قرعه کشی
روایت شهید محمود یوسفی
شربت فقط شربت شهادت
محمود پسری پرکار و با نشاط بود. شور و شوق انقلابی داشت. آدم شوخ طبعی بود و همیشه ورد زبانش بود که: « شربت فقط شربت شهادت» آب می خورد و یا خبر شهادت یکی از دوستانش را می شنید، این جمله را تکرار می کرد.
خانواده شهید
قرعه کشی
قرار بود طی چند روز آینده اعزام نیرو باشد. تعدادی داوطلب ثبت نام کرده بودند که احمد و محمود یوسفی هم بین داوطلبین اعزام بودند.
شهید کاوندی اجازه حضور دو برادر همزمان در جبهه را نمی داد. به همین دلیل دو برادر هرکدام اصرار داشتند که آن یکی بماند و خود به جبهه اعزام شود وهیچکدام هم کوتاه نمی آمدند تا اینکه قرار شد برای اعزام یکی از دو برادر، قرعه کشی شود.
آن شب در محل پایگاه ودر حضور جمع برادران بسیج، قرعه کشی انجام شد وقرعه به نام «محمود» افتاد ، اما احمد نپذیرفت و با اصرار خواست که قرعه کشی یک بار دیگر تکرار شود. بالاخره محمود در مقابل درخوست برادرش کوتاه آمد و مجددا قرعه کشی کردیم. دست سرنوشت این بار هم با محمود یار بود. اما باز هم احمد زد زیر میز و گفت: « قبول نیست! باید تکرار کنید»
خب احمد برادر بزرگتر بود و توی کَتَش نمی رفت که برادر کوچکتر از او سبقت بگیرد. اما وقتی بار سوم هم اسم محمود بیرون آمد، فهمید که باید این بار کوتاه بیاید و نتیجه را قبول کند.
راوی:جانباز شهید حاج فریدون غلامی
چشم هایش را برای همیشه بست
با شروع عملیات ، تعدادی از هواپیماهای عراقی هجوم آوردند و بمباران کردند. در همان حمله هوایی پای محمود ترکش خورد و در اثر شدت جراحت و خونریزی در آغوش خودم به شهادت رسید.
آخرین حرف های محمود در آن لحظات تلخ و نفس گیر این بود:
« راهم را ادامه بدهید و به خانواده ام بگو که محمود در راه خدا و امام شهید شده است و نباید ناراحت بشوند»
بعد از گفتن این جملات بریده بریده، چشم هایش را برای همیشه بست.
از ترس اینکه پیکرش به دست عراقی ها نیفتد، نقطه ای از حاکریز را علامت گذاری کردم و پیکرش را همانجا زیر خاک مدفون کردم. بعد از فروکش کردن آتش دشمن و تثبیت مواضع خودی، بعد به همراه چند نفر از دوستان به همان نقطه از خاکریز رفتیم و پیکر مطهرش را به پشت جبهه انتقال دادیم.
راوی:شهید علی ظهرابی
دل مادر
یک روز قبل از اینکه خبر شهادت محمود را برایمان بیاورند، نیمه شب با صدای گریه و ناله های مادرم از خواب بیدار شدم. راه می رفت و با گریه و ناله های کشدار ، برادرم محمود را صدا می کرد.
گفتم:«چی شده مادر؟! اتفاقی افتاده؟ چرا داری گریه می کنی؟! محمود که جبهه است؟! »
گفت: « همین الان خواب دیدم محمود شهید شده و پیکرش رو آوردن و دارن خاکش می کنن! حتماً محمودم شهید شده . . . »
و دوباره اشکش جاری شد و ناله هایش رفت تا آسمان
راوی:خواهر شهید
شهید محمود یوسفی ، متولد ۱۳۶۴ در مورخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در جبهه دارخوین به شهادت رسید و مزار مطهرش در کنار مزار برادرشهیدش احمد یوسفی در گلزار شهدای محمد بن جعفر دزفول ، زیارتگاه عاشقان است
با تشکر از وبلاگ شهدای شهرک شهید منتظری