خاطره شهدا

ابراهیم سر نداشت

خرده روایت هایی از شهید ابراهیم غریبی

 

ابراهیم سر نداشت

خرده روایت هایی از شهید ابراهیم غریبی

 

امضایم را گرفت

هر چه اصرار  می کرد  به او اجازه جبهه رفتن نمی دادم. سن و سالی نداشت. می گفت : «  مگه خون من از خون این همه آدم که دارن میرن جبهه سرخ تره؟ اگه من نَرَم جبهه، پس کی باید بره و از ناموس و شرف مون دفاع کنه؟ »

بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و امضایم را گرفت.

 راوی: مادر شهید

 

ما به خاطر اسلام داریم می رویم!

روز اعزام، چند قدم تا نزدیک درب خانه برداشت، اما تأملی کرد و برگشت. دلمان ریخت. هم حس غریبی در حال و روز ابراهیم بود و هم در وجود ما.

انگار برگشته بود تا هم او ما را برای آخرین بار دوباره ببیند و هم ما او را یک دل سیر تماشا کنیم. دوباره شروع کرد به سفارش کردن: « اگر  شهید شدم،  حرفی بر خلاف مصالح اسلام از زبانتان خارج نشو!  ما به خاطر اسلام داریم می رویم!»

راوی: خانواده شهید

 

دنیا را ول کرد و رفت

بچه ها یکی یکی با بوسیدن قرآن در حالیکه پیشانی بند خودرا با کمک خانواده یا دوستان می بستند در جلوی درب پایگاه بسیج شهرک منتظری آماده سوار شدن به ماشین ها بودند. در این هنگام نگاهم به ابراهیم افتاد که با موتور به سرعت به طرف ما می آمد. نزدیک که شدغ آنقدر عجله داشت که بدون اینکه موتور را خاموش کند، رهایش کرد و دوید به سمت ماشین. موتور چندمتری حرکت کرد و خورد به سیم خاردارهای اطراف پایگاه و افتاد روی زمین.

ابراهیم انگار دنیا را هم مثل موتورش ول کرد و رفت .

 راوی:غلامرضا زلقی

 

سر ابراهیم

بعد از مرحله اول عملیات بیت المقدس بر روی جاده اهواز- خرمشهر، بر روی خاکریز و دژی که عراقی ها ایجاد کرده بودند و به دست رزمندگان اسلام افتاده بود، مستقر بودی. ساعت حدود شش بعد از ظهر بود. تانک های دشمن با گلوله مسقیم خط ما را هدف قرار می داد. یک گلوله تانک حدود ۵۰ متری من به خاکریز اصابت کرد و سپس رفت و آمد آمبولانس توجهم را جلب کرد.

چند دقیقه بعد به احمد که داشت از کنار سنگر رد می شد گفتم: « با اون گلوله تانک کسی از بچه ها زخمی شد؟ »

اشک توی چشمان احمد حلقه زد و با بغض گفت: «ابراهیم . . .  ابراهیم غریبی»

پرسیدم:« ابراهیم! زخمی شد؟»

دستش را تا نزدیک گردنش بالا آورد و با اشاره به من فهماند که سر ابراهیم . . . .

راوی:حاج فریدون غلامی 

 

ابراهیم سر نداشت

ابراهیم آرپی جی به دست از خاکریز بالا رفت ، اما تانک دشمن زودتر از ابراهیم شلیک کرد. گلوله مستقیما به سمت ابراهیم آمد. بالای سرش که رفتیم ، با صحنه ی تلخی مواجه شدیم. ابراهیم سر نداشت

  راوی: همرزم شهید

آن پرنده سبز

خواب دیدم که ابراهیم آمد و یک شال انداخت دور گردنم. اصرار کردم که برای خودش نگه دارد، اما قبول نکرد و رفت.

چند روز بعد اسم من و مادر و خواهرش که برای کربلا درآمد، تعبیر خوابم را فهمیدم.

در طول سفر مدام بیادش بودیم و به نیتش دعا و نماز می خواندیم. در این بین پرنده ی سبز رنگ کوچکی مدام کنار مادرش می آمد و می رفت و دور سرش می چرخید. حتی گاهی روی سرش می نشست.

دلم می گفت آن پرنده سبز . . . . .

 راوی: همسربرادر شهید 

شهید ابراهیم غریبی متولد ۱۳۴۳ در مورخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در منطقه دارخوین به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای محمد بین جعفر دزفول ، زیارتگاه عاشقان است

 

با تشکر از وبلاگ شهدای شهرک شهید منتظری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا