خاطره شهدا
موضوعات داغ

مگر تو آقا را نمی بینی ؟

روایت شهیدی که نیمه شعبان به دنیا آمد و نیمه شعبان به شهادت رسید

مگر تو آقا را نمی بینی ؟

روایت شهیدی که نیمه شعبان به دنیا آمد و نیمه شعبان به شهادت رسید

جلوتر از زمان

مهدی در اوایل انقلاب ۱۵ سال بیشتر نداشت، اما دیدگاه‌ها ی سیاسی مستقلی داشت. روزنامه ها وکتبی که اوایل انقلاب توسط گروه های مختلف سیاسی منتشر می شد را مطالعه می کرد و تا خودش به نظریه ای نمی رسید، آنرا قبول نمی کرد و پایه و اساس نظریاتش قرآن و احادیث بود.

همیشه جلوتر از زمان بود و حرف هایی را که می زد بعدها بوقوع می پیوست. به عنوان نمونه اوایل ریاست جمهوری بنی صدر که همه مذهبی ها و انقلابیون طراز اول از بنی صدر پشتیبانی می کردند و ماه ها قبل از اینکه ماهیت او برملا و رسانه ای و یا حداقل در مجامع مذهبی و مساجد سخنی به میان بیاید ، مهدی از او انتقاد می کرد و به او اعتماد نداشت.

انتقادهایی نسبت به بنی صدر داشت که سه مورد آن در خاطرم مانده است:

اول  اینکه چرا موقع تنفیذ حکم ریاست‌جمهوری توسط امام، متواضع نبود و دست امام را نبوسید؟

دوم اینکه چرا صورتش را با تیغ اصلاح می کندکه کارحرامی است.

سوم اینکه چراهمیشه متکبرانه حرف میزند و بجای اتکا و توکل برخدا ، منیت خودش را مطرح می کند؟

 

نهج البلاغه

از دوره راهنمایی که همکلاس بودیم. مهدی بسیار بسیار مخلص، بی ریا و متواضع بود. بسیار اهل مطالعه و جلسه قرآن بود

در محله شان که نزدیک منزل مسعود کیانی بود جلسه قرآنی داشتند که مسئول آن جلسه قرآن حاج احمدکیانی بود و گاهی من هم در جلسه شان حضور می یافتم.

نهج‌البلاغه زیاد مطالعه می کرد یک نسخه‌ی نهج‌البلاغه خریده بود و مرتباً از آن استفاده می کرد، بطوریکه در اندک زمانی شیرازه اش از هم در رفته بود. خودش می‌گفت:«چندین بار نهج‌البلاغه را خوانده ام»

 

برادر شهید بود

برادرش «محمدحسین» دانشجو و هفت ـ هشت سالی از مهدی بزرگتر بود. محمدحسین در راهپیمایی های قبل از پیروزی انقلاب در تهران به شهادت رسیده بود و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده بود.

مزار شهید محمد حسین ورشوساز در بهشت زهرای تهران

کوه سوال

در دوران اوایل پیروزی  انقلاب اسلامی ، عضو جلسه قرائت قرآنی  بود که مسئولیت اداره آن جلسه را بعهده داشتم. این جلسه معمولاً در منازل اهالی محل برگزار می شد و معمولاً همسایه ها و اهالی محل حضور داشتند و هیچ تناسب سنی بین اعضای این جلسه وجود نداشت. از پیرمرد۶۵ ساله تا نوجوان ۱۵ساله و حتی کوچکتر هم حضور پیدا می کردند.

مهدی نوجوانی بسیار باهوش و زرنگ و فهمیده بود. ذهنی بسیارقوی وکاملاً استدلالی و منطقی داشت و خیلی فوری مطلب را دریافت می کرد .

 تمام وجودش پرازسوالاتی بود که هیچ ابایی از مطرح کردن آن سوالات نداشت. روحی سرکش و بسیارکنجکاو داشت و چون هم تفسیرقرآن و هم نهج البلاغه و بعضی اوقات احکام هم می گفتم و در نتیجه مطالب متنوعی مطرح می شد، او مرتب سوال می کرد و اصرار داشت که جواب ها قانع کننده  و منطقی باشد و اگر از سوالی جواب لازم را دریافت نمی کرد آنقدر بحث می کرد تا یا قانع شود و یا به شب های بعد موکول شود و دوباره در شب های بعد موضوع را پیگیری کرده تا به جواب برسد.

سوالات مهدی بقدری زیاد بودکه گاهی سایر اعضای جلسه را کلافه می کرد، اما چون هدفش درک صحیح وعمیق مطلب بود، ابداً ابایی ازسرزنش دیگران نداشت.

گاهی اوقات هم قانع نمی شد و یا من توان استدلال قوی برایش نداشتم، راهنمایی اش می کردم که برود و کتاب هایی را که معرفی می کنم، مطالعه کند.

 

از همان روزهای اول

در دوره ذخیره سپاه در تابستان ۵۸ شرکت کرد که در آن دوره بنده و حمید و مسعود و منصور کیانی و دیگر دوستان هم بودند. ابتدای جنگ از طرف ستاد ذخیره سپاه دزفول به چندین جبهه پدافندی اعزام شد و حضور فعال داشت.

در اعزام نیرو در زمستان ۵۹ به جبهه فیاضیه آبادان هم حضور یافت که در آنجا پس از استقرار در جبهه،  من و مهدی و دوتا از بچه‌های تهران روی دو قبضه خمپاره ۸۱ و ۱۲۰ کار می کردیم . دیده‌بان ما هم شهید احمد هدایت پناه بود

 

تشنه ی حضور

باتوجه به اینکه برادرش در انقلاب شهید شده بود، پدرمادرش مقداری به او سخت می‌گرفتند و او به سختی رضایتشان را می گرفت به همین علت در دو عملیات بزرگ قبل از بیت المقدس، یعنی طریق القدس و فتح المبین، نتوانست حضور یابد و به اصرار پدرش که اغلب در مأموریت کاری در شهرهای دیگر بود، مهدی را مدتی از دزفول دور کردند که شاید فکر جبهه از سرش برود ولی او عاشق جبهه و شهادت بود و از اینکه در دو عملیات قبلی نتوانسته بود شرکت کند، خیلی ناراحت بود و خصوصاً زمانی که دوست مشترکمان مسعود کیانی در فتح المبین به شهادت رسید، مهدی توان ماندن در شهر را نداشت و برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد

 

فرمانده

برای اعزام عملیات بیت‌المقدس وقتی که به پادگان آمد گردان های بلال و عمار و… تکمیل شده و از طرفی نیروهای زیادی از شهرهای دیگر آمده بودند که فرمانده نداشتند و این نیروها را به بعضی دیگر از گردان‌های لشکر داده بودند و مهدی هم با نیروهای اعزامی از کاشان در گردان شهدا سازماندهی شد که مهدی فرمانده دسته آنها بود.

 

جراحت

مهدی در مرحله‌ی دوم عملیات بیت‌المقدس ، مورخ دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ، هنگام عقب‌نشینی از پد عراق به پد ایران در همان شلوغی تجمع نیروها، بر اثر اصابت چندین ترکش توپ بیشتر از ناحیه سینه و شکم زخمی می شود.

نیروهایش می گفتند: «خیلی اصرار می کرد که ولم کنید! راضی نیستم این همه راه مرا برگردانید عقب»

محبت و دوستی عجیبی بین او و نیروهایش بود. به شدت دوستش داشتند. به همین خاطر با هر تلاش و زحمتی که بود، او را حوالی دو کیلومتر زیر گلوله باران شدید دشمن می آورند عقب.

 

بیمارستان نمازی شیراز

بعد از مرحله سوم یا چهارم بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، به همراه دیگر دوستان از جمله آقایان اکرام فر، مصطفی آهوزاده، صحراکار،سید ضیاء الدین هاشمی نسب، سیدعزیز قلندری، عبدالرضا حسینی، سیدمرتضی مکی نیا و…. به دزفول برگشتیم.

بعد از آن واقعه بسیار تلخ مورد اصابت قرار گرفتن سنگر گردان و شهادت «سید احمد کدخدازاده» و زخمی شدن شدید و نزدیک به شهادت آقای علیرضا ستوده و حسن چائیده ، قرار شد که به اتفاق دوستان کادر گردان بلال جهت عرض تسلیت و تسلی به خانواده و خصوصاً پدر و مادر شهید سید احمد، به زادگاهش شهرستان قائمشهر مازندران برویم.

در همان روز که عازم قائمشهر بودیم، جویای احوال مهدی شدم. از خانواده اش خبر زخمی شدنش را شنیدم اینکه در بیمارستان نمازی شیراز بستری است. گفتند چند روز حالش خوب نبود، اما خدا رو شکر خیلی بهتر شده و رو به بهبودی کامل است. خانواده اش گفتند: مهدی هم نگران شما بوده و مدام احوال شما را پرسیده است.

تلفن بیمارستان نمازی و بخش و اتاقی را که در آن بستری بود گرفتم و به مهدی زنگ زدم. حال و احوالپرسی کردیم. گفت:« حالم خیلی خوب است و جای نگرانی نیست»

من هم وضعیت خودمان را و شهادت سیداحمد و رفتن به قائمشهر را به او گفتم و اینکه انشاءالله بعد از قائمشهر، می آییم شیراز پیش شما. مهدی با همان حالت متواضانه فوق العاده اش اصرار به نیامدن ما به شیراز کرد و اینکه راضی نیستم که کسی به زحمت بیفتد و می‌گفت که خوبم و بزودی برمی گردم دزفول.

این گفتگوی تلفنی با مهدی خیالم را راحت کرد. خصوصا اینکه راحت حرف می زد و مشکل خاصی را من از پشت تلفن احساس نمی کردم.

از قائمشهر که برگشتیم، ناباورانه خبر شهادت مهدی در شهر پیچیده بود.

 

و آن اتفاق عجیب

خانواده مهدی، وضعیت او را در روزهای قبل از شهادتش، در بیمارستان نمازی اینگونه برایم روایت کردند:

«در طول بستری بودن مهدی، چندین بار حالش خوب و دوباره بد می شد و چند بار عفونت تمام خونش را گرفت و سه بار تمام خونش را عوض کردند. وزن مهدی روز به روز کاهش می یافت یه طوری که دیگر چیزی از او باقی نمانده بود. یک پوست و استخوان . فقط.

کادر بیمارستان می گفتند ما میدانیم با این وضعیتی که مهدی دارد، درد زیادی را تحمل می کند، اما برایمان حیرت انگیز است که یک آخ هم نمی گوید.

در آن روزهای آخر، اتفاق غریبی رخ می دهد. مهدی در اتاق خصوصی بستری است که پرستار بخش وارد اتاق می شود و با کمال تعجب می بیند که مهدی به گوشه اتاق خیره شده و با حالت خشوع و خضوع و تواضع و دست به سینه محو صحبت کردن و احترام گذاشتن و خوش آمد گویی است.

پرستار لحظاتی مات و مبهوت فقط صحنه  پیش رویش را نگاه می کند. مهدی انگار که در عالم دیگری سیر کند، هنوز محو صحبت کردن است و متوجه ورود پرستار نمی شود.

پرستار بیشتر از آن وضعیت را تاب نمی آورد و با دلهره مهدی را صدا می زند و می گوید:« با کی داری حرف میزنی ؟ اونجا که کسی نیست!»

مهدی حیرت زده برمی گردد و با تعجب می گوید: «مگه تو نمی بینی؟! آقاست! »

تازه اینجا مهدی قدری به خود می آید و متوجه می شود که تصویری که پیش چشمش دیده است، مختص او بوده و افراد دیگر متوجه حضور کسی نشده اند.

مهدی که اخلاص و ایمان و تواضع خصوصیات جدانشدنی او بوده اند، قدری شرمنده و خجالت زده می شود و دیگر حرفی نمی زند.

پرستار هم بدون هیچ حرفی اتاق را ترک می کند.»

خانواده مهدی می گفتند: «این روایت را پرستار بخش برایمان تعریف کرد»

و مهدی که در نیمه شعبان سال ۱۳۴۳ به دنیا آمده بود ، نهایتا در ۱۸ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی

 

راویان : حاج حسن گلستان باغ ، حاج احمد کیانی ، حاج مصطفی آهوزاده

 

شهید عبدالمهدی ورشوساز متولد ۱۳۴۳ در مورخ ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس در جبهه خرمشهر مجروج و در مورخ ۱۸ خردادماه ۱۳۶۱ در بیمارستان نمازی شیراز به شهادت رسید. مزار این شهید والامقام در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

‫۴ دیدگاه ها

  1. آقای موجودی عزیز خداوند خیر دنیا و آخرت را نصیب شما و خانواده محترم بگرداند و پدر و مادرت را از میهمانان سفره آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام قرار بدهد ان شاالله که خط سرخ شهادت را همچنان با اقتدار ادامه می دهید . معرفی شهیدان اجرش کمتر از شهیدان نیست . ومن الله التوفیق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا