خاطره شهدا
موضوعات داغ

دو سیدِ بی قرار

به بهانه نیمه شعبان و یادی از دوشهیدی که خبر شهادتشان را از امام زمان(عج) گرفتند

 

نماز ظهر و عصر که تمام می شود، آهبت و آمصطفی می روند سراغ روحانی مسجد. سر به زیر و آرام. دانه های ریز عرق در آن ظهر تابستانی سال ۱۳۶۵ روی پیشانی و زیر چشم هایشان برق می زند.

آهبت دستش را پیش می کشد و می گوید : «قبول باشد حَج آقا!» و سید مصطفی هم همان کار آهبت را تکرار می کند. حاج آقا دستش را از زیر عبایش بیرون می آورد و کل صورتش می شود یک لبخند.

سیدمصطفی می گوید: «میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیریم؟! »

مسجد خلوت شده است و صدای قیژ و قیژ پنکه سقفی که به سختی دور خودش می چرخد در فضای مسجد پیچیده است.

–  «بفرمایید! در خدمتم!»

آهبت نگاهش را به چهره ی حاج آقا می دوزد و سید مصطفی همچنان در حال مرور نقش های قالی کف مسجد است.

یکی شان می پرسد «در مناجات شعبانیه آمده است : إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ… »

و آن دیگری ترجمه اش را می خواند : « خدایا كمال جدايى و انقطاع  از مخلوقات را، براى رسيدن كامل به خودت به من ارزانى كن، و ديدگان دلهايمان را به پرتو نگاه به سوى خويش روشن كن، تا ديدگان دل پرده های نور را دريده و به سرچشمه عظمت دست يابد، و جانهايمان آويخته به شکوه قدست گردد »

حاج آقا دانه های تسبیح توی دستش را با سرعت کمتری جا به جا می کند. آهنگ تند لرزش لبهایش، شمرده تر می شود و کم کم از حرکت می ایستد. سرش را به معنای تایید تکان می دهد و منتظر سوالی می شود که آهبت و آمصطفی مقدمه اش را پرسیده اند.

–  « چگونه می شود از هرچه جز خدا منقطع شد ؟ چگونه می توان به سرچشمه ی عظمت حق رسید ؟ »

پیش نماز مسجد قدری سکوت می کند. معلوم است دارد واژه های پاسخی را که آماده کرده، در ذهنش مرتب می کند:

« آقا سید!  باید خود را ساخت . باید خود را به خدا سپرد . این مقام انقطاع ، آسان به دست نمی آید . باید از خیلی چیزها گذشت و چشم پوشید تا حجاب ها دریده شوند. باید از خیلی از  چیزهای حقیر گذشت تا به آن عظمت رسید»

هر دو هنوز از آن «انقطاع» می پرسند و روحانی مسجد، انگار که در نگاهشان چیزی خوانده باشد، دانسته هایش را  می ریزد روی دایره و لبخند آمصطفی و آهبت گویای این است که گنجینه ای را که باید پیدا می کردند، یافته اند.

و از آن ظهر تابستانی  زمزمه ی « مناجات شعبانیه » این دو سید دیگر زمزمه نبود، آتشفشان بود که فوران می کرد با رسیدن به « إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ . . . ».  می سوخت و می سوزاند.

شهید سیدمصطفی حبیب پور – شهید سید هبت الله فرج الهی

 

سید هبت الله در دستنوشته های خود بارها  این فراز از مناجات شعبانیه را که « الهی فسرنی بلقایک … خدایا به دیدار خود، مرا مسرور ساز » را باخطی زیبا و درشت می نویسد و سید مصطفی هم در دلنوشته هایش می آورد: « دلم می خواهد دیگر نمانم . بنالم و بخوانم سرود خوش رفتن را . سوار بر مرکب زیبای شهادت تا منزلگه دوست برانم . خدایا شهادت را هدیه ام کن »

دستنوشته ی شهید فرج الهی : «الهی فسرنی بلقایک »

 

از آن ظهر تابستانی چیزی نمی گذرد که در ۶ اسفندماه ۱۳۶۵ «سید هبت الله فرج الهی» در شلمچه ی کربلای ۵ ، مسرور می شود با وصال  و یک سال بعد در ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۶ در حلبچه ی والفجر ۱۰ «سید مصطفی حبیب پور» سرود خوش رفتن را می خواند و شهادت را از خدا هدیه می گیرد.

در تشییع پیکر آهبت ، اشک های آمصطفی شعله می ریزد  و در تشییع پیکر آمصطفی ، اشک های همان روحانی مسجد که بهترین تفسیر را پیدا کرده است برای «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ»

‫۳ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا