خاطره شهداعکس
موضوعات داغ

غیرتی ۱۳ ساله

روایت شهادت کم سن و سال ترین شهید عملیاتی دزفول

بالانویس :

«شهید ملک محمد کرمی»، کم سن و سال ترین شهید عملیاتی شهرستان دزفول در دوران هشت سال حماسه و ایثار است  که در سن ۱۳ سالگی در منطقه غرب کرخه به شهادت می رسد.

 

غیرتی ۱۳ ساله

روایت شهادت کم سن و سال ترین شهید عملیاتی دزفول

به همراه تصاویری که پس از ۴۲ سال برای اولین بار منتشر می شود

پرده اول :

متن زیر توسط پوریا بهروزیان ، خواهر زاده ی شهید کرمی نگارش شده است که در آن روایت شهادت ملک محمد آمده است:

صدای مامان را شنیدم که گفت : فاطمه،پوریا،آماده شید که میخوایم بریم خونه ی عمو علیرضا.از خوشحالی صدای هورایمان فضای خانه را پر کردچند دقیقه بعد همگی به سمت خانه ی عمو علیرضا به راه افتادیم.در راه همه فکرم این بود که چطور ماجرای شهادت دایی ملک محمد را از عمو بپرسم.عمو علیرضا دوست صمیمی دایی ملک محمد بود و چند سالی هم از او بزرگتر بود. وقتی درب خانه ی عمو رسیدیم،خودش با خنده ی همیشگی اش درب را باز کرد و من و فاطمه در آغوشش پریدیم.چند وقتی می شد که عمورا ندیده بودیم.
صحبت ها و احوال پرسی های مامان وبابا که تمام شد به عمو گفتم:عمو،دل من و فاطمه خیلی براتون تنگ شده.عمو گفت: واسه من یا داستانهام؟من و فاطمه باهم گفتیم: همه خودتون و هم داستانهاتون. همگی زدی زیر خنده.گفتم : عمو قرار بود برامون ازدایی ملک محمد و شهادتش بگین.مادرم گفت: پوریا قرار نبود عمو رو اذیت کنین.راست می گفت.عمو هر وقت از دایی ملک محمد حرف می زد اشک توی چشمانش جمع می شد.
عمو گفت:اشکال نداره آبجی.بذار بچه ها همه چی رو درباره ی داییشون بدونن.وعمو اینگونه داستانش را شروع کرد:
من و ملک محمد دوستان خیلی صمیمی بودیم.البته یک دوست صمیمی دیگه هم داشتیم به نام محمد حسین که دایی پدر شما می شه.من از هردو بزرگتر بودم ومحمد از همه کوچکتر.وقتی جنگ شروع شد ،من برای جبهه ثبت نام کردم و چون هیکل درشتی داشتم و قبلا هم عضو بسیج بودم ،به من اجازه دادن به جبهه برم.بعدا از چند ماه که از مرخصی اومدم، رفتم سراغ ملک محمد.تا منو دید گفت : اینه رسم مردونگی که تنها بری جبهه؟حالا چطور رفتی که منم بیام؟ بهش گفتم:من خودم با کلک نرفتم ولی بعضی بچه ها که از اومدنشون تعریف می کردن،میگفتن با تیغ افتادن به جون شناسنامه هاشون و سن خودشون روزیاد کردن.اون وقت دیگه نیاز به اجازه بابات نیست. اما ملک محمد گفت: نه،من بدون رضایت بابام نمیام.توبیا با بابام صحبت کن شاید رضایت بده.
باهم رفتیم پیش بابای ملک محمدکه پدر بزرگ شماست.ملک محمد به پدربزرگ تون گفت که میخواد به جبهه بره؛اما پدربزرگ تون اجازه نداد.فاطمه سریع توی حرف عمو علیرضا پریدوپرسید:پس دایی چطورشهید شد؟عمو علیرضا گفت:پدر بزرگتون کشاورزی داشت و به ملک محمد گفت اول به من کمک کن تا محصولات رو برداشت کنیم بعد اجازه می دم بهت که بری.
من فردای اون روز برگشتم جبهه.بعد از مدتی که اومدم مرخصی،ملک محمد با خوشحالی اومد پیشم و گفت:مژده بده،مژده بده.گفتم:چیه؟کبکت خروس می خونه.ملک محمد گفت :بابام رضایت داد.این دفعه منم باهات مبام جبهه.
چند شب قبل از اینکه بریم جبهه،رفتم سراغ ملک محمد.مادربزرگتون گفت توی زیر زمین داخل کتابخونه است.وقتی رفتم پایین،دیدم در حال نوشتنه.تاحضور منو حس کرد،کاغذ رو توی جیبش گذاشت.پرسیدم:چی می نوشتی؟ ملک محمد گفت:هیچی گفتم:راستشو بگو؛وصیت نامه؟ گفت:مگه اشکالی داره؟توی جنگ حلوا که خیرات نمی کنن.خیلی ها هم شهید می شن. بعد تو صورتم خندید و گفت:ای کاش ما هم از اوناش باشیم.
صبح روز رفتن به جبهه شد.روز های اول مهر که مدرسه ها تازه باز شده بودن ملک محمد روبه روی مدرسه وایساد وگفت:این مدرسه ابتدایی منه.یادش بخیراین یکی هم مدرسه ی راهنماییمه؛تازه ثبت نام کردم و رفتم کلاس هفتم.یه حسی بهم میگه هیچ وقت فرصت پیدا نمی کنم توی این مدرسه درس بخونم. بهش گفتم:شب زیاد غذا خوردی. باهم خندیدیم و گفت : بریم .یاعلی.
شهر بود که رسیدیم به منطقه فتح المبین اطراف شوش.منطقه جنگی بود و تا خط مقدم فاصله کمی داشتیم.همین طور که داشتم قسمت های مختلف رو به ملک محمد نشون می دادم،یکدفعه صدای زوزه خمپاره اومد؛تا اومدم به ملک محمد بگم که بخوابه،خمپاره دقیقا روی پای راست ملک محمد پایین اومد و ملک محمد غرق خون روی زمین افتاد.سریع به بالای سرش رسیدم.وضع وخیمی داشت.نمی دونستم چکار کنم.گریه ام گرفته بود،که گفت:گریه نکن، مرد که گریه نمی کنه.وبعد از داخل جیبش وصیت نامه اش رو دراورد و دستم داد وچشم هاش رو بست… هنوزم که هنوزه در حسرت اون نگاه گرمش هستم.خبر شهادت ملک محمد مثل توپ صدا کرد.اسمش رو توی روزنامه های نوشتن و گفتن نوجوان ۱۳ ساله به شهادت رسید.پدر بزرگتون خودش روی پیکر ملک محمد نماز خوند.محمدحسین،دایی باباتون هم بعداز شهدات ملک محمدبه جبهه رفت و شهید شد.الان مزار هردوتاشون کنار همدیگه است.من تنها مونده بودم از اون روز به بعد برای شهادت می جنگیدم ولی شهادت توفیق می خواست که من نداشتم و فقط یک پای خودم رو توی جبهه جا گذاشتم.
آره،دایی من کم سن و سال ترین شهید شهرمون دزفوله.شهید ملک محمد کرمی،شهید ۱۳ ساله دزفول . وعکسش رو هم روی دیوار مدرسه راهنمایی که هرگز توی اون درس نخوند نقاشی کردن و توی کارنامه اش نوشتن: قبول.

 

پرده دوم :

 حاج سید احمد اذرنگ ، هنرمند انقلابی و متعهد شهرمان ، که آثار طراحی و نقاشی او را در خصوص عملیات ها و اتفاقات گوناگون مربوط به دفاع مقدس بارها در الف دزفول منتشر کرده ام، در خصوص «شهید ملک محمد کرمی»  و پدر ایشان مرحوم حاج ولی کرمی ، چندین تصویر برای الف دزفول ارسال کرده اند. تصاویری که برای اولین بار پس از ۴۲ سال در چهل و دومین سالگرد شهید ملک محمد کرمی ، کم سن و سال ترین شهید عملیاتی شهرستان دزفول ، منتشر می شود که از خاح احمد عزیز بسیار سپاس گزارم.

هنرمند انقلابی حاج سید احمد آذرنگ

این پیام را هم حاج احمد پیوست ، تصاویر کرده است.

چندین سلام و رحمت ومغفرت خداوند متعال به « مرحوم حاج ولی کرمی »  و فرزند شهیدش شهید «ملک محمد کرمی»

با ایشان درآموزش وپرورش شوش دانیال، اوایل جنگ تحمیلی، آن زمان که درامورتربیتی خدمت می کردم، آشنا شدم. بسیارمرد باخدا و مومن و با اخلاصی بود.

زنده یاد « استاد عرب» از حاج ولی دعوت کرده بود که به عنوان امام جماعت ، نماز ظهر و عصر را در اداره آموزش و پرورش شوش اقامه کند. استاد عرب یکصد و بیست خانواده شهید را مشخص کرده بودند که ما برای برنامه دیدار خدمتشان رسیدیم و تدارکات این برنامه با من بود. در ایام شهادت «ملک محمد» پسر سیزده ساله حاج ولی هم  برنامه ی دیدار با خانواده بزرگوارشان را برگزار کردیم که من مسئول تدارکات این برنامه بودم.

در روز دیدار با خانواده ی ملک محمد، تعداد زیادی ازهمکلاسی های او هم برای دیدار به همراه ما آمده بودند خدمت حاج ولی.  آن روز یک برنامه ی به یاد ماندنی اجرا شد. استاد عرب سخنرانی کردند و همکلاسی های ملک محمد هم به نوحه خوانی و سینه زنی پرداختند و همه با هم رفتیم سر مزار ملک محمد.

 توفیقی بود که تصاویری از آن روز به یاد ماندنی را ثبت کردم و عکس هایش را دادم به استاد عرباین تصاویر که تقدیم می کنم ، تعدادی از عکس های آن مراسم است.

 

 

پرده آخر:

وصیت نامه شهید ملک محمدکرمی

بسم الله الرحمن الرحيم

من وصيتنامه ام را با سلام گرم و درود بي پايان به امام امت خميني كبير و مردم مسلمان و مبارز و خانواده عزيز و خويشاوندان محترم شروع مي كنم . وصيت نامه من در سه بخش است اول پيامي براي امام امت و بعد پيامي براي خانوادة عزيز و خويشاوندان و بعد پيامي براي دوستان و امت شهيد پرور .

پيام من به امام امت

‌من از خداوند متعال مي خواهم كه امام امتم را از گزند روزگار محفوظ بدارد و طول عمري زياد به ايشان عطا فرمايد ، اما رهبر عزیزم  من از شما مي خواهم كه با راهنمائيهاي مكرر خود ملت مسلمان ايران را هوشيار ساخته و  با زبانتان كه مانند شمشير علي (ع) برنده است مشتي محكم بر دهان امريكا بزنید .

پيام من به  خانواده و خويشاوندانم

 اميدوارم كه خداوند ايماني قوي و عزمي راسخ و صبري جليل به شما عنايت بفرمايد و هميشه در حال عبادت خدا باشيد ، خانواده عزيز و خويشاوندان محترم ، من كه شهيد مي شوم براي من گريه نكنيد ، از اسلام  دفاع كنيد و پشتیبان رهبر باشید  خانوادة من بايد افتخار كنند كه فرزندشان را در راه اسلام فدا كرده اند و اميدوارم كه خانواده و خويشاوندانم راه شهيدان را ادامه دهند .

پيام من به دوستانم

 من سعادت اسلام را از درگاه حق تعالي خواستارم . پيامي كه براي دوستانم دارم اين است كه اگر آنان نتوانسته اند با كفار جهــاد كننــد بايد كاري زينبي كنند و همچون زينب (س) كاخ يزيديان را به لرزه درآورند . بايد با تبليغات درست در باره اسلام ، آنهایی را كه گول ضد انقلاب را خورده اند آگاه سازند . ملت عزيز ، شما بايد در راه معرفی  انقلابمان به جهان از هیچ كوششي دريغ نکنید و از اين ترورها نترسيد و با قدرت هر چه بيشتر در مقابل اين منافقين  مقاومت كنيد. در آخر  براي ملت شهيد پرورم و  تمام مسلمين آرزوي موفقيت دارم

 

دانش آموز شهید ملک محمد کرمی ، متولد ۱۳۴۷ از طریق بسیج عشایر به جبهه اعزام و در مورخ  چهارم مهرماه ۱۳۶۰ درسن ۱۳ سالگی و در جبهه پدافندی شوش به فیض شهادت نائل آمد. مزار مطهر شهید ملک محمد کرمی در گلزار شهدای محمد بن جعفر دزفول زیارتگاه عاشقان است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا