خاطره شهدا

تک پسر بابا . . .

روایت هایی کوتاه از شهید غلامعلی مهران زاده

 

تک پسر بابا . . .

روایت هایی کوتاه از شهید غلامعلی مهران زاده

فرزند مسجد بود

در میان خانواده ما عشق و محبت اهل بیت ‌زیاد است، همه بستگان و پدر و جد ما نام اهل بیت دارند، زمانی که خدا به من یک پسر داد، نام تنها پسرم را غلامعلی گذاشتم تا در راه علی و اولاد علی (ع) باشد.

غلامعلی از‌‌ همان نوجوانی با مساجد و جلسات قرآن انس داشت و هر گاه از جبهه می‌آمد به مسجـد می‌رفت و به مسجد محل خودمان هم بسنده نمی‌کرد و می‌گفت: دوست دارم با مساجد ارتباط بیشتر داشته باشم و بتوانم کمکی بکنم.

اوایل سال ۱۳۵۷ بنا به توصیه شهید غلامعلی آهوزاده که از مسئولین جلسه قرآن مسجد محل بود، ایشان برای تشکیل و راه‌اندازی جلسه قرآن به روستای محمد بن جعفر طیار (ع) می‌رفت و هر روز مسافت بین شهر و روستا را می‌پیمود و با همت خود موفق به راه‌اندازی‌ این جلسه شد.

راوی: پدر شهید

 

عکاس انقلاب شد

با آغاز دوران انقلاب در سال ۱۳۵۷ ایشان با حضور در تظاهرات و فعالیت‌های مبارزاتی برای ثبت وقایع انقلاب، یک دوربین عکاسی ‌خرید و تظاهرات مردم دزفول را به تصویر کشید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه دزفول به عضویت این نهاد مقدس در‌آمد‌ و ‌عکاس ‌سپاه شد. وی اتاقی را در یکی از مقر‌های سپاه به عنوان آتلیه برای چاپ و ظهور عکس درست کرده بود.
راوی: مصطفی آهو‌زاده

حقوقش را در میان نیازمندان تقسیم می‌کرد

پیش از شروع جنگ تحمیلی وارد سپاه شد. زمانی که جنگ آغاز شد، خودش را وقف جنگ کرده بود، اما از سپاه حقوق نمی‌گرفت، یا اگر می‌گرفت به دوستانش که نیازمند بودند می‌داد.
راوی: پدر شهید

به دانشگاه نرفت

درسش خوب بود، ولی جنگ که شروع شد، با وجود آن که در دانشگاه قبول شد، نرفت. خاله‌اش آمد خانه ما و با مادرش چمدان غلامعلی را بستند تا راهی دانشگاه شود ولی او نپذیرفت و گفت: تا جنگ است وظیفه ما جنگیدن است.

راوی: خانواده شهید

 

هنرمند بسیجی ما بود

او با حضور در جبهه‌ها و با استفاده از تخصص و تجربه خود با تهیه عکس از مواضع دشمن در شناسایی بهتر وضعیت دشمن، کمک فراوانی به نیروهای اطلاعات و عملیات می‌کرد.
ذوق خوبی در کارهای تصویری داشت. او را در بخش فنی ـ تصویری گذاشته بودم، مثلا از خطوط عراقی‌ها عکس و فیلم تهیه می‌کردیم و او مونتاژ می‌کرد. حتی در منطقه ظهور و چاپ عکس رنگی داشتیم و عکس‌ها را برای یگان‌ها چاپ می‌کردیم.

راوی: سردار شهید احمد سوداگر (کتاب جاده‌های سربی)

 

از همسرش تشکر می‌کرد

غلامعلی مهربان بود و هر دو سه هفته یک بار برای دیدار خانواده از جبهه می‌آمد، هر بار که به خانه می‌رسید، پس از سلام و احوال پرسی می‌گفت: «اجرتان با امام حسین» حتی فرصت نمی‌داد تا به او خسته نباشی بگوییم. ‌با گفتن این جمله گویی تحمل رنج و سختی دوری او بر ما آسان‌تر می‌شد.

راوی: همسر شهید

نگذاشت برایش تشکیل پرونده بدهیم

پس از عملیات والفجر مقدماتی بود که در خواب دیدم در کنار رودخانه‌ای هستم و تعدادی در حال شنا هستند که غلامعلی هم در بین آن‌ها بود. ناگهان آب او را با خود برد. فریاد کمک سر می‌دادم که دیدم مرد بلند قامتی از میان آب پسرم را بیرون آورد و محکم با سر در مقابل من به زمین کوبید که من ناراحت شدم و گفتم: حالا که او را نجات دادی چرا او را با سر به زمین کوبیدی؟
صبح که شد خبر شهادت او را به ما دادند، ولی من بر اساس خوابی که دیده بودم می‌دانستم که او زنده است. پس از چند روز به ما اطلاع دادند که او در تهران در بیمارستان پارس بستری ‌و از ناحیه سر به شدت مجروح شده بود، به طوری تا چند روز قدرت تکلم و تحرک خود را از دست داده بود.


شهید غلامعلی مهران‌زاده در کنار سردار شهید احمد سوداگر

در ‌روزهایی که در بیمارستان بستری بود، چند بار برای تکمیل فرم و تشکیل پرونده جانبازی به ما مراجعه کردند اما غلامعلی زیر بار نمی‌رفت و با این که به سختی می‌توانست سخن بگوید، به ما و آن‌ها فهماند که اجازه تشکیل پرونده ندارید. حالش که بهتر شد، دوباره راهی جبهه شد. به او می‌گفتیم که تو شهید زنده‌ای. لازم نیست جبهه بیایی اما گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود.

راوی: مادر شهید

باید به جبهه بروم

پدرش به او گفته بود اگر به جبهه نروی هر چه می‌خواهی برایت فراهم می‌کنم. او در پاسخ گفته بود: آن چیزی را که من می‌خواهم، شما ندارید و نمی‌توانید برایم فراهم کنید.

راوی: سردار شهید احمد سوداگر (کتاب جاده‌های سربی)

معراج خونین در آستانه اذان ظهر

مهران‌زاده کسی بود که خیلی تلاش می‌کردیم او را نگه داریم.
یک بار ترکش به سرش خورده بود، قسمتی از جمجمه را نداشت. تنها پسر خانواده هم بود، خیلی مراعات او را می‌کردیم. پدرش هم سفارش می‌کرد که امید ماست.
کلافه شده بودم که چطور او را از خط دور نگه دارم، تا قرار شد برای کاری به خرمشهر برویم و برگردیم.
سه نفر جلو و بقیه عقب وانت نشستند. برای رفتن غلامعلی جلو نشست و برای برگشت هنگام غروب من جلو نشستم و به او گفتم: بیا جلو. گفت: نوبت من است عقب بنشینم. گفتم: بیا با تو کار دارم.


شهید غلامعلی مهران‌زاده در کنار شهیدان حسن صفری‌نژاد و بهروز دینوی‌زاده و عبدالامیر ترنجی‌زاده (عملیات محرم ـ سال ۱۳۶۱)

تقریبا تمام مسیر خرمشهر تا پادگان حمید با هم صحبت کردیم. ۷، ۸ کیلومتر مانده به محل استقرارمان گفت: صبر کن من می‌روم عقب. گفتم: رسیدیم، نمی‌خواهد. گفت: نه اینطور درست نیست. نوبت من است که عقب بنشینم، رفت و عقب نشست.

رادیو را روشن کردم. نزدیک اذان بود. داشتم رادیو ‌گوش می‌کردم و سرم پایین بود، یکدفعه صدای مهیبی بلند شد. نگاه کردم و دیدم سقف ماشین پرتاب شده بود. راننده هم زخمی بود. فرمان را از دستش گرفتم و گفتم: اگر می‌شنوی پایت را روی ترمز بگذار. آرام ماشین را کنار زدم. سریع به عقب رفتم تا ببینم حال مهران‌زاده چطور است. دیدم جای جراحت قبلی سرش به لبه ماشین خورده و کف ماشین افتاده، خودم هم بیحال شدم. بیش از ده ساعت بیهوش بود و در‌‌ همان حالت به شهادت رسید.

راوی: سردار شهید احمد سوداگر (کتاب جاده‌های سربی)

بخشی از وصیت‌نامه شهید غلامعلی مهران‌زاده:

زندگی در اسلام هدف دارد. این نیست که فقط خوردن و زندگی را گذراندن باشد بلکه این است که انسان به کمال برسد و بتواند مسئولیت خود را که‌‌ همان خلیفه الله شدن در این دنیا و پیش خدا جا داشتن در آن دنیا را انجام دهد. مهم هم این است که انسان با این نیت زندگی کند البته کاری است بسیار دشوار ولی با توکل و صبر خیلی از مسائل را می‌شود حل کرد.

 

شهید غلامعلی مهران‌زاده متولد ۱۳۴۲، مسئول فنی اطلاعات قرارگاه قدس سپاه  در تاریخ ۱/ ۸/ ۶۵ حین انجام مأموریت به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

 

تابناک

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا