تاریخ‌نگاریخاطره شهدا
موضوعات داغ

«درد» یعنی «نگاه خدا» ، ما کم طاقتیم

خرده روایت هایی از جانباز آسمانی ، برادر پاسدار حاج غلامرضا دهقانیان پور

بالانویس:

معمولاً وقتی عزیزی را از دست دادیم تازه یادمان می آید که از او و خصلت های زیبایش بگوییم. این اتفاق دیگر دارد کم کم قاعده می شود برایمان.

اگر حالا و تازه آن هم بعد از گذشت چهل روز از عروج  «حاج غلامرضا دهقانیان پور» که در نگاه اهل معنا این سبک از آسمانی شدن ، چیزی جز «شهادت» نیست ، دارم چند خط از مثنوی هفتاد من کمالات این مرد بزرگ می نویسم، بگذارید به حساب بی غیرتی من و البته دست تنهایی در شهری که ۲۶۰۰ شهید و ده ها هزار رزمنده و جانباز و آزاده دارد.

 

«درد» یعنی «نگاه خدا» ، ما کم طاقتیم

خرده روایت هایی از جانباز آسمانی ، برادر پاسدار حاج غلامرضا دهقانیان پور

برادر شهیدان والامقام ، محمدرضا و مرتضی(لازم) دهقانیان پور

فال نیک

همیشه برق شوقی در دلش بود از این فرموده امام خمینی(ره)  که «یاران من در گهواره اند» او هم متولد ۴۲ بود و همیشه به این تطابق تاریخ تولدش با فرموده امام می بالید و شوری عاشقانه داشت از این اتفاق. شاید این تطابق را فال نیکی می دانست برای عاقبت بخیری اش.

زنده یاد غلامرضا دهقانیان پور ( نشسته نفر وسط)

از اولین ها

از همان کودکی اش اهل کار بود و به همراه سایر برادرانش عصای دست پدر در نان در آوردن. اهل جلسات قرآن و راهپیمایی ها و کارهای مبارزاتی علیه آن رژیمی که به دست فرزندان خمینی کبیر(ره) نیست و نابود شد. جنگ هم که شروع شد، از اولین ها بود که لباس خاکی دفاع از حریم و حرمت خاکش را پوشید و راهی شد و در راه این دفاع مقدس هم زخم ها برداشت، اما هیچ گاه جراحت هایش را به زبان نیاورد و از زخم هایش نردبان نساخت.

این وسط

«محمدرضا» یک سال از او بزرگتر بود و «مرتضی» یک سال از او کوچکتر. سه برادر که هر سه اهل جبهه بودند و جانشان را گذاشتند کف دستشان. «محمدرضا» ، سال ۶۱ در عملیات فتح المبین به شهادت رسید  و «مرتضی(لازم) » سال ۶۲ در یک عملیات اطلاعات و شناسایی در پاسگاه زید جاویدالاثر شد. جاویدالاثر شدنی که هنوز تداوم دارد و هیچ اثر و نشانه ای از او نیست و «غلامرضا» ، این وسط ماند. وسطِ دو برادر شهیدی که باید راهشان را ادامه می داد. او سلاح را تا روزهای آخر جنگ زمین نگذاشت و لباس سبز سپاه را هم برای تداوم اندیشه اش و راه برادرانش انتخاب کرد.

شهید محمدرضا دهقانیان پور (سمت راست) و زنده یاد غلامرضا دهقانیان پور (سمت چپ)

یاد و راه

شاید «ماندن» سخت ترین گزینه باشد برای بچه های رزمنده. اینکه رفقایشان بروند و آنها «بمانند» و تکلیفشان زنده نگه داشتن یاد رفقایشان باشد. تداوم «یاد»ی که جز در پیمودن «راه»شان نیست و حاج غلامرضا چه خوب در تداوم این راه و تکلیفی که بر عهده داشت، زحمت کشید. خصوصاً اینکه او علاوه بر اینکه بار مسئولیت «راه» رفقای شهیدش را باید به دوش می کشید، میراث دار خون دو برادر شهیدش هم بود. در کنار پدر و مادری که دو داغ بر سینه داشتند. داغ محمدرضا و داغ مرتضی که البته داغ مرتضی خودش دو داغ محسوب می شد. یکی شهادتش و یکی گم شدن پیکرش.

شهید مرتضی دهقانیان پور (سمت راست) و زنده یاد غلامرضا دهقانیان پور (سمت چپ)

 عارفانه

مقبولیتش هم بین اهل خانه بود و هم بین مردم. در جمع ها و دورهمی های خانوادگی ، پیش نماز بود و در مسجد هم گاهی که  روحانی مسجد نمی آمد، امام جماعت. قدیم تر ها هم گه گاهی نفسش باز می شد به مداحی و مناجات و دعاخوانی و کمیل ها و توسل های عاشقانه اش را خیلی ها به خاطر دارند.

با پای عشق

ارادتی غریب داشت به اهل بیت(ع). خصوصاً حضرت زهرا(س). همیشه مراسم روضه اش برای حضرت زهرا(س) و امام صادق (ع) به راه بود و ارادتش به اباعبدالله را که اصلاً نمی شود گفت و نه می شود نوشت. بهترین جلوه های این ارادت را در پیاده روی های اربعین او می شد دید.  مسیری که هر ساله با شوری مضاعف پای پیاده می رفت. با پای دل. با پای عشق . با پای دلدادگی.

زنده یاد غلامرضا دهقانیان پور( نفر اول از سمت چپ)

مادر

حرمتی که به پای پدر و مادر می ریخت را کمتر کسی نظیر برایش سراغ دارد. خصوصاً مادر! مادری که مادر دو شهید بود. حاج غلامرضا در هر دیدار خم می شد و بوسه می زد هم دست های مادر را و هم پاهای مادر را و دیدار مادر برایش حرمتی داشت چونان حرمت زیارت رفتن. حرمت ضریح را بوسیدن! و آنقدر این زیارت چشمگیر و دلنواز بود که دل و دیده ی حاضران محو تماشا می شد.

خط قرمز

در اوج مهربانی و تواضع و افتادگی اش ، خط قرمز داشت. خط قرمز او ، خط قرمزهای دین بود و سرخ ترین خط قرمزش ولایت فقیه. اهل مماشات و بی تفاوتی نبود. نماد عملی بود برای سوق دادن آدم ها به سمت معروف های مکرر و منکری اگر می دید و یا خطایی که مرزهای دیانت را رد کرده باشد ، تذکر می داد. به نوعش. به طورش. به زبانی که نیش نداشته باشد و کلامی که اثر گذار باشد. حالا می خواهد تذکر به راننده اتوبوس باشد که سروقت برای نماز نگه دارد، یا جوانی که آهنگ سرسام آور ماشینش را ریخته بود توی گوش های شهر و یا تذکر به کسی که پایش را از محدوده ی عفاف و حجاب آن طرف تر گذاشته باشد. نگذاشته بود جانش به درد بی خیالی دچار شود.

وای اگر کسی حریم و حرمت امام حاضر را، ولی فقیه را ، پیر و مرادش را نگه نمی داشت، آنجا بود که همه جانبه سینه سپر می کرد در دفاع از حریم ولایت و امام زمانه اش.  

شیمیایی

دکتر می گفت: «بیماری حاج غلامرضا ثمره ی همان گازهای لعنتی شیمیایی است» . گاز هایی که آثارشان را گوشه ای از وجود آدم پنهان می کنند و بعد، هنگام هنگامه، جایی از روزگار زیستن آدم ها خودشان را نشان می دهند و آن کاری را می کنند که سال های سال قبل باید می کردند.

 با این تفاوت که آن روزها ، شهادت رواج داشت و این روزها برای اثبات شهادت باید از هفتاد خوان گذشت و بهتر است بگویم باید بیخیال پیشوند شهید بود. همان بهتر که آسمانی ها کسی را شهید خطاب کنند.

امتحان

هر گرهی که در مسیر زیستنش می خورد و هر مشکلی که سنگ راهش می شد را امتحان الهی می دانست و راه گره گشایی و تداوم طی طریق را در صبوری.

می گفت: «مشکلات توجهِ خدا به ماست، اما ما طاقتمان کم است و شکیباییمان شکننده! اگر بدانیم که هر مشکل یک نگاه از خداست، دردها برایمان شیرین می شود»

همین بود که وقتی در این یکی دوسال آخر بیماری اش اوج گرفت، کسی ندید که حتی یک بار از دردهایش شکوه کند و کمترین ناشکری را بر زبانش جاری کند. فقط صبر می دیدی و شکر و زبانی که به مناجات معطر بود.  

تکراری ترین عشق

طراوت زیستنش و تکراری ترین عشقی که هر بار برایش جذبه ای تازه داشت، نماز بود. نماز اول وقت. در اوج دردها و شرایط سخت بیماری اش ، دست و دل از این عاشقانه برنداشت.

س مثل سادگی

ساده زندگی می کرد و نگذاشته بود زندگی و حاشیه ها و تجملاتش ، پاپیچ مسیر رفتنش باشد. دست نیاز نیازمندان را رد نمی کرد و همیشه نیم نگاهی به حال و روز فقرا داشت.

عروج

«حاج غلامرضا دهقانیان پور» سرانجام در نهم اسفندماه ۱۴۰۰ ، پس از حدود دو سال تحمل درد و رنج های بیماری ، راه آسمان را در پیش گرفت و مهمان برادران شهیدش محمد رضا و مرتضی شد.  روحش شاد و یادش گرامی باد.

حرف آخر

به یکی از رفقای پاسدارم و از همکاران حاج غلامرضا پیام دادم و خواستم از او برایم بگوید. پاسخش را عینا به انتهای این پست اضافه می کنم، چون حسن ختامی زیباتر از این پیام نمی بینم :

سلام علیکم

مرحوم دهقانیانپور از جمله پاسدارانی بودند که تا آخر بر عهد خویش استوار ماندند.

از لحاظ تقوا در اوج

وظیفه شناسی در اوج

تعهد و وجدان کاری در اوج

ولایتمداری در اوج

پایبندی به احکام شرعی در اوج…

حدود۱۰ سال با ایشان همکار بودم به جرات میتوانم بگویم یک بار هم از ایشان خلافی ندیدم حتی یک عمل مکروه.

هم خانواده شهید است و هم فرزندان بسیار پاک و صالحی تربیت کرده.

پاک زیست و پاک رفت

رحمت الله علیه

‫۲ دیدگاه ها

  1. روح حاج غلامرضا شاد باشد و با برادران شهیدش محشور گردد ان شاءالله
    مرد بسیار خوب و دوست داشتنی بود
    با اخلاق و مهربان ، واقعا حیف بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا