این روند خسران محض است
تلخی فراق حاج ناصر اسدمسجدی از منظری دیگر
خبرش سریع پیچید. مثل «بادِ سور» یا همان بادهای آتشین تابستان به گویش محلی دزفول. خبری که به هر چشمی و هر دلی رسید ، سوزاند و خاکستر کرد.
خبر عروج حاج ناصر هر کس را به قدر قرابتش با او به درد انداخت. یکی را به قدر سال ها پدر بودن، یکی را به قدر سال ها پسر بودن ، یکی را به قدر سال ها برادری ، یکی را به قدر یک عمر رفاقت ، یکی را به قدر سال ها همرزم بودن در میادین هشت سال دفاع مقدس و . . .
هر کس از سوز فراق حاج ناصر سهمی داشت و اشکی و دردی و حسرتی و آهی و اما معجزه ی پرواز حاج ناصر این بود که آن همه آدم را با دیدگاه های مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و حزبی و گروهی پس از سال ها به یک بهانه ی مشترک کنار هم جمع کرد.
حاج ناصر خودش مال حزب و گروهی نبود. انقلابی بود. ولایی بود. امام حسینی بود. تمام زمانه و زیستنش قرآنی بود و اهل بیتی و سال های سال هم معلم و مروج همین راه بود. راهی که جز صراط مستقیم نبود و خودش هم رهرو همان راه بود و یقیناً به واسطه قدم نهادن در این راه عاقبت بخیر شد.
اما این وسط یک نکته قابل توجه است که شاید هیچ کس یا کمتر کسی به آن نگاه می کند و آن دردی است که از لحظه ی شنیدن خبر عروج حاج ناصر در جان من پیچیده است و شاید کمتر کسی این درد را حالا دارد با خودش یدک می کشد.
حاج ناصر برای من که سال ها در مسجد توفیق شاگردی اش را داشتم، اسوه بود. معلم بود. راهنما بود. مشاور بود. خصوصاً برای الف دزفول که چقدر همراهم بود و گاه تماس می گرفت و پیام می داد و تشویق می کرد و یا انتقاداتی داشت.
آن همه جمعیتی که در بدرقه حاج ناصر چه در تشییع و چه در ترحیم حضور داشتند، نشان از شخصیت بی بدیل و تکرارنشدنی و موثر و کارآمد حاج ناصر داشت. در زمینه های مختلف. چه سال ها حضور در میدان های رزم و چه سال ها جریان سازی و هدایت در مسیر تربیت دینی و قرآنی مساجد و چه تجربه ی سال ها مدیریت اجرایی و . . . .
اما این وسط یک حسرت بزرگ به جان من چنگ می اندازد. گله ای که همیشه از او داشتم و پاسخ و لبیکی که هیچ وقت نگرفتم و آن ثبت خاطراتش بود.
حاج ناصر یک کوه از خاطرات شهدا ، یک کوه از خاطرات مفید روزهای رزم و پیکار ، یک کوه از تجربیات و ابتکارات جلسه داری و جریان سازی و کارهای تربتی در جلسات قرآن و . . . را با خود برد و رفت. خاطراتی که دیگر هیچ راهی برای رسیدن به آن نیست.
او یک رشته کوه از خاطراتی را که می توانست به داد جامعه ی امروز ما برسد با خود برد.
اتفاقی که برای حاج محمدرضا صلواتی فرماندهی گردان عمار هم افتاد و من چقدر حسرت خوردم. اتفاقی که برای حاج محمدحسن کوسه چی افتاد. اتفاقی که برای حاج محمدرضا خواجه زاده افتاد. برای حاج فریدون غلامی افتاد . برای علی محمد قربانی افتاد و برای بسیاری دیگر از شهدا و جانبازانی که رفتند و فقط سوز فراقشان برای ما ماند. بدون اینکه یک خط خاطره از زمانه و زندگی آنها بدانیم.
سرمایه هایی که بدون آنکه شناخته شوند، می روند و شاید کمتر کسی قدرشان را می داند و کمتر کسی با تاریخ پرفراز و نشیب زمانه و زیستنشان آشناست.
می خواهم حرف تلخی بزنم، اما واقعیت است و پیشاپیش از این رُک بودن عذرخواهی می کنم.
به قول شهید بیدخ، ما را فراری از مرگ نیست. این اتفاق خواهی ، نخواهی و دیر یا زود برای همه ی یادگارهای دفاع مقدس و پدران و مادران شهدا و خواهران و برادرانشان رخ میدهد و ما مثل برگ خزان داریم یکی یکی این گوهرهای ناب را از دست می دهیم، بدون اینکه خاطرات این عزیزان را از سالهای حماسه و ایثار به ثبت رسانده باشیم.
در دزفول اوضاع بحرانی است. خوب است آقایان مسئول و مدیران فرهنگی بدانند ما در بهترین حالت «یک درصد» از شهدای دزفول را توانسته ایم در قالب کتاب به مردم معرفی کنیم و حوالی «یک دهم درصد» از رزمندگان ، جانبازان، آزادگان و ایثارگران دزفول خاطرات شفاهی خود را به کتاب تبدیل کرده اند.
خوب است آقایان بدانند ، با جستجوی نام شهدای دزفول در دنیای مجازی ، به اطلاعات ناقص حوالی ۱۵ درصد از شهدای دزفول می شود دسترسی پیدا کرد. که شاید فقط دسترسی به یک خاطره یا زندگینامه کوتاه باشد و این امر هم به واسطه تلاش و کوشش و جهاد صرفاً چند نفر از عزیزان است و بس.
خوب است آقایان بدانند ، شهری با لقب سنگین پایتخت مقاومت ایران ، تا کنون حتی نتوانسته است یک کتاب را به تقریظ رهبری برساند در حالی که بسیاری از شهرها که ارتباط چندانی با دوران دفاع مقدس نداشته اند، چندین کتاب را به تقریظ رهبر انقلاب رسانده است.
این فاجعه است. فاجعه.
اینکه افرادی در حد و قواره ی حاج ناصر و گاهی بالاتر را ازدست بدهیم بدون اینکه جعبه ی اسرار و گنجینه ی خاطراتش را ثبت و ضبط کرده باشیم، خسران محض است. اینکه نسل های آینده از قهرمانی ها و پهلوانی ها و ازجان گذشتگی ها و زمانه و زندگی چنین افرادی بی خبر بمانند ، خسران محض است.
و این درد و سوزی است که با فراق هر یک از این گنجینه ها مرا آزار می دهد و هیچ کس هم به داد این درد نمی رسد.
جالب است شهرهایی که گاه تیری به سمتشان شلیک نشده است ، چقدر در این مسیر موفق بوده اند و دزفول با این همه ظرفیت های متعدد از افراد و اتفاقات ، تا کنون قدم چشم گیری بر نداشته است.
در این خصوص اگر سکوت کنم ، که زیستنم در حسرت و سوز می سوزد و بی فایده است و اگر گله و شکایتی هم داشته باشم که بلافاصله با شکایت ها و تهدید های آقایان باید رو به رو شوم. حقیقتا نمی دانم تکلیف چیست و چرا آقایان این مهم را ادراک نمی کنند و برای این مهم اقدام موثری مثل سایر شهرها انجام نمی دهند. مسئله ای که در اکثر شهرها، گروه ها و تشکل هایی برای آن تشکیل و سالهاست که مشغول ثبت و ضبط هستند.
آقایان بدانند در این حوزه حیاتی و کلیدی که مورد تاکید رهبر معظم انقلاب است، کم گذاشته اند. موضوعی که ده ها بار رهبر انقلاب بر آن تاکید داشته اند:
« همهی آنچه که در خاطرهی شماها از شهیدانتان وجود دارد، اینها همه درس است، اینها باید گفته بشود، اینها باید منتشر بشود، اینها باید مورد استفادهی نسل جوان کشور قرار بگیرد. ۴/۴/۱۴۰۲ »
«اینها همه الگویند. جوان احتیاج به الگو دارد. اینها الگوهای زندهی کشور ما و جوانهای ما محسوب میشوند. یاد اینها باید زنده بماند. رفتارهای اینها، پایبندیهای اینها، دلبستگیهای دینیشان، دلبستگیهای اجتماعیشان، دلبستگیهای عاطفیشان، اینها را شرح بدهند. اینها همه درس است. همهی آنچه که در خاطرهی شماها از شهیدانتان وجود دارد، اینها همه درس است، اینها باید گفته بشود، اینها باید منتشر بشود، اینها باید مورد استفادهی نسل جوان کشور قرار بگیرد. ۴/۴/۱۴۰۲ »
از ما گفتن!
آقایان مسئول. همین حالا هم دیر است. خواهش می کنم آماری را که خدمتتان دادم یک بار دیگر مرور کنید. زمان دارد از دست می رود و قهرمان هایمان نیز.
چاره کار را بارها گفته ام و کسی نشنیده است و اگر شنیده است هم عمل نکرده اند. بدانید که ما با یک فاجعه روبرو هستیم. با گنجیه هایی که کشف نشده دارد از بین می رود.
روح همه شهدا و همه رزمندگانی که به رفقای شهیدشان پیوستند شاد.
روح حاج ناصر شاد.
اما ای کاش حالا کتابی دستمان بود که روی جلد آن نوشته بود : «ناصر نوشته ها . . .خاطرات شفاهی ناصراسدمسجدی» و ما از او و از روزهای زیستنش خاطره داشتیم.
ای کاش . . .
ای کاش . . .
سلام علیکم
گلایه از کم کاری مسئولین یک سوی ماجراست، روزه سکوت آقایان اهالی جبهه و جنگ سوی دیگرش.چند ساله که امام خامنه ای توصیه اکید کردن به بازگویی خاطرات زمان جنگ. اما دریغ از برخی از آقایان. گلایه از مسئولین زیاد داریم اما گلایه از رزمندگان دیروز هم کم نداریم.
بله
این هم یک سوی ماجراست که برخی از این بچه ها حرف نمی زنند
اما باید سراغشان رفت
تجربه من ثابت می کند اگر سراغشان برویم و دلیل برای روایتگری بیاوریم، حرف می زنند.
سلام
روح حاج ناصر شاد
ای کاش بیشتر باهاش محشور می شدم بیشتر بوش میکردم . افسوس که روزمرگی پای آدمو میبنده. باید بیشتر باهاش مینشستم . باجناقم بود ولی از اول زندگی میشناختمش . معلمم بود مشوقم بود برادرم بود. مثل حاج ناصر کم پیدا میشه بی ریا و با امید. خدا سر سفره اباعبدالله مهمانت کنه رفیق
این حسرتی است که همه مان داریم برادر . . .
شمل یقینا بیشتر
سلام
ضمن تشکر از مطالب ارزنده شما
بنده به نوبه خودم از آقایان موجودی و درچین کمال تشکر و قدر دانی دارم.
مطالب را با ادبیات فاخر مینویسید و صادقانه به همین دلیل مخاطب جذب میشود
روح حاجناصر شاد
انشاالله خداوند شمارا حفظ کند
سپاس و محتاج دعا