محمدحسن راوی خیلی از خاطراتی است که در الف دزفول منتشر می شود ، اما هیچگاه اجازه نمی دهد که نامی از او ببرم.
وقتی از رفیقانش برایم تعریف می کند ، با همان خس خس سینه اش که یادگار شیمیایی است ، مات می شوم توی چشم هایش.
وقتی با هم می رویم شهیدآباد ، بالای هر مزار، مات عکس می شود و برایم خاطره ای از آن شهید می گوید.
نمی دانم چرا امشب یاد آن خاطره ای افتادم که در یک روز استخوان و پلاک سه تا از رفیق هایش را به خاک سپرده بود.
این خاطره اش را بعداً می گویم. بگذریم.
محمد حسن ، با تمام زخم هایی که از جبهه یادگار داشت ، ازدواج نکرده بود.
خواهر شهید مقدسیان ، بانوی مومنه ای بود که پایش به زندگی محمد حسن باز شد.
همین دو ماه پیش بود که در جشن عروسی اش که سادگی اش به جشن های دهه شصت می ماند ، از شوق در پوستمان نمی گنجیدیم که محمد حسن هم بالاخره سر و سامانی گرفت.
و امروز محمد حسن ، شریک روزهای تنهایی اش را از دست داد.
همین.
بیشتر از این حرفی ندارم برای گفتن.
امشب که رفتیم سراغش تازه از تهران رسیده بود.
فقط زیر لب زمزمه می کرد : «خدا یا شکرت ، یا صاحب الزمان . . شکرت» و اشک می ریخت.
خجالت کشیدم توی چشمهایش نگاه کنم. آخر هر وقت می دیدمش شوخی می کردم و تیکه می انداختم .
مثل دیوانه ها در و دیوار را نگاه می کردم.
وقتی همدیگر را درآغوش گرفتیم ، سرش را گذاشت روی شانه ام و اشک ریخت . و من همپای ناله هایش آرام درگوشش زمزمه کردم :
«محمد حسن! خدا امتحانت را خیلی سخت گرفته است»
حرفی زد که نتوانستم همپایش گریه نکنم .
گفت : «علی ! رفیقانم تنهایم گذاشتند و رفتند.او هم تنهایم گذاشت.انگار سرنوشت من جاماندن است . . . »
وقتی محمد حسن را که دو روز بود لب به غذا نزده بود ، بردیم بیمارستان .
وقتی زیر سِرُم بود .
وقتی داشت نفس نفس می زد با آن ششهای غبارگرفته از شیمیایی
من داشتم فردا را پیش چشمم تصویر می کردم.
محمدحسن خیلی از رفقای شهیدش را خودش گذاشته بود توی قبر . . .
اما همسرش را . . . .
نمی دانم تاب می آورد یا نه . . .
به فدای دل سوخته ات یا امیرالمومنین که فاطمه ات را خودت گذاشتی توی قبر.
یا امیرالمومنین . . . به محمد حسن صبری عطا کن که دوام بیاورد و همسر مومنه اش را هم با فاطمه ات محشور کن.
قصه غریبی است دنیا . . .
مُسلِم همیشه تسلیم است .
و می دانم محمد حسن هم تسیلم مشیت حق خواهد بود ، هرچند امتحانش را خدا خیلی سخت گرفته است.
امتحان سختی است محمد حسن . . .
صبور باش . . .
مثل همان روزها که زخم برداشتی و شکوه نکردی . . .
صبور باش . . .
به یقین خدا برایت تقدیر شگرفی رقم زده است.
امتحان سختی است محمدحسن . . امتحان سختی است . .