خاطره شهدا

به زودی نزد ما خواهی آمد

وقتی شهید سیدعلیرضا(سیدکریم) کریم زاده محسنی بشارت شهادت گرفت

به زودی نزد ما خواهی آمد

وقتی شهید سیدعلیرضا(سیدکریم) کریم زاده محسنی بشارت شهادت گرفت

اولین شب جمعه ای است که بچه های گردان بلال برای پدافندی پاسگاه زید اعزام شده اند. عبدالرضا صابر زاده دارد با سبک و سوز مخصوص به خودش دعای کمیل می خواند و بچه ها هر کدامشان توی حال و هوای خودشان ، دلشان را بسته اند به بند بند کمیل.

صدای گریه ی بچه ها بالا گرفته است و این آتشفشان وقتی خودش را نشان می دهد که برخی فقره های دعا را با هم و بلند بلند می خوانند:

یا رب یارب یارب . . . .

دعا تمام می شود و هر کس سنگر حسینیه را ترک می کند و می رود. اما هنوز یک نفر سر از سجده بر نداشته است. یا حسین های سوزناک و کشیده اش ،  ترک می اندازد به بغض های شیشه ای بچه هایی که هنوز توی سنگر هستند.

تداوم یاحسین ها و سپس افتادن یاحسین گوی سربه سجده گذاشته ،  موجب می شود چند نفر ِمانده در سنگر به سمت او هروله کنند. سید علیرضا است. بیشتر بین بچه ها معروف است به سید کریم.  شاید به خاطر فامیلی طولانی اش باشد که «کریم زاده محسنی» است و بچه ها چکیده ای از نام و فامیلی اش را به هم پیوند زده اند. شاید هم از همان کودکی سید کریم صدایش کرده اند.

پایش را بالا می گیرند و چند ضربه ای هم توی صورتش می زنند که هنوز محاسنی به خود ندیده است. سید کریم توی حال و هوای دیگری است. چیزی شبیه به بیهوشی ، اما یاحسین از لبش نمی افتد.

آمبولانس را خبر می کنند و علیرضا به همراهش می رود. عقب آمبولانس هم همین حس و حال تداوم دارد. گاهی قطع می شود و پس از چند لحظه ای دوباره چشمه یاحسین از لبهایش می جوشد.

فردای آن روز سید کریم سالم و سرحال برمی گردد و به هیچ کس حرفی نمی زند، الا یکی از رفقایش که از راز آن یا حسین ها،  مخفیانه آگاه می شود.

******

۱۶ شهریور ماه ۱۳۶۲ دو ماهی از آن دعای کمیلی که سید کریم را به آن حال و روز انداخت می گذرد. بچه های گردان بلال چندین روز است که شب ها برای تقویت خط اول پدافندی جلو می روند و روزها برای استراحت برمی گردند به خط دوم.

نیروها صبحانه را خورده اند. تعدادی برای استراحت به سنگر می روند و تعدادی مشغول شستشوی ظروف هستند و سیدکریم هم مشغول مرتب کردن کوله اش!

ساعت هفت و نیم صبح را نشان می دهد که یک خمپاره ی ۱۲۰ میلیمتری می خورد مابین بچه ها!

گرد و غبار که فرومی نشیند، سیدکریم کنار کوله ی آرپی جی اش روی زمین افتاده است و ترکش ها جای سالمی در بدنش نگذاشته اند. فرماندهی گروهان بچه ها را از اطرف سیدکریم دور می کند. کوله ی آرپی جی با سه گلوله ای که در آن است، آتش گرفته است و محمود دوستانی سعی دارد خاموششان کند تا انفجار گلوله ها اتفاق تلخ دیگری را رقم نزند.

بالاخره سیدکریم را می گذارند توی آمبولانس و برای مداوا می برند به همان جایی که دو ماه پیش بعد از بیهوشی اش در دعای کمیل بردند.

بچه ها کنج چادر کز کرده اند و دلشان را توی آمبولانس جا گذاشته اند که ناگهان صدای افتادن یک اسلحه از میخی که به آن آویزان است ، نگاه همه را به یک سو جلب می کند. دلشان هُری می ریزد زمین. اسلحه سیدکریم است. یکی از بچه ها می گوید: «سید شهید شد! این هم نشانه اش » و خبری که از بیمارستان می رسد نیز گویای این است که  ساعت شهادت سید کریم و ساعت افتادن اسلحه همزمان بوده است.

حالا نوبت آن رفیقی است که راز سید کریم را تا بحال به دوش امانت کشیده است:

«سید کریم آن شب گفت: سیدی را در خواب دیدم که به من گفت به زودی نزد ما خواهی آمد»

انگار صدای  یاحسین های آن شب جمعه ی سید کریم در پاسگاه زید پیچیده است…

 

شهید سیدعلیرضا(سیدکریم) کریم زاده محسنی متولد ۱۳۴۶ در مورخ ۱۶ شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نائل آمد و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است

  

راوی: حاج علیرضا

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا