . . . »

واقعا مادری صبور و نمونه بود.  تمام لحظات زندگی رابا احترام به شهیدش سپری می کرد. عروسی تمام فرزندان ونوه هایش بدون موسیقی غنا بود. همه اش می گفت: «آقامسعود اذیت نشه» حتی یک بار هم نگذاشت توی خانه شان موسیقی غیرمجاز پخش شود.  همه اش می گفت: « اگه غنا بیاد توخونه مون، آقامسعود دیگه نمیاد»

واقعا و الحق والانصاف به تمام معنامادری نمونه صبور و زینبی بود. نمازشب، نمازحضرت زهرا، نمازامام زمان و  نمازجعفرطیارش ، هیچ وقت ترک نشد، تاسحرگاه جمعه حین خواندن نمازهای جعفرطیار و نماز حضرت زهرا دارفانی را  وداع گفت.

 

شهید مسعود محمد خشت چین متولد ۱۳۴۶ ، در مورخ ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۴ در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر ۸ و در منطقه فاو به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول به خاک سپرده شد.

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا