شما را به خدا دیگر تمامش کنید
به بهانه ی شهادت مظلومانه ی مامور نیروی انتظامی شیراز به دست اراذل و اوباش
شما را به خدا دیگر تمامش کنید
به بهانه ی شهادت مظلومانه ی مامور نیروی انتظامی شیراز به دست اراذل و اوباش
شما را به خدا دیگر تمامش کنید. دیگر فکری کنید به حال و روز این اوضاع.
مظلومیت بچه های ناجا را می گویم. غربت جوانان غیور این مرز و بوم را. آنان که آسایش شان همیشه قربانی آرامش ما می شود و ما هر بار باید خبر به خون غلتیدن یکی از این شاخ شمشادهای شهر و کشورمان را بشنویم و تلخی فراقشان را مزمزه کنیم.
آنانکه با کمترین حقوق ، پر خطرترین شغل را دارند و کمتر گلایه می کنند و بیشترین تلاش را می کنند، تا پای مردمشان به سنگ هم نخورد، اما همیشه انگشت اتهام و گاه ناسزاهای مردم هم به سمت آنان است.
اگر سرقتی رخ می دهد ، اگر امنیتی به هم می ریزد، اگر به چهاردیواری آسایش کسی تعرض می شود، اگر تجمع و اعتراض و فتنه ای باشد، همین بچه ها هستند که با اینکه مردان اول میدان هستند، فحشش را می خورند، غافل از اینکه دست و پای تحرکشان از جای دیگری بسته شده است.
قانون هایی که دست و پاگیر تلاش و اقتدارشان می شود. قانون هایی که هنگام هنگامه ، در تصمیم گیری هایشان تشکیک ایجاد می کند و قدرت و اقتدارشان را نزد اراذل و اوباش کم می کند و بارها و بارها در کلیپ ها و روایت ها شنیده ایم که بی شرفی قمه به دست که دزد اموال و ناموس مردم است، گردنکشانه روبروی مامور می ایستد و رجز می خواند و مامور هم به خاطر قوانین دست و پاگیر استفاده از سلاحش و تجربه های تلخِ گذشته ی همکارانش ، ترجیح می دهد دست به سلاح نبرد و گاه خودش مظلومانه مجروح می شود و یا به شهادت می رسد.
بارها و بارها می شود که ثمره تلاش و زحمات و زخم برداشتن و شهادت این بچه ها ، با عدم سختگیری دستگاه قضا ، به فنا می رود و گاه خدای نکرده روحیه و انگیزه را هم از پلیس می گیرد.
این قصه ها باید تمام شود. اقتدار باید به این بچه های تلاشگری که برای امنیت مردمشان روز را از شب نمی شناسند برگردد.
آنان که باید این قصه را تمام کنند لطفا دیگر تمامش کنند. یک بار برای همیشه. بدون اینکه تحت تاثیر رسانه های بیگانه و قلم های خودفروخته و برخی سلبریتی های مزدبگیر باشند.
چیزی مهم تر از جان این بچه ها نیست. جانی که گاه قربانی قانون های دست و پاگیر می شود.
نمی دانم! مجلس باید ورود کند برای تغییر این اوضاع یا قوه قضاییه. هر کس باید این اقتدار را برگرداند و پوزه ی این اراذل و اوباش و سارقان و حریم شکنان را طوری به خاک بمالد که جرات گردن کشی روبروی پلیس را نداشته باشند، اقدام کند لطفاً.
تا کی بشنویم که مادری جگرش کباب می شود و فرزندانی یتیم می شوند و بعد تشییعی و تقدیری و دیگر هیچ و خانواده ای که با تمام مشکلات مادی و معنوی شان به فراموشی سپرده می شوند و اگرشاخ شمشادشان «احراز شهادت» بشود ، نهایتاً حقوقی ناچیز از بنیاد شهید برایشان برقرار شود و به خدا سپرده شوند و اگر«احراز شهادت» نشوند که دیگر خدا می داند چه بلایی سرشان خواهد آمد.
دقیقاً هر بار که زمانی برای آسایش و آرامش مردم فراهم می شود، همین بچه ها هستند که باید از خانه و زندگی شان بزنند ، تا امنیتِ روزهای خوب و شیرین ما را تامین کنند. از مرزها بگیر تا در شهر ها و جاده ها و روستاها.
بچه هایی که قدر و قیمتشان کمتر شناخته می شود. کمتر کسی پای درد و دل های خودشان و خانواده هایشان می نشیند. خانواده هایی که تمام عمر و ساعات زیستنشان را باید در اضطراب و نگرانی به سر ببرند. خانواده هایی که کل طول خدمت قهرمان زندگی شان ، برای آنان چیزی شبیه پشت جبهه بودن است با تمام استرس ها و تشویش های چشم انتظار بودن در پشت جبهه.
همسرانی که باید هر روز صبح مردشان را از زیر قرآن رد کنند و آیت الکرسی بخوانند و نگرانی بکشند تا دوباره شب سایه سرشان برگردد و یا در شیفت ها و پاس های شبانه دور از مهربان ترین چتر زیستنشان، شب را صبح کنند و شب ها کابوس فراق ببینند.
بچه هایی که همیشه به پلیس بودن بابایشان افتخار می کنند و اینکه بابایشان تفنگ دارد و با آن دزدها و قاچاقچی ها را می کُشد، غافل از اینکه بابایشان فقط تفنگ دارد، اما برای کشتن دزدها و قاچاقچی ها ، از ترس بازخواست ها و سین جیم ها و دادگاه ها و بازپرسی های متعدد، گاه نمی تواند شلیک کند و گاه بابایشان برای همین شلیک نکردن، به او شلیک می شود و شهید می شود، با اینکه تفنگ دارد.
و فردا چگونه باید پاسخ همکلاسی هایش را بدهد که اگر بابایت تفنگ داشت، پس چرا دزدها را نَکُشت. لابد بابایت از دزدها می ترسید و اینجاست که گاهی قهرمان بودن بابایش را هم برایش خُرد می کنند و عین شیشه خُرده می ریزند روی زمین.
فرزندان شهید علی اکبر رنجبر
شما را به خدا دیگر تمامش کنید.
همه ی اینها را نوشتم به بهانه ی شهادت آن مامور مظلوم شیرازی که یک عمر همسر و فرزندانش باید با دیدن فیلم سربریده شدنش صدبار بمیرند و زنده شوند.
حالا خیلی ها با دیدن آن فیلم می گویند: «تقصیر خودش بود! چرا شلیک نکرد! » ، اما اگر شلیک می کرد، خدا می داند که همین افراد، قلم به دست می گرفتند برای شماتت! توئیت می زدند و از مظلومیت آن قمه به دست می گفتند که او برای پوست کندن خیار قمه کشیده بود. به غیر از اینکه خدا می داند باید پاسخگوی کدام سوالات از کدام افراد و نهادها باشد که چرا شلیک کردی؟
شما را به خدا کاری کنید که اقتدار به این نهاد حساس و مهم و پرتلاش و مقدس برگردد. کاری کنید که هر سارق و اوباشی با شنیدن نام مردان قانون زانوانش بلرزد، نه اینکه گردنکشی کند و حریف بطلبد و فریاد بزند: «جرات نداری شلیک کنی!»
یاد شهدای ناجای دزفول بخیر. دسته گل هایی که در موقعیت های مختلف از دستشان دادیم.
یاد «حاجی مراد نادری» ، یاد «علیرضا باغبان زاده» ، یاد « سجاد دالمن» ، یاد همه ی شاخ شمشاد هایی که تلخی فراقشان برایمان مانده است و اینکه حالا حال و روز خانواده هایشان و فرزندان یتیمشان چگونه است را خدا می داند.
کاش آقایان مسئول کاری کنند که این حوادث دیگر تکرار نشود. کاش مجلس و قوه قضاییه تدابیری بیندیشند که این بچه ها، اینگونه مظلومانه به شهادت نرسند و ما هر بار خبر از دست دادن یکی از این سرمایه های کشورمان را نشنویم.
شما را به خدا دیگر تمامش کنید.
فیلم لحظه شهادت مظلومانه مامور ناجای شیراز
سلام و درود بر حاج علی عزیزم
خداراشاکرم ک سعادت دانش آموختگی از حضرتعالی داشته ام
حاجی جان بخدا همش حرف میزنن این آقایان و پای عمل زود کمار میکشند
یک قانون نانوشته دارد پلیس ک هر عید باید یک قربانی بدهد
خدا راشاکرم ک همچون شمایی را دارند شهدا