تاریخ‌نگاری

مردی از جنس خدمت

به بهانه عروج جانباز 8 سال دفاع مقدس حاج محمد حسن کیانی نژاد

 

مردی از جنس خدمت

به بهانه عروج جانباز ۸ سال دفاع مقدس حاج محمد حسن کیانی نژاد

ریاست صدیق بانک ملی مرکزی دزفول

 

تصور چهره اش بدون لبخند برای هیچ کس امکان پذیر نبوده و نیست. گمان نکنم حتی یک نفر پیدا شود که از حاج حسن دلخور باشد. به همه احترام می گذاشت. از جنس آن احترام هایی که با تمام وجود احساس می کنی، نه آن احترام های ظاهری که به خاطر پست و مقام آدم هاست.

در سلام کردن همیشه از تو پیشی می گرفت. ارباب رجوع برایش ارباب رجوع بود. فقیر و غنی، رئیس و مرئوس برایش فرقی نداشت. کار مردم را راه می انداخت. گمان نکنم کسی ناراضی از اتاق او بیرون آمده باشد.

در آن مدتی که رئیس شعبه دانشگاه بود، پایت را تا توی بانک می گذاشتی تمام قد بلند می شد و خودش به سراغت می آمد و می گفت: «در خدمتم» تا کارت را راه نمی انداخت، روی صندلی اش نمی نشست.

رفتارش همیشه مرا یاد آن گفته ی ارزشمند آیت‌الله فاضل لنکرانی می انداخت که : «من ۵۰ سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه اش را برایت بگویم: واجباتت را انجام بده؛ به جای مستحبات، تا می‌توانی به کار مردم برس؛ کار مردم را راه بینداز. اگر قیامت کسی از تو سئوال کرد، بگو فاضل گفته بود.»

عشق و علاقه ی زاید الوصفی به اهل بیت داشت. از شب شام غریبان امام علی (ع) که در مسیر هیات عزاداری می ایستاد و پذیرایی می کرد تا ایام محرم که عاشقانه نوکری و خادمی می کرد. انگار زندگی اش وقف شده بود برای اهل بیت. عاشق بود. از آن عاشق های دو آتشه.

همیشه وقتی مرا می دید در سلام کردن پیشی می گرفت و دستش را می گذاشت روی سینه اش و و با لبخندی که تا عمق جانم نفوذ می کرد، تشکر می کرد. می گفتم: حاجی تشکر برای چی؟ می گفت برای «الف دزفول» می گفت: «خیلی کار بزرگی می کنی! من الف دزفول را همیشه می خوانم»

نمی دانستم خاک جبهه خورده است و جانباز. هیچ وقت نه به زبان آورد و نه در لفافه اشاره کرد. اصلا و ابداً. من بعدها فهمیدم و هیچگاه گمان نمی کردم حاج حسن روزی خودش سوژه ای از سوژه های الف دزفول شود.

و حالا نمی دانم از کدام اوصافش بنویسم که حقیقتا به نوشتن نمی آید. اوصاف او را آدم هایی باید بگویند و بشمارند که حالا همه تلخی نبودنش را دارند مزمزه می کنند.

نه! اصلا اوصاف او را باید فرشتگانی لیست کنند که سال ها شاهد و ناظر اعمال و رفتار شایسته و زیبا و بی بدیل او بوده اند.

و دیروز که تصویرش در فضای مجازی دست به دست می شد و خبر آسمانی شدنش را شنیدم، نمی توانستم باور کنم. حالا هم نمی توانم باور کنم. اصلاً بعضی آدم ها انگار حتی با مردن هم نمی میرند. هستند. چیزی شبیه شهدا.

« آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند ، هستند.  شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد» 

قطعاً جای « حاج محمد حسن کیانی نژاد» نزد پروردگار ، بلندمرتبه خواهد بود و ما نیز با تمام وجود فریاد می زنیم که «انا لا نعلم منه الا خیرا»

روحش شاد و با اهل بیت(ع) و رفقای شهیدش محشور باد ان شاالله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا