خاطره شهدافیلم
موضوعات داغ

جنازه ام را برگردانید عقب

روایت هایی از شهید سیداحمد سید نظرزاده

جنازه ام را برگردانید عقب

روایت هایی از شهید سیداحمد سید نظرزاده

به همراه تکه فیلمی از شهید که برای اولین بار پس از ۴۱ سال منتشر می شود

دوستش داشتیم

همیشه دور برش می پلکیدیم. از همان قبل جنگ که مسجد کرناسیون می رفتیم‌ و سید احمد با شوخی هایش بچه ها را توی مسجد جمع می کرد. نصیحت شان می کرد. ما نوجوان بودیم و سید احمد مردی متاهل با چند تا بچه قد و نیم قد. واقعاً دوستش داشتیم.

 

احیای مسجد

از اولین کسانی بود که احیای شب قدر را در مسجد کرناسیون راه انداخت. مراسمی ساده و بعدش هم سفره سحری با آبگوشت و نان..

 

آقا

جنگ که شد سید احمد اعزام شد. ماهم. توی جبهه رزمنده ها فکر می کردند من پسر سید احمد هستم. آخر هیچوقت به اسم صدایش نمی کردم. همیشه ی خدا می گفتم: «آقا». آنروزها آقا ابهتی داشت برای خودش. در عین حال خیلی هم محبت می کرد به ما.

 

خدایا این غذا رو قطع کن!

از نظر سنی از همه بچه ها بزرگتر بود. متأهل بود و چندتا بچه داشت. سید احمد در مسجد که بود وقت نهار یا شام بعد از شکر نعمت خدا می گفت: «خدایا این غذا رو قطع کن!»

گفتیم:«سید این چه دعاییه دیگه؟!»

گفت:« من دارم دعا می کنم که جنگ تموم بشه. شما نمی فهمید اما خدا دعای منو می فهمه!»

 

یتیم!

تکیه کلامش این بود: «یتیم!» برخی دزفولی ها این تکیه کلام را دارند. وقتی می خواست تاکید کند در انجام کاری لفظ «یتیم» را به کار می برد. « یتیم ای کاره کن. . . یتیم پِه تونُم . . .    »

 

مادربزرگ

بچه بود که مادربزرگش از پشت بام خانه افتاد پایین و پاهایش شکست. بعد آن اتفاق دیگر پاهای مادر بزرگ برایش پا نشد. این اواخر به سختی راه می رفت. نیاز بود تا کسی کارهایش را انجام دهد. دایی احمد همیشه مراقبش بود و کارهایش را انجام می داد.

جنگ که شد اعزام شد جبهه. من که خواستم بروم جبهه، محکم ایستاد. مخالفت می کرد با رفتنم. اصرار که کردم ، مرا کناری کشید و گفت: « تو نباید بیای جبهه!».

گفتم: «چرا دایی؟! منم می خوام اعزام بشم. می خوام از کشورم دفاع کنم. فرق من با شما و بقیه چیه؟!»

گفت: «تو فرق می کنی! تو باید بمونی پیش مادر بزرگ و ازش مراقبت کنی.»

از همان موقع می دانست که شهید می شود. فکرمادربزرگ بود بعد از شهادت خودش . . .

 

تکه فیلمی از مصاحبه با شهید سیدنظرزاده

جنازه ام را بیاور عقب

با اینکه در عملیات بستان مجروح شده بود، اما برای بیت المقدس خودش را رساند. آن شب همه شوق عملیات داشتند. همه سر حال. آقا صدایم زد. با همان ابهت همیشگی اش. خیلی جدی برگشت توی صورتم نگاهی کرد و گفت:« رضا! یتیم امشو شو آخـــره. اَر شهید بیسُم نَهِلی جنازه ام منه زمین. جنازه مَه سی دل بچونم اُوری عقب! ( امشب ، شب آخر منه! اگر شهید شدم جنازه ام رو نذاری بمونه و به خاطر زن و بچه ام بیارش عقب!) .. »

گفتم:« اگه من زودتر از تو شهید شدم چی؟! گفت نترس تو فعلا عقبی..»

 

محاسن خونین

شب عملیات چند کیلومتری نیروها را در تاریکی شب پیاده بردند. صبح بود كه رسیدیم نزدیک نیرو های دشمن. من عقب تر بودم. گفتند پدرت کارت دارد. وقتی رفتم جسم بی جان آقا را دیدم که روی زمین افتاده. ترکش به سرش خورده بود. پهنای صورتش خونین بود و ریش های بلندش سرخ.  زار می زدم بالای پیکر بی رمق آقا.  آقایی که مثل پدر بود برای ما. یاد وصیتش افتادم.  « نگذاری پیکرم روی زمین بماند». پیکرش را هر طوری بود آوردیم عقب..

 

سلام مرا برسان

چند روز پس از شهادت آسیداحمد، شهید رجایی به خواب همسر خود می رود و می گوید: « شهید سیدی در دزفول است. برو و به آن ها سلام مرا برسان و دیداری با خانواده ایشان داشته باش.» و مشخصات سیداحمد را می گوید.

 فردای آن روز همسر شهید رجایی به زیارت مزار شهید و دیدار با خانواده شهید می رود و داستان خوابش را هم تعریف می کند و سلام شهید رجایی را به خانواده آسیداحمد می رساند.

 

شهید سید احمد سیدنظرزاده متولد ۱۳۲۲ در مورخ ۱۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در منطقه دارخوین به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

 

راویان : غلامرضا‌ دولی ، مهران موحد ، خواهرزاده شهید

با تشکر از کانال هیأت محبان اباالفضل العباس(ع)

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا