خاطره شهدا
موضوعات داغ

محمدی که نشناختیم (قسمت آخر: بی محمد شدیم)

روایت هایی از زمانه و زندگی شهید محمد شنبول ( پورصابری )

بالانویس:

«شهید محمد شنبول» ، یکی از نیروهای کلیدی و نخبگان  اطلاعات عملیات و از یاران نزدیک سرداران شهید حاج احمد سوداگر و  علی کمیلی فر است. از محمد کمتر شنیده ایم. شاید هم اصلا نشنیده باشیم. زمانه و زندگی شهید محمد شنبول پتانسیل تبدیل شدن به کتاب را دارد. من با وسعت اندک خود و البته با همکاری فوق العاده خانواده شهید، خصوصاً برادر گرامی ایشان ، در سه قسمت به معرفی این شهید بی نام و نشان و این نخبه اطلاعات و عملیات خواهم پرداخت.

 

محمدی که نشناختیم

روایت هایی از زمانه و زندگی شهید محمد شنبول ( پورصابری )

قسمت آخر: بی محمد شدیم

لحظه های وصال

عصر روز ۲ خرداد زمان حرکت به منطقه شلمچه بود. تا جایی که امکان داشت با تویوتا نیروها را به خط دوم رساندیم و تا خط اول باید راه را پیاده طی می کردیم. چون زاویه تابش آفتاب از سمت عراقی ها به طرف ما بود دید دشمن عالی بود اما حرکت همه جانبه سایر گردان ها به طرف خط اول باعث شد تا نیروهای عراقی توجهی به گردان یاسر نکنند.

ساعتی مانده به غروب بود که به نقطه مور نظر رسیدیم. جایی که نقطه رهایی بود، فاصله ای که حدود ۲ کیلومتر با مرز شلمچه و یک کیلومتر با اروند رود مسافت داشت. بیسیم ها و دوربین های دید در شب و دیگر امکانات را در حال حرکت به ما رساندند و نیروهای تخریب چی و اطلاعات عملیات در خط مقدم به ما ملحق شدند.

جلسه توجیهی را در سنگر تانکی که حدود یک متر از سطح زمین پایین تر بود تشکیل دادم. دشمن امان نمی داد و جای جای خط مقدم را زیر آتش گرفته بود. جلو و عقب خط، و چپ و راستمان گلوله می بارید. وقتی همه جمع شدند، جلسه را با صلوات آغاز کردم. چند دقیقه ای نگذشته بود که حاج احمد سوداگر سوار بر موتور از فاصله ۱۰-۱۵ متری توقف کوتاهی کرد و در همان حال که سوار موتور بود محمد شنبول را به عنوان ارشد نیروهای اطلاعات عملیات گردان یاسر معرفی کرد و رفت. محمد شنبول هم با موتور تریل آمده بود درحالی که داشت توقف میکرد که موتورش را پارک کند انفجار مهیبی باعث شد تا همه جا را گرد و خاک فرا بگیرد. اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ میلیمتری در فاصله ۱۰ متری سنگر باعث شد تا ۱۱ نفر از بچه های کادر گردان شهید شوند و ۱۴ نفر نیز مجروح گردند. گردان یاسر در آن روزها یکی از سخت ترین و حساس ترین لحظات تاریخ خود را سپری می کرد. این اوضاع را سریعاً به آقای رئوفی گزارش دادم. به معنای واقعی بعضی از بچه ها با همان گلوله و ترکش هایش لت و پار شدند. در چنین لحظاتی آدم نمی داند که اول باید به کدام مجروح یا زخمی کمک کند. چشم های هرکسی دیوانه وار حال مجروحین را رصد می کرد. یک لحظه برادر کابلی را دیدم که درحالی که دوربین بر گردنش بود بر اثر اثابت ترکش خمپاره در سنگر دیده بانی روی گونی های سنگر افتاده بود و نیم تنه آن از سنگر آویزان بود.

محمد شنبول هم که در حال پارک کردن  موتورش بود ترکش خورده بود و به سختی می توانست موتورش را که از باکش بنزین می ریخت، کنترل کند. خودم را به او رساندم و بغل کردم تا از موتور که روشن بود و هرلحظه احتمال انفجارش می رفت جدایش کنم و فاصله بگیرم. علیرضا پور سوزنی که معاون یکی از گروهان هایم بود همین جا به شهادت رسید. محمد شنبول درحالی که از شدت درد لرز گرفته بود، داشت شهادتین می گفت که لحظه ای بعد در حال سوار کردن در آمبولانس به شهادت رسید.

راوی: حاج عبدالکریم فضیلت

در قاب تلویزیون

زمانی که خبر آزادی خرمشهر  در عصر سوم خرداد از تلویزیون اعلام شد ، تصویر او را سوار بر موتور هوندا تریل به همراه دوستش که در حال عبور از  روی پل اهواز – خرمشهر بودند و انگشتش را به علامت پیروزی نشان می داد ، مرتب نشان می داد.

من و محسن برادر کوچکترم پای تلویزیون نشسته بودیم و خوشحال از دیدنش به همدیگر می گفتیم: «هر وقت از جبهه برگشت بهش میگیم که تلویزیون نشونش داده!»

اما مادرم حال و روز دیگری داشت. وقتی می دید که تلویزیون مرتب تصویرش را همزمان با خبر آزادی خرمشهر  نشان می دهد، دل نگران و پریشان گفت : « محمد هیچ وقت جلودوربین نمی رفت. نکنه شهید شده باشه که تلویزیون مرتب داره نشونش میده ؟!!!!»

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

 

خبر آمد خبری در راه است

چهارشنبه، ۵ خرداد ۱۳۶۱، مصادف بود با دوم شعبان .خواهرم با شوهرش آمدند خانه مان. آن روز بعضی از آشنایان و بستگان نزدیک هم می آمدند و می رفتند و در گوشی و یواشکی حرف می زدند. گاهی برای حرف زدن می رفتند توی کوچه و همین رفت و آمدها و نجواها و درگوشی حرف زدن ها باعث شد مادرم شک کند که انگار خبری هست که از او پنهان می کنند و اتفاقی افتاده که او بی خبر است و نمی خواهند به او بگویند.  

خواهرم را قسم داد که از شوهرش بپرسد آیا اتفاقی افتاده یا نه؟ و اگر از محمد خبری شده، به من بگویند.

همه آن شب را با نگرانی صبح کردیم.

فردای آن روز که مصادف با ولادت امام حسین علیه السلام و روز پاسدار بود.  شوهر خواهرم آمد و پس از اینکه مادرم از او خواهش کرد که هر چه هست به او بگوید گفت : « محمد زخمی شده اما الان نمی دونیم کجاست و کدوم بیمارستانه؟! البته شایعه هم شده که شهید شده، اما گوش ندین به این حرفا تا ببینیم ماجرا چیه؟»

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

در جستجوی نور

جستجو برای یافتن خبری از محمد شروع شد. ابتدا گفتند که محمد در بیمارستان جندی شاپور اهواز بستری است. اما در بین زخمی های آنجا نبود. تماس با بیمارستان‌های شهرهای دیگر هم به نتیجه نرسید. مانده بودیم که چکار کنیم. هیچ خبر موثقی از محمد نبود.

مادرم به دایی بزرگم حاج غلامعلی که دزفول نبود، خبر داد و گفت:«تو اهواز بیشتر و بهتر آشنا داری! یه پرس و جویی بکن ببین خبری از محمد پیدا می کنی؟» دایی غلامعلی آمد دزفول و به همراه عمو حسین راه افتادند برای پیدا کردن  نشانه ای از محمد.

دوباره رفتند بیمارستان جندی شاپور و  وقتی در بین شهدای بیمارستان جستجو می کنند، محمد را از دندان شکسته اش شناسایی می کنند. 

عمو و دایی نیمه شب می رسند دزفول و صبح بعد از نماز، دایی ام خبر شهادت محمد را به مادرم می دهد. اول به مادرم می گوید:«دو رکعت نماز شکر بخون تا بگم چی شده؟!»و بعد از اینکه مادرم نماز می خواند، دایی می گوید: «محمد به آرزویش رسید! محمد شهید شده!»

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

بی محمد شدیم

صبح که برای نماز  بیدار شدم دیدم پدر و مادر ، خاله ها و دایی همه ناراحت نشسته ولی گریه نمی کردند. من از حالت آنها تا انتهای قصه را فهمیدم.  مادرم گفت: « تو دیگه خواهر شهید هستی و باید صبر و استقامت داشته باشی»

از اینکه مادرم را اینقدر صبور و با استقامت می دیدم که در شهادت فرزند بزرگش که خیلی به او علاقه داشت گریه نمی کرد ،من هم خجالت کشیدم، گریه کنم .

و از آن روز ما دیگر بی محمد شدیم ، بی ستون. بی تکیه گاه.  محمد در سالروز بیست و یکیمین بهار تولدش آسمانی شد.

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

 

صدای دلنشین محمد

کلیپ زیر بخشی از صدای دلنشین شهید محمد شنبول است که برای ما به یادگار مانده است

روحش شاد و یادش گرامی باد

پاسدارشهید محمد شنبول متولد۱۳۴۰ در مورخ ۳ خرداد ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در منطقه خرمشهر به شهادت رسید و مزار پاک و مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول ، زیارتگاه عاشقان است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا