خاطره شهدا
موضوعات داغ

عشق بهتر است یا ثروت

روایت هایی شهید سرافراز مسعود توتونچی

بالانویس:

اینکه هرچه از ثروت های مادی بخواهی، به چشم بر هم زدنی برایت مهیا باشد. اینکه به قول امروزی ها بچه پولدار باشی و دل نبندی به آن همه که داری و می توانی داشته باشی، کم اتفاقی نیست.

می گویند «مسعود» هم خوش سیما بود و هم بچه پولدار. پدرش همان حاج عبدالرحیمِ معروف و مشهور بود که در زندگی مادی و رفاه هیچ کم نداشت( مرحوم حاج عبدالرحیم توتونچی از خیرین بزرگ و نام آشنای دزفول) اما او با آن لبخند ملیح و دلنشین همیشگی اش هیچگاه نشانه ای از مُرفه بودنش ظاهر نکرد و در عین سادگی و ساده پوشی و ساده زیستی ، پشت پا زد به هرآنچه از جنس ماده بود. به ثروتی رؤیایی که شاید آرزوی خیلی ها بوده و هست و در اوج هفده سالگی اش رفت به همانجا که با تمام ثروت های عالم هم نمی شود یک وجب از خاک مقدسش را خرید.

و حالا یک مسجد و یک مدرسه و صدها باقیات الصالحات دیگر به نام و یاد مسعود توسط پدر و خانواده او به یادگار مانده است تا باران محبت مسعود برای مردم تداوم داشته باشد

 

عشق بهتر است یا ثروت

روایت هایی شهید سرافراز مسعود توتونچی

شاخص

اولین جایی که با او آشنا شدم پادگان کرخه بود . دوره آموزشی نیروهای ذخیره سپاه دزفول – تیرماه ۱۳۵۹ – یک جمع صمیمی که با همدیگر اعزام شده بودیم. مسعود در بین بچه هاشاخص بود؛ زیرا بعد از اتمام کلاس های آموزشی هرگاه دور هم جمع می شدیم، شروع به صحبت می کرد و خستگی را از تن بچه ها بیرون می کرد .

آموزش های سختی بود. پاهای خیلی از بچه ها  تاول زده بود. مسعود با اینکه از خانواده ای مرفه بود، اما اراده ای قوی داشت و خسته نمی شد. مصصم بود برای دفاع از انقلاب و نظام و هیچگاه از سختی های آموزش گله نکرد.

راوی: حاج حمید قپانچیان

آن لباس های گشاد

روزهای اول جنگ بود. روزی در مسجد امام حسن عسکری (ع) که مقر نیروهای ذخیره سپاه بود نشسته بودم. مسعود با یک اسلحه ژ۳ و تجهیزاتش کامل وارد مسجد شد. لباس های خاکی که پوشیده بود، به تنش زار می زد. لباس هایش بدجوری گشاد بود. گفتم:«با این لباس ها کلاً از ریخت و قیافه افتادی! یه دست لباس تنگ تر بپوش!»

خندید. لبخند دلنشینی داشت. گفت : « نه بابا! اتفاقاً اینطوری خیلی بهتره! حس می کنم اینجوری ساده تره…!»

خب خیلی از بچه ها از اوضاع خوب مالی و رفاه خانواده اش باخبر بودند. مسعود با این کار می خواست هر چه بیشتر شبیه بچه ها باشد تا کسی احساس نکند او با بقیه بچه ها تفاوت دارد.

راوی: حاج مصطفی

داوطلب وصل

برای عملیات فتح المبین ، طبق طرح پیشنهادی ، در نهایتِ حفاظت کامل اطلاعاتی ، تونلی از پشت خاکریز خودی به پشت خاکریز دشمن حفر می شود تا با استفاده از اصل غافلگیری ، نفوذ صورت گیرد و ضربه های سنگینی از آن طریق به دشمن وارد شود.

اما در شب عملیات همه محاسبات به هم می خورد و انتهای تونل به جای اینکه پشت خاکریز دشمن باز شود، حدود ۲۰ الی ۳۰ متر قبل از خاکریز دشمن درمی آید و همین کار را سخت و در روال عملیات گره ایجاد می کند.

آنجا مسعود فرمانده دسته است. فرصت نیست. هر تصمیمی باید در کمترین زمان گرفته شود. احتمال وجود میدان مین جلو خاکریز دشمن زیاد است. اینجاست که مسعود به عنوان اولین نفر خود را روی زمین پرت می کند تا اگر میدان مینی وجود داشته باشد، پیکر او معبری برای نیروهایش شود. نفر دوم پایش را می گذارد روی کمر مسعود و قدری جلوتر از مسعود خودش را پرت می کند روی زمین و نفرات بعدی هم تا رسیدن به خاکریز دشمن، همین کار را می کنند.

به لطف خدا هیچ انفجاری صورت نمی گیرد و تیم همراه مسعود به خاکریز رسیده و به خط می زنند و درگیری شدیدی ایجاد می شود و همانجاست که تیربارچی دشمن، سر مسعود را نشانه می گیرد و مسعود برای همیشه از زمین و زمینی ها فاصله می گیرد و آسمانی می شود.

راوی: برادر شهید

 

حلالیت

چندین سال از شهادت مسعود گذشته بود که نامه ای از یکی از رفقای مسعود به دستمان رسید. نامه ای که نام و نشان نویسنده اش مشخص نبود. نوشته بود:«من یکی از رفقای مسعود هستم. دوبار به خوابم آمد و گفت برو و از فلان شخص برایم حلالیت بگیر. من هر دو بار بی خیال ماجرا شدم، اما بار سوم با ناراحتی به من تأکید کرد که اگر خودت نمی توانی ، برو و به خانواده ام بگو که این کار را انجام دهند.»

پدرم با شنیدن ماجرا خواست که پیگیر ماجرا شویم. دنبال نام و نشان آن فرد که مسعود اشاره کرده بود، گشتیم و بالاخره پیدایش کردیم. با شنیدن ماجرا،  آن بنده خدا شوکه شد. گفت: «در دوره راهنمایی با هم حرفمان شده بود و مسعود کیف مرا پرت کرد و انداخت توی جوب! چیزی از او به دل ندارم و از دل و جان حلالش می کنم!»

با اینکه این ماجرا مربوط به قبل از سن تکلیف مسعود بود، اما باز هم انگار دغدغه داشت که کوچکترین حق الناسی به گردنش نماند.

راوی: برادر شهید

 

شهید مسعود توتونچی متولد ۱۳۴۴ در مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین و در منطقه کرخه به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

با تشکر از : پایگاه فرهنگی رایحه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا