خاطره شهدا

سابقه جبهه: چهارده روز

روایت هایی از شهید محمدی آهونمدی

بالانویس:

روایت زیر روایت نوجوان شهیدی است که فقط ۱۴ روز سابقه ی جبهه رفتن دارد، اما ۱۴ معصوم چنان دستش را گرفتند که در همان ۱۴ روز ره صد ساله را رفت. با «شهید محمدی اهونمدی» همراه الف دزفول باشید

سابقه جبهه: «چهارده روز»

روایت هایی از شهید محمدی آهونمدی

گهواره اش را هم بیاور

سال ۱۳۴۸ به دنیا آمد. از شدت ذوق و علاقه اسم او را گذاشتند: «محمدی».  اولین نوه پسری خانواده بود و به همین خاطر بشدت مورد علاقه آنها، خصوصا پدر بزرگ . لذا پدر بزرگش هر گاه در مجالس مذهبی شرکت می کرد او را با خودش می برد. آنقدر کوچک بود که اهالی محل به پدربزرگش می گفتند: « حاجی! گهواره‌اش رو هم با خودت بیار مسجد!»

از همان کودکی عشق به اهل بیت (ع) در وجودش ریشه دوانده بود .

 

عَلَم

کمی که بزرگتر شد ، در تکیه محل، ایام محرّم، عَلَم کوچک او در کنار عَلَم های بزرگتر محله قرار می گرفت. وقتی به سن نوجوانی رسید ، پدر بزرگ عَلَم او را قدبلندتر کرد تا به اندازه ی سایر علم های هیات باشد. می خواست«محمدی» مرد شدنش را بیشتر باور کند.

 

هوای رفتن

با شروع جنگ همراه خانواده اش بعنوان جنگ زده به کاشان رفت. پس از عملیات فتح المبین و به آرامش نسبی رسیدن دزفول ، به همراه خانواده اش برگشتند دزفول.  در این بین حمید پویا، پسرخاله اش در فتح المبین آسمانی شده بود. او سیزده ساله شده بود ، اما حال و هوای جبهه رفتنش ، به سن و سالش نمی آمد. رفتن برای او بیشتر شبیه خواب شده بود.

گره رضایت

بارها و بارها برای جبهه رفتن به در و دیوار زد، اما راهش ندادند. هم به خاطر سن و سالش و هم به خاطر اینکه برگ رضایتنامه نداشت. پدر و مادر به هیچ وجه اهل رضایت نبودند که نبودند. پدربزرگ بیشتر. سوگلی کل خانواده بود دیگر. هرچه دلیل و برهان می آورد ، بی فایده بود. اشک و لبخندهایش هم اثری نداشت.

مادر می گفت: «باید بمونی درست رو بخونی! فکر جبهه رو از سرت بیرون کن! »

محمدی می گفت: «چرا همه پسر خاله هام می رن جبهه؟! فرق من با اونا چیه؟!»

کارش را برای رفتن بدجوری گره زده بودند.

 

زیباترین سرنوشت

۲۵ بهمن ماه سال ۶۵ بعد از پایان کربلای ۴ و آغاز کربلای ۵، محمدی دیگر تاب ماندن را از دست داد و بدون رضایت گرفتن خودش را رساند پادگان کرخه!

زمانی مادر به محل اعزام رسید که کار از کار گذشته بود. حتی رفتند دنبالش پادگان کرخه که برش گردانند، اما موفق نشدند و محمدی رفت دنبال زیباترین سرنوشتی که برایش رقم خورده بود.

 

کار به سفارش نکشید

قم بودم و سرگرم درس و دانشگاه که مطلع شدم  محمدی به جبهه اعزام شده است. می دانستم حالا بین خانواده شان غوغایی است. رفتن جبهه آن پسر شیک پوشِ خوش سیمای خوش سیرت و سوگلی خانواده حالا همه چیز را به هم ریخته بود.

به کسی دسترسی نداشتم تا سفارش کنم هوایش را داشته باشند. تصمیم داشتم با حاج عظیم محمدی زاده ارتباط بگیرم و وضعیت خانوادگی و حساسیتی را که نسبت به محمدی وجود دارد برایش بگویم تا او را به هر لطایف الحیلی که شده در پادگان کرخه نگه دارد، اما دسترسی به حاج عظیم مهیا نشد که نشد.

روز چهارشنبه ای بود. توی خوابگاه بودم که حاج ابراهیم مقامیان پور( پسرخاله شهید که سال ۹۲ در اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسید ) سراغم امد. تهران دانشجو بود. آمدنش قدری خارج از انتظار بود. گفت: «مصطفی جمع کن بریم دزفول»

گفتم: « چه خبره! من خیلی نیست دزفول بودم! تازه اومدم!»

حاج ابراهیم در حالی که سعی می کرد خودش را کنترل کند، لابلای بغضی که امانش را گرفته بود، گفت: «محمدی شهید شده!»

دیگر کار به سفارش نکشید. چون هم محمدی شهید شده بود و هم حاج عظیم.

روضه های حاج لازم

روز تدفین محمدی ، حاج لازم مقامیان پور (پسر خاله محمدی که یک سال بعد از شهادت محمدی به شهادت رسید) داشت زیر لبش زمزمه می کرد. زمزمه نبود، چیزی شبیه روضه بود: «خدایا! من سال هاست که در دشت و بیابان و کوه و کمر، در خشکی و دریا، در جبهه های مختلف دنبال شهادت می گردم! این پسر از آمدنش تا رفتنش دو هفته هم طول نکشید»

می گفت و می گریست!

باید برویم

فرصت نوشتن وصیتنامه پیدا نکرد، اما چند خط نامه برای خانواده اش به یادگار گذاشت :

« خانواده عزیز و ارجمند ، بخصوص مادر صبور و محترم و عزیزم ، من به جبهه رفتم بخاطر اینکه جامعه نیاز داشت ، امام امت فرموده بود که واجب کفایی است و جوانان به جبهه بروند تا کفر را سرنگون کنند . و قرآن عزیز فرموده است : ” قاتلوا هم حتی لا تکون فتنه ”  پس باید برویم و پیروز شویم . »

 

دیرآمد و زود رفت

«دیرآمدن و زود رفتن» انگار این ضرب المثل را از روی سرنوشت و تقدیر «شهید محمدی آهونمدی» نوشته اند.

 

تقدیر علم

حالا شب های عاشورا بچه های هیات عزاداری مکتب الزهرای فاطمیه (س) کوی آیه الله معزی دزفول عَلَمی را به امامزاده رودبند می برند که خانواده ای با چشمان گریان آن را بدرقه می کنند زیرا که این علم ۳۶  سال است بی صاحب مانده و صاحبش در کنار علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع) میهمان سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است .

 

شهید محمدی آهونمدی متولد ۱۳۴۸ در مورخ ۹ اسفندماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ و در منطقه شلمچه به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

باتشکر از حاج مصطفی و حاج محسن و خانواده شهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا