فیلمیادهای ماندگار

ملاکاظم ، مردی از جنس آیینه

روایت هایی کوتاه از مرحوم حاج ملاکاظم ناجی ، پدر شهیدان محمدحسین و عبدالامیر ناجی دزفولی

بالانویس:

زمانی که مشغول نوشتن کتاب «ناجی» مربوط به مستند زندگی شهید حسین ناجی بودم، یکی از حسرت هایم این بود که «حاج ملاکاظم» پدر شهید حسین و همچنین عبدالامیر ناجی در قید حیات نیست. هر چه بیشتر از او می گفتند، بیشتر کامم از نبودنش تلخ می شد.

امروز ۱۵ محرم ، قصه ی عروج این پیر فرزانه، ۱۵ ساله می شود. خواستم به بهانه ی سالگرد وفات این «ابوالشهداء» چند خطی از او بنویسم.

 

ملاکاظم ، مردی از جنس آیینه

روایت هایی کوتاه از مرحوم حاج ملاکاظم ناجی ، پدر شهیدان محمدحسین و عبدالامیر ناجی دزفولی

 

 

حاج ملاکاظم، مردی خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد بود و یک منبری باصفا و کاسبی که تقوا و دیانتش شهره­ ی شهر بود. از معدود کاسبانی که در روایات در وصفشان آمده است: «الکاسب حبیب‌الله»

رزق حلالی که حاج­ ملاکاظم سر سفره ­ی زن و بچه­ اش می­برد، اولین و مؤثرترین تأثیر را در روح و روان حسین گذاشته بود و شالوده و بنیان رشد روحی و فکری و اخلاقی او را موجب شده بود.

*******

پدرم روحانی بود؛ پدربزرگ هم روحانی بود؛ پدرِ پدربزرگ­مان هم روحانی بود! چهار جد قبل از پدرم روحانی بودند. عمامه به سر و در لباس روحانیت ذکر امام حسین (ع) می­گفتند. عشق اهل‌بیت(ع) و غلامی درگاه خاندانش سال­های سال در خانواده­ی ما وجود داشت. به همین دلیل بود که منبر رفتن­ های پدرم ویژگی­های خاص خودش را داشت.

هرگاه بعد از منبر به او پاکت می­دادند، سبک یا سنگین بودنش را نگاه نمی­کرد. این­که چه کسی، چقدر به او هدیه داده است برایش مهم نبود. اگر در یک شب در چند مجلسِ روضه، منبر می­رفت، مبلغ پاکت­ها را روی هم می­ریخت تا معلوم نشود چه کسی، چقدر پاکت داده است. اگر هم گاهی مبلغ اندک یک پاکت برایش مشخص می­شد، در تعریف و تمجید از بانی مجلس می­گفت: «این بنده خدا با این بضاعت مالی­ اش خیلی محبت کرده است!» با این­که وضع مالی خوبی نداشت، اما رزق حلال اولویت اولِ نانی بود که سر سفره­ مان می­ گذاشت.

********

پدرم حاج ملاکاظم، آدم زجر کشیده ­ای بود. از همان کودکی سختی­ها و فراز و نشیب­های زیادی را پشت سر می­گذارد و شُکر از لب­هایش جدا نمی­شود. پدرم در کودکی یتیم می­شود، آن هم در چه شرایطی! نه برادری که به او تکیه کند و نه حتی عمویی که دستی روی سرش بکشد و او را زیر بال و پرش بگیرد. خودش می­ماند و مادر و تنها خواهری که باید هم برایش پدری کند و هم برادری؛ در حالی که خود نه پدر دارد و نه برادر!

مرد خانه می­شود و نان­ آور خانه و از همان کودکی است که معنای نان حلال را یاد می­گیرد. از همان روزهایی که دست تقدیر مجبورش می­کند قید همه­ ی خواسته­ های کودکی و نوجوانی و جوانی­ اش را بزند تا بتواند چتری باشد برای مادرش و سایه بیندازد بر سر تنها خواهری که آرزویش خوشبختی اوست.

مادرم شریک می­شود با او، در سختی­ها، در تنگدستی ­ها، در دست و پنجه نرم کردن با پیچ و خم­ های زندگی، در خم به ابرو نیاوردن و البته در قناعت، در سادگی، در شُکر، در بندگی، در رضایت به رضای پروردگار و در تربیت هشت فرزندی که بعدها سهمی بیش از خمس آنان را تقدیم می­کند.

حاج ملاکاظم؛ پدر حسین، اهل تقوا بود و در کلیه­ ی اعمال و رفتارش، جنبه­ ی احتیاط را رعایت می­کرد و مقید به انجام دقیق فرائض دینی بود. نمونه ­ای از احتیاط و ریزبینی­ اش این بود که با سن و سالی که داشت، وقتی می­خواست وارد حوزه­ ی علمیه­ ی آیت­ الله نبوی ­شود، اذن ورود می­گرفت و این­گونه نبود که سرش را بیاندازد پایین و وارد شود. یک بار به حاج ملاکاظم گفتم: «سن و سال شما طوریه که نیاز نیست اجازه ­ی ورود بگیرین! شما ماشاءالله خودتون یه روحانی بزرگی هستین که سال­های ساله توی این لباسین!» گفت: «نه! در محضر علما و مراجع دینی، خصوصاً این آقای بزرگواری که مقام سیادت هم داره، آدم باید همه جوره، جوانب احترام رو رعایت کنه و اخلاق حکم می­کنه که برای ورود به محضر ایشون باید با اجازه وارد شد!»

*********

بعد از شهادت حسین، پدرم آمد و با گریه گفت: «من انگار دوباره از پدر یتیم شدم! حسین هم برای من پدر بود و هم برادر و هم تکیه ­گاه. حسین همه کَسَم بود. من تنها جوان از دست ندادم. من یک معلم از دست دادم! پدر از دست دادم! برادر از دست دادم! به من خرده نگیرید اگر این حرف­ها را می­زنم.»

حرف­های پدر عین روضه بود. در جمع فامیل این حرف­ها را گفت. می­گفت و دوست و آشنا می­گریستند. این حرف­های پدر برایم خیلی سخت و سنگین بود. حرف­های دلش بود و علاقه و عشقش بود به حسین که هیچ­گاه این­چنین بیان نکرده بود. حسین دار و ندار پدر بود و فقط خدا می­دانست که چه بلایی سرِ دلِ پدرم آمده است. در آن دقایق، خیلی بی­تاب بود و متلاطم اما بعد از آن ما را توصیه می­کرد به آرامش! به صبوری و به شکرگزاری! به راضی بودن به رضای خدا و تسلیم بودن در برابر تقدیری که برایمان رقم خورده است.

**********

مرحوم حاج ملاکاظم، پدر حسین بعد از شهادتش به من گفت: «وقتی حسین نشست تا بند کفشش را ببندد، به من گفت: بابا! من دیگر برنمی­گردم! این سفر برگشتی ندارد!» به حاج ملاکاظم گفتم: «او را از رفتن نهی نکردی؟! نگفتی نرو!» گفت: «وقتی دیدم حسین به این نتیجه رسیده است که باید برود، تکلیفی نداشتم که به وی چیزی بگویم یا او را از رفتن نهی کنم!»

 

مرحوم ملاکاظم ناجی در ایام شهادت اولین پسرش شهید حسین ناجی

بعد از حادثه اصابت اتوبوس گردان بلال و شهادت امیر، بار سنگینی هم روی دوشم بود و هم روی دلم. رفتم خانه. با پدر و مادر امیر احوال­پرسی گرمی کردم و برای مقدمه چینی شروع کردم به حرف زدن: «خدا رو شکر عملیات خوب و موفقیت آمیزی بود! بچه­ ها عین شیر جنگیدن و به همه­ ی اهدافمون رسیدیم!» حاج ملاکاظم پرسید: «بچه­ ها چطورن؟! ازشون خبرداری؟! امیر و محمود ( شهید محمود دوستانی دایی شهدای ناجی ) رو میگم!» قلبم لرزید و ضربانش تندتر شد. گفتم: «دقیق خبر ندارم! یه تعداد از بچه­ ها زخمی شدن! انگار که بچه­ ها می­گفتن امیر و محمود هم زخمی شدن!»

این را که گفتم، حاج ملاکاظم حرفی زد که کار مرا ساده ­تر کرد. گفت: «نه! زخمی نشدن! من دیشب خواب امیر رو دیدم! مطمئن هستم امیر شهید شده!» دیگر نیاز به حرف زدن نبود. نگاه به چهره­ ام هم که می­کردند، کافی بود که از واقعه خبردار شوند. دل را زدم به دریا و آتش درون دلم را ریختم وسط اتاق و گفتم: «امیر و محمود رفتن پیش حسین!»

مادر گوشه­ ی اتاق نشسته بود. چادرش را انداخت روی صورتش و از خانه زد بیرون! به گمانم رفت خانه­ ی پدری­ اش تا خلوتی برای آرام کردن خود پیدا کند. خبر شهادت دومین پسر و دومین برادرش را شنیدن، کار ساده ای نبود، اما مادر هیچ­گاه روبروی ما ناراحتی­ اش را بروز نمی­داد.

شب هم رفتیم خانه­ ی شهید دوستانی! حاج ملاکاظم با این­که خودش نمی­توانست از بار مصیبت کمر راست کند، میکروفن را گرفت و آن‌چنان حماسی سخن گفت که دل سنگ هم آب می­شد. فریاد زد: «خداوندا! تو که می­دانی ما برای فرزندان خودمان گریه نمی­کنیم! اگر هم گریه کنیم برای علی اکبر امام حسین (ع) گریه می­کنیم!» این را گفت و شروع کرد به خواندن روضه­ ی علی اکبر. قیامتی برپا شده بود با این کلام آتشین حاج ملاکاظم. روضه­ ی علی اکبر، خودش بدجوری جانسوز است، چه برسد به این­که «ملاکاظم»ی آن را بخواند که تازه خبر شهادت دومین جوانش را به او داده­اند. صلی‌الله علیک یا اباعبدالله

 

این فیلم که برای اولین بار بعد از ۳۸ سال  منتشر می شود ، با تمام کهنگی اش ، اوج آرامش ملاکاظم را نشان می دهد. احتمالا این فیلم مربوط به روز تشییع شهید حسین ناجی ، اوایل فروردین ماه ۱۳۶۱ باشد

راویان: مجید هفت تنانیان، آقای مصطفوی، فرزندان  و داماد مرحوم ملاکاظم ناجی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا