دل‌نوشته‌ها

قرار بود «سلطان قلب ها»یمان بشوید

درد دلی با شهدای گمنام مدفون در دانشگاه

قرار بود «سلطان قلب ها»یمان بشوید

درد دلی با شهدای گمنام مدفون در دانشگاه

 

چقدرخوشحال بودیم آن روزی که شنیدیم شما قرار است برای همیشه میهمان ما باشید. شما را که دل از نام و نشان بریده بودید.

 پلاک را داده بودید دست فرشته ها و لابلای این چند تکه استخوان هم چیزی نمانده بود که نام و نشانتان را فریاد بزند و اینها همه به این نیت بود که بگذارند توی همان خاک های معطر بمانید و بی خیالتان شوند، اما جدایتان کردند از آن خاک. خاکی که همه هستی تان را به آن پیوند زدید .

از آن خاک جدایتان کردند و قنداق گونه شما را دادند دست ما تا خاک دانشگاهمان شرف بگیرد با حضورتان و با وجودتان ، چرا که شنیده بودیم : «شرف المکان باالمکین»

شما را امانت دادند دست ما و پنج مادر را برای همیشه چشم انتظار گذاشتند و ما نیت کردیم که امانت دار خوبی باشیم برای مادرهای چشم به راهتان.

نیت کردیم عزیز بداریمتان.

نیت کردیم هر روز سر بزنیم و برای شما که نه ، برای خودمان فاتحه بخوانیم.

آوردیمتان تا آرامش بگیریم با آمدنتان.

شما را میهمان کردیم تا اینکه  فیض ببریم از همجواریتان.

تا اینکه قدر آرامش امروزمان را که مدیون تکه پاره شدن شما بود بیشتر بدانیم.

تا اینکه کج نرویم.

تا اینکه اگر خواستیم دل ببندیم به میز ، تلنگر شوید برایمان.

آوردیمتان اینجا تا همیشه حس تان کنیم.

حس کنیم در کنارمان هستید و پشت و پناهمان و کمک حالمان برای اینکه راهی را که رفتید نیمه تمام نگذاریم  و ما هم همان راه را برویم و مگر نه حسین بیدخ در وصیتش نوشت : «می روم تا توبیایی ، اگر این راه بی یاور بماند زندگی را از من دزدیده ای.»

آوردیمتان اینجا که حضورتان هر روز برایمان مصداق «فان الذکری تنفع المومنین» شود و دزد زندگی و حیات حسین بیدخ ها نشویم.

آوردیمتان اینجا تا اینکه اگر مقام و پُست می خواست پَستمان کند، شما را ببینیم و برگردیم به صراط مستقیم .

آوردیمتان اینجا تا هر صبح مان را با شما آغاز کنیم و اگر خواستیم دل به دنیا ببازیم ، عطر حضورتان ، باعث شود که برگردیم به مسیر عاشقی.

آوردیمتان اینجا تا اگر خواستیم حقی را نا حق کنیم و مسیر باطل برویم سرخی خونتان چراغ قرمز عبورمان شود و بمانیم پشت خط کشی و جلوتر نرویم.

آوردیمتان اینجا تا بی نام و نشانی تان یادمان بدهد که برسر مقام و منصب و نام و نان و میز ، سر و دست نشکنیم.

آوردیمتان اینجا تا هر روز ببینیمتان و فراموشتان نکنیم. هم خودتان را و هم هدفی را که برایش همه چیزتان را دادید و نخواستید حتی نامی از شما بماند و از این دنیا به اندازه سنگ قبری هم نخواستید.

آوردیمتان تا گمنامیتان یادمان بدهد که مَن مَن نکنیم .

 آوردیمتان تا اخلاص را بیاموزیم از شما.

بیاموزیم بیت المال ، مال البیت نیست که به هر نامی و هر توجیهی بگذاریمش سر سفره زن و بچه مان

آوردیمتان تا از کنارهم بودنتان ،وحدت بیاموزیم. با هم بودن. دست به دست هم دادن و بسیجی وارانه تلاش کردن و جهادی حرکت کردن.

آوردیمتان تا عطر ارزش های دفاع مقدس هر روز به مشاممان برسد و تمرین کنیم که آن ارزش ها را بکارگیریم و فراموش نکنیم.

آوردیمتان تا فراموش نکنیم که برای هر میزی که صاحبش شده ایم ، چند دسته گل به خاک افتاده است و آیینه آرزوی چند مادر برای دامادی فرزند ترک بسته است؟

آوردیمتان تا یادبگیریم از شما تا پای سوختن استخوانمان پای آرمانهای انقلاب و اماممان بمانیم و به نامی و نانی و منصبی همه چیزمان را نبازیم.

آوردیمتان تا ازتان بیاموزیم  حقیقت را فدای هوس نکنیم و رضایت خدا را فدای رفاقت آدم ها.

و اگر برای اینها نیاوردیمتان ، برای چه از دل خاک های معطر جنوب، قنداق پیچ دادیمتان دست خاک دانشگاهمان؟

و اگر برای اینها نبود ، خب می گذاشتیم همانجا بمانید و دلخوش باشید به سرزدن های بی بی دوعالم.

می گذاشتیمتان حال کنید با بی نام و نشانی تان و همراز باد باشید و همصحبت خاک.

آوردیمتان اینجا تا کنارمان باشید و راه را گم نکنیم.

و اگر غیر از این بود که می گذاشتیم همانجا باشید.

اما . . .

اما هیچیک از اینها که گفتم اتفاق نیفتاد. نتوانستیم. نشد.

شیرینی دنیا و مقام و منصب هایش ، غرور و لذت میز و برق سکه ها نگذاشت.

و ما بیخیالتان شدیم.

و چه خوب شهید بیدخ امروزمان را پیشگویی کرده بود که «حس می کنم فرداها ، در راه ها وقتی زمان گذشته را ازیاد می برد و آینده فراموشکده گذشته می شود، شهیدان از یاد می روند»

خیلی حرف است کنارمان باشید، هر روز ببینیمتان ، اما فراموشتان کنیم و بیخیالتان شویم.

بی خیال راهی که برایش تکه تکه شدید.

در حد یک دکور و گلدان وتریبون بیشتر بهره نبردیم ازتان.

ماندیم توی دنیای خودمان و بی خیال حضورتان شدیم و تمام دلایل آوردنتان به اینجا راکه گفتم بی خیال شدیم.

کاش می شد دوباره از اینجا برتان گردانیم به همان خاکی که دلبسته اش بودید.

کاش راهی بود که از این گمنامی درتان می آوردیم و می دادیمتان دست مادرهایتان.

کاش  . . .

آخر اینجا ماندنتان که تاثیری به حالمان ندارد.

دیگر به جایی رسیده ایم که خجالت هم نمی کشیم ازتان.

خودتان خوب می دانید که اصلا خیلی ها خبر ندارند که پنج مزار معطر در دانشگاه داریم.

بی خیالتان شده ایم

بدجور هم بی خیالتان شده ایم.

توی دفترچه راهنمای این بچه های ورودی جدید، حتی آدرس پیتزا فروشی های شهر را هم نوشته ایم، اما اصلا یک خط هم از حضورشما نیست، چه برسد به اینکه عکسی بزنیم از مزارتان تا دانشجویان جدید الورود بدانند توی دانشگاهشان شهید گمنام هم هست.

چه برسد به اینکه بخواهیم توی جشن هایمان اسمی از شما بیاوریم.

خداییش خودتان بگویید حیف نیست جشن را خراب کنیم و وسط کف زدن ها و لبخندها اسم مُرده!!! بیاوریم.

کاش می شد از اینجا می بردیمتان و برمی گرداندیمتان  به همان خاک و هور و دشت و رمل ها.

اینطوری هم شما راحت ترید ، هم ما بهتر به کارهایمان می رسیم.

آوردیمتان اینجا تا «سلطان قلب ها»یمان باشید و فرمانروای وجودمان

اما این روزها سلطان قلبمان روی تخت دیگری نشسته است.

این روزها دروازه های دلمان را برق اشتیاق سلطان دیگری شکسته است.

بگذار رک بگویم و مقدمه نچینم!

سختمان است در این چراغانی دنیایمان حرمت خونتان را نگه داریم. آخر تا کی ؟ تاکی از عشق و حالمان به خاطر شما بگذریم؟

ما هم دل داریم. دنیای ما با دنیای شما فرق دارد. درک مان کنید.

در این وانفسای میز و منصب و پست و مقام ، مگر دیگر جایی برای توجه به شما باقی می ماند ؟

بخواهیم هوای شما را داشته باشیم ، کنایه های رفقا را چه کنیم ؟

شما که اهل مرام و معرفتید.

بیایید و بالاغیرتاً خودتان چاره ای بیندیشید تا همین  چند استخوان شکسته هم دیگر اینجا نباشند.

چاره ای بیندیشد و بروید.

همان چند عکسی را هم که به هر دلیل کنارتان میگیریم ، می رویم رودبند و با هشت شهیدگمنام آنجا میگیریم. یا این همه جانباز. به وقتش کنار آن عزیزان!!! در کادر دوربین لبخند می زنیم.

بروید به جایی که حرمتتان را نگه دارند. آنطوری هم شما راحتید و هم ما.

بروید ، تا بیشتر خون دل نخورید. آخرروزگار خیلی عوض شده است و سختتان می شود بمانید.

قرار بود سلطان قلبمان بشوید ، اما این روزها قلب هامان در گرو عشق سلطان دیگری است.

نمی توانیم دل بکنیم از این «سلطان قلب ها»

لطف کنید بروید و ما را با «سلطان قلب ها»یمان تنها بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا