خاطره شهدا
موضوعات داغ

آن دست های تاول زده

روایت هایی از شهید منصور افشار نیا

آن دست های تاول زده

روایت هایی از شهید منصور افشار نیا

فقط خواندم

ایام فراغت خود را با تلاوت قرآن پر می کرد و بقیه بچه ها را نیز هم توصیه می کرد که روزی یک جزء قرآن بخوانند. قبل از دوران جنگ، یک دورکامل نهج البلاغه را مطالعه کرده بود. کتاب اسرار الصلوه حضرت امام خمینی(ره) را مطالعه کرده بود و پایانش نوشته بود : « اسرار الصلوه را خواندم ، اما فقط خواندم »

 

نهج البلاغه

انس عجیبی با قرآن داشت و قرآن را به همراه تفسیر آیاتش مکرر می خواند. سال ۱۳۶۰ بود که لابلای گفتگوهایمان گفت متن عربی و فارسی نهج البلاغه را به طور کامل خوانده است.

پرسیدم: «عربی اش رو واسه چی خوندی؟ خب همون فارسی اش که کفایت می کرد . . .»

گفت: « خوندن بخش عربی اش ، باعث میشه زبان عربی ام تقویت بشه!»

حاشیه های مقدس

در تمام ايام حضورش در جبهه كتاب هاي سنگين عربي مطالعه مي‌كرد.  از جمله چهار جلد کتاب مبادي العربيه كه كاملاً به زبان عربي نوشته شده بود. او این کتب را مطالعه و یادداشت ها و حاشیه هایی بر آن می نوشت. از یادداشت هاي نوشته شده توسط او  کاملاً پیداست که از کوچکترین نکات بدون ادراک عبور نکرده است.

 

رو به رشد

چيزي كه همیشه به چشم می آمد، رابطه ی تنگاتنگ او با دعا بود. منصور با انواع دعاها مانوس بود و همیشه حال و هوای ویژه ای داشت. سعی می کرد دیگر بچه ها را هم با مفاهیم عمیق و معارف نهفته در دعاها آشنا کند و همیشه می گفت: « هدف این نیست که خود به تنهایی رشد کنم.  ديگران نيز بايد رشد كنند و من در اين راه ذره ای کوتاهی نخواهم کرد.»

 

دستنوشته ای از شهید

استعداد ویژه

در جلسات قرائت قرآن مسجد امام حسن عسکری(ع)، برنامه های مختلفی از قبیل تجوید قرآن، تفسیر قرآن ، نهج البلاغه، اخلاق اسلامی، کتاب خوانی و ارائه خلاصه‌ی آن درجلسه، تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی ، آموزش اسلحه شناسی ، آموزشهای نظامی و آمادگی جسمانی و نیز ورزش و دو صبحگاهی برگزار می شد.

اکثر بچه ها دراین جلسات شرکت می‌کردند، ولی جدیت منصور در کسب معارف مثال زدنی بود. خصوصاً در مطالعه ی کتاب و کتاب خوانی، توانمندی و استعداد ویژه ای داشت، بطوریکه وقتی من کتابی را می خواندم و مباحث آن برایم قابل فهم و درک نبود، کتاب را به منصور می دادم و او پس از مطالعه مفاهیم و معارفش را برایم به زیبایی شرح می داد.

 

بچه زرنگ کلاس

در سال ۱۳۶۰ منصور به دلیل حضور در مناطق عملیاتی و نیز فعالیت در بسیج، نمی توانست به صورت مرتب و منظم در کلاس های درس حاضر شود. اما وقتی از جبهه بر می گشت، سایر بچه هایی که در کلاس حضور داشتند، برای رفع اشکال می رفتند پیش منصور.

 

بدنسازی

سال های ۵۷ و ۵۸ بود که احساس کرده بود توانایی جسمانی و قدرت بدنی اش نسبت به بقیه بچه ها قدری ضعیف تر است. شروع کرده بود به انجام برخی تمرینات ورزشی و بدنسازی برای تقویت قدرت بدنی اش و تمرینات را با صبر و حوصله جلو می برد و کم کم توانست به هدفی که داشت برسد.

 

آن دست های تاول زده

در تابستان ۱۳۵۸ وقتی به همراه نیروهای جهاد سازندگی در شهرک های اطراف دزفول (شهرک شهید دکتر شریعتی ) فعالیت می‌کردیم، منصور علیرغم اینکه تجربه کارکردن با بیل و کلنگ را نداشت، ولی شرایط سخت کاری را تحمل می‌کرد و کار را ادامه می‌داد.

روزی دیدم که کف دستهایش تاول زده و زخم شده است، ولی دوباره با همین دست ها کار می‌کرد. به وضوح می دیدم که چه دردی را تحمل می کند و در مقابل چه سختی هایی سکوت می کند، اما کوتاه نمی آمد و با تمام توان عرق می ریخت. حتی گاهی با زبان روزه هم مشغول کارهای سخت و طاقت فرسا و نفس گیر بود.

رقابت

برای آشنایی با مسائل روز و سیاسی کشور، روزنامه های جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را هر روز مطالعه می‌کرد و در جریان امور کشور و اختلافات بنی صدر  با سایر مسئولین کشور بود و تقریبا تمام بیانیه ها و اطلاعیه های سپاه پاسداران را می‌خواند.

با آغاز سال تحصیلی سال ۱۳۵۷-۱۳۵۸ که در رشته ریاضی و فیزیک ثبت نام کرده بودیم، دانش آموزان درسخوان و زرنگ  زیادی توی کلاسمان بودند.حسین بیدخ(شهید)، محمود پوررکنی(شهید)، محمد صادق پورمهدی(دکتر)،ناصر اسدمسجدی، عبدالمحمد اسدی نیا،کاظم مفتح زاده، نادر سلمانی پور و . . .  همکلاسی مان بودند.

جو رقابتی درسی و سیاسی ـ مذهبی شدیدی بین بچه های مذهبی و طرفدار انقلابی با دانش آموزان غیر مذهبی که عمدتاً  طرفداران مجاهدین خلق بودند، در طول سال تحصیلی وجود داشت و وجود افرادی همچون منصور، حسین بیدخ، نادر سلمانی پور(دکتر) که هم از نظر درسی قوی بودند و هم از نظر مذهبی و سیاسی، مایه قدرت و دلگرمی ما بود.

در طی آن سال تحصیلی من و منصور با هم قرارگذاشته بودیم که هر شب با هم مطالعه کنیم تا دراین رقابت کم نیاوریم. حقیقتاً منصور از توانایی و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود به طوری که من علیرغم اینکه درسم خوب بود ، بیشتر از منصور مطالب متعدد را یاد می گرفتم. آن برنامه منظم مطالعاتی باعث شده بود که هم از نظر درسی پیشرفت کنیم و در مقابل تیم مقابل کم نیاوریم و با معدل بالا قبول شویم و هم باعث شده بود در سایر موضوعات  همیشه درحال مطالعه و تبادل نظر باشیم و روز به روز بیشتر بر معلوماتمان افزوده شود و این وسط رشته ی رفاقتمان هم محکم و محکم تر شود.

 

جعفرنیا

صمیمیت من و منصور بقدری زیاد شده بود که تقریبا همیشه با هم بودیم و در تمام امور خصوصاً جلسات و مراسمات باهم شرکت کنیم. این رفاقت باعث شده بود که بچه ما را «جعفرنیا» صدا کنند. «جعفر» را از ابتدای فامیل من گرفته بودند و «نیا» را از انتهای فامیل منصور.

 

تقدیر زیبای منصور

منصور شنا بلد نبود. درتابستان سال ۱۳۵۹ با هم قرارگذاشته بودیم که بصورت منظم به علی کله (منطقه تفریحی ساحلی دزفول ) برویم تا کم کم شنا یاد بگیرد .چندین روز سر این قرار ماندیم و منصور کم کم داشت راه می افتاد.

یک روز لابلای شنا کردن ناگهان منصور رفت زیر آب. ماجرا شوخی شوخی جدی شد و من برای نجات دادنش رفتم زیرآب. به هر ترتیب زیر بغل هایش را گرفتم و نیمه جان آوردمش بالا.  هم من حسابی ترسیده بودم و هم منصور. اما خداوند برای منصور تقدیر زیبایی رقم زده بود و آن روز به خیر گذشت. خدا خواست تا منصور او را به زیباترین شکل ممکن ملاقات کند. شهادت . . . .

 

وصیتنامه دستنویس شهید

 

درب این خانه را نمی زنم

منصور که شهید شد ،  یکی دو بار برای انجام کاری رفتم درب خانه شان.  وقتی می دیدم کسی غیر از منصور در را باز می کند، کل وجودم گُر می گرفت و بغض امانم را می برید. حالتی به من دست می داد که برایم قابل تحمل نبود. به همین دلیل به خانواده ی منصور گفتم که به دلیل حال و روزی که برایم پیش می آید، دیگر هیچ وقت درب این خانه را نمی توانم بزنم.

 

 

شهید منصورافشارنیا متولد ۱۳۴۳ در مورخ ۲ فروردین ماه ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین و در جبهه تپه چشمه به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیداباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

راویان : حاج کریم جعفری، حاج مصطفی آهوزاده و زندگینامه شهید

با تشکر از : مرکز فرهنگی دفاع مقدس

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا