آن نور عجیب . . .
روایتی زیبا از روزهای قبل از شهادت شهید «محمد شریف»
به همراه فیلم مصاحبه با شهید محمد شریف که برای اولین بار منتشر می شود
«احمد» فقط دو سال از او بزرگتر است که ۲۵ تیرماه ۶۱ در عملیات رمضان ، باب شهادت را در خانواده ی «شریف» باز می کند و پیکرش هم برای همیشه در منطقه ی شلمچه می ماند و هیچ وقت پیدا نمی شود.
و حالا «محمد» همه جوره احمد شده است، با یک تفاوت و آن هم بر دوش کشیدن داغ احمد و بی قراری رسیدن به او. بال بال می زند برای رد شدن از معبری که «احمد» باز کرده است.
اواخر دی ماه است که زنگ خانه به صدا در می آید و «محمد» لبخند به لب وارد می شود. طنین صدایش در حیاط خانه می پیچد:
قدم «آقا مهدی» مبارک باشه! این داداش کوچولوی ما رو بیارید ببینیم.
چشمان مادر گره می خورد توی چشمان شاخ شمشادش. نوزاد قنداق شده را در آغوشش جابجا کرده و می گوید:
«تو از کجا می دونی پسره! خدا بهت یه خواهر داده!»
لبهای محمد بیشتر به خنده وا می شود:
«شوخی نکن مادر! من می دونم پسره! اسمشم مهدی گذاشتین!»
دل مادر تکانی می خورد و نمی تواند تعجب و حیرتی را که در چشمانش موج می زند از محمد پنهان کند. محمد کنار بستر مادر زانو می زند و می گوید: «دست چپش رو بده ببینم!»
حیرت مادر بیشتر می شود: «دست چپ بچه رو می خوای برا چی؟»
می خوام ببینم همونیه که دیشب دیدم؟
اینبار دیگر مادر سوال نمی پرسد ، چون چشم های از حدقه بیرون زده اش، سراسر پرسش است از محمد و محمد ادامه می دهد:
«دیشب امام زمان(عج) رو خواب دیدم! بهم گفت: مهدی تو خونه ی شماست. تو پاشو و به همون راهی که انتخاب کردی ادامه بده!» بعدش دست چپ یه نوزادی رو که تو بغلش بود بهم نشون داد.
از خواب که بیدار شدم، یقین کردم داداش دار شدم. مرخصی گرفتم بیام ببینمش و برگردم.
دو برادر در یک قاب – شهید محمد و احمد شریف
دل مادر مچاله می شود. یاد احمد شهیدش می افتد. او هم گفته بود که بشارت شهادتش را از امام زمان(عج) گرفته است و حالا هم جملاتی شبیه جملات احمد از دهان محمد روی زخم مرهم نیافته ی دلش ریخته می شد.
مادر با ذکر و صلوات، آشوب دلش را سر و سامانی می دهد و شیرینی در آغوش گرفتن محمد، در وجودش تکثیر می شود.
محمد یک شب بیشتر خانه نیست. همان شب وقتی مادر برای شیردادن به مهدی بیدار می شود با صحنه ای مواجه می شود که وجودش را تکان می دهد.
چهره ی محمد آنقدر نورافشانی می کند که زیر زمین از نور او روشن شده است. باورکردنی نیست. این همه نور از خورشید محمد دارد منتشر می شود.
با هیجان و شگفتی، خواهر محمد را بیدار می کند و او نیز در اوج سرگشتگی دلباخته ی آن نور عجیب می شود مدام صلوات می فرستد تا قلبش را آرام کند، مبادا این شدت گرفتن ضربان، سینه اش را بشکافد و قلبش از قفس رها شود.
حالا نوبت پدر است که از این چشمه ی نور سیراب شود. پدر برمی خیزد و محو می شود در آن اتفاق غریب و با بغض رو به مادرِ نواد به بغل، می گوید: « این پسر هم از ما نیست! این هم مثل احمد رفتنی است. امانتی که باید آن را پس داد» و همه با هم بغض می کنند.
و محمد فردا راهی می شود.
چند روزی بیشتر از آن ملاقات و آن نور و آن حرف پدر سپری نشده است. ۹ بهمن ماه ۱۳۶۱ . هنوز هفت ماه از گم شدن پیکر برادر شهیدش نگذشته است که «محمد شریف» هم در والفجر مقدماتی و در منطقه ی چذابه ، دست در دست شهید«احمد شریف» می گذارد.
طنین صدای بغض آلود پدر در حیاط خانه لابلای ناله ها و گریه ها پیچیده است. « خدایا، این امانت را هم به تو برگرداندم…»
شهید محمد شریف ایستاده از راست نفر دوم
فیلم مصاحبه با شهید محمد شریف
شهید «محمد شریف» متولد ۱۳۴۴ در تاریخ ۹/۱۱/۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی و در منطقه چذابه به شهادت رسید و برادرش شهید «احمد شریف» متولد ۱۳۴۲ چند ماه قبل از او و در تاریخ ۲۵/۴/۱۳۶۱ در عملیات رمضان و در منطقه شلمچه جاویدالاثر شد و مزار مطهر این دو برادر شهید در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.
با تشکر از واحد شهدا و واحد رایانه مسجد صاحب الزمان جنوبی
خوش به سعادت شون
آنها کجا… ما کجا….