نخبه گردان بلال
آشنایی با غواص نخبه شهید عبدالصمد بلبلی جولا
آخرین قسمت : این شهید غسل ندارد
روایت پرواز
آخرین بار ۲۷ بهمن درکنارهم بودیم. دریک سنگر. شهیدان حمیدکیانی و علیرضا چوبتراش هم بودند. در سنگر کناری هم شهیدان عظیم
مسعودی، عبدالصمد بلبلی جولا وامیرخادمعلی حضور داشتند. روبروی ما تعدادی سنگرتانک بود که نیروهای پیاده عراق در آنها مستقرشده بودند.
حمیدکیانی که تحرکات عراقی ها وتانک هایشان را رصد می کرد، صدایم کرد و خواست تا با آرپی جی نیروهایشان را زیر آتش بگیریم. درگیری شروع شد وکم کم شدت گرفت. ناگهان یک تویوتالنکروز عراقی که حامل تعدادی نیروی پیاده بود،ازسمت راست باسرعت سرسام آوری به سمت سنگرهایی که درطرف چپ قرارداشتند نزدیک شد. بچه ها هم باتمام توان با کلاش و تیربار و آرپی جی، شروع کردند به شلیک به سمت لنکروز. راننده ازترس و با دستپاچگی به سمت سنگرتانک منحرف شد و با مین های خودشان برخوردکرد. ماشین همزمان با انفجار، به خاکریز برخورد کرد و جلوی ماشین رفت بالای خاکریز. نیروها ازداخل ماشین به پشت خاکریز پریدند. من که گوش هایم از شلیک مکرر آرپی جی به شدت درد داشتند، از خاکریز آمدم پایین و قبضه آرپی جی را به سنگر تکیه دادم و رفتم به سمت تعدادی از بچه ها و از سنگر فاصله گرفتم.
چند دقیقه بعد دوباره به سمت سنگر برگشتم. نمی دانم چرا ده ـ دوازده متر مانده به سنگر ایستادم. هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که صدای انفجار مهیبی بلند شد. گرد و خاک شدیدی بلند شد و سنگر ما و سنگر حمید کیانی رفت روی هوا.
گرد و غبار همه جا را گرفته بود و چشم، چشم را نمی دید. لحظاتی گذشت و قدری که گرد و خاک ها فروکش کرد، به سنگرها نزدیک شدم. چیزی دیده نمی شد. اما بوی خون و گوشت سوخته به مشام می رسید.
چند قدمی که نزدیک تر شدم، اولین چیزی که توجهم راجلب کرد پیکرشهیدی بود که ازپشت بردیواره عقبی سنگر افتاده بود. پاهایش برزمین، کمرش برگونی های سنگر و دستها و سرش به عقب آویزان بود. موج انفجارشلوارش را تکه و پاره کرده بود. بدنش از آن زاویه سالم به نظر می رسید، ولی ترکشی به پهنای کف دست ازسمت چپ، جمجمه اش را سوراخ کرده بود. اول گمان کردم حمید کیانی است، اما نزدیک تر که شدم، متوجه شدم «علیرضا چوبتراش» است. پسر خواهر حمید! گلوله تانک درست درسینه خاکریز اصابت کرده بود و باعبور از آن دقیقاً در سینه ی حمیدکیانی منفجرشده بود.
قدری آنطرف تر، عبدالصمد را درحالت نشسته دیدم. اما چه دیدنی! کاش نمی دیدم! عبدالصمد سر نداشت. به زبان اوردن آنچه دیدم خیلی سخت است. خیلی! ترکش تانک ازناحیه زیرابروها تا دهانش را برده بود. طوری که پیشانیش افتاده بود روی چانه اش. درسنگر کناری هم «عبدالعظیم مسعودی» ازسرتا پا ترکش خورده، ولی زنده بود وبصورت نامفهومی ناله می کرد. آن طرف تر هم حسین طحان به شدت زخمی شده و بیهوش افتاده بود. عبدالامیرخادمعلی هم درکنارشان بشهادت رسیده بود. بچه ها کمک کردند عظیم مسعودی وحسین طحان را سوار آمبولانس کرده وبه عقب فرستاند. عظیم اما بین راه به شهادت رسید.
گواهی شهادت شهید عبدالصمد بلبلی جولا که در آن به اصابت ترکش به سر اشاره شده است
افق بالای نگاه
سخت کوشی و اراده محکم و تلاش هدفمند و افق بالای نگاه و آینده نگری از خصوصیات عبدالصمد بود. عبدالصمد از نظر مادی نیازی نداشت و می توانست خیلی بهتر زندگی کند، درسش را بخواند، برای حضور در جبهه هم جای دیگری را غیر از گردانهای رزمی انتخاب کند که مثلاً تکلیفش را هم انجام داده باشد، اما همه ی فرصتهای زندگی همراه با رفاه را کنار گذاشت و وارد خطرناکترین بخش نیروی جنگ شد.
از عملیات محرم که گردان آمد در شرهانی شروع کرد و در پاتک ۲۷ بهمن هم به شهادت رسید. اگر چه او هم مانند بیساری از بچه های نخبه ی دیگر که در جنگ شهید شدند خودش این راه را انتخاب کرده بود، اما از بُعد دیگر، جامعه از این بجه ها محروم شد. صدام بخشی از سرمایه های بزرگ انسانی این کشور را در جنگ از ما گرفت که پر کردن جای آنها زمان می برد.
بخشی از دستنوشته شهید عبدالصمد بلبلی جولا
دفعه اولی که قرار شد به جبهه بیایم به قرآن تفال زدم که این آیه از سوره نور در آمد: “اعوذ بالله من الشیطان الرجیم وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ” و با این نوید و مژده قرآنی بسیار خوشحال و مسرور شدم.
پایان
شهید عبدالصمد بلبلی جولا متولد ۱۳۴۴ در مورخ ۲۷ بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات والفجر۸ و در منطقه فاو عراق به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ