تاریخ‌نگاریخاطره شهدا

قصه ی جعبه آیینه و راز روقبری

به بهانه ی آسمانی شدن مادر شهید عبدالمحمد شنبول ، مادری که روی مزار عبدالمحمدش روقبری پهن نمی کند؟!

بالانویس:

مادر شهید عبدالمحمد شنبول دیروز و در سالگرد شهادت شاخ شمشادش به وصال عبدالمحمدش رسید. این مادر شهید سال ها روی مزار محمدش روقبری نمی گذاشت. راز این کار را از زبان خودش بخوانید.

قصه ی جعبه آیینه و راز روقبری

به بهانه ی آسمانی شدن مادر شهید عبدالمحمد شنبول ،

مادری که روی مزار عبدالمحمدش روقبری پهن نمی کند؟!

دومین سالگرد عبدالمحمد نزدیک بود. برای تزئین جعبه آیینه ی مزارش مقداری وسیله خریدم، اما عصر پنجشنبه وقتی رسیدم کنار مزار، تازه یادم افتاد که وسیله ها را جا گذاشته ام. ناراحت شدم. به هر کس گفتم که برود و از خانه وسایل را بیاورد، قبول نکرد. دلم شکست و کنار مزارش خیلی گریه کردم و فریاد زدم. جوری ناله کردم که روز تشییع و تدفینش هم چنین نکرده بودم. آنقدر که گلویم زخم شد و صدایم گرفت! آخر دوست داشتم برای سالگردش جعبه آیینه را به بهترین شکل تزئین کنم، اما همه چیز دست به دست هم داد که این اتفاق نیفتد.

دو شب بعد خواب عبدالمحمد را دیدم. در یک باغ بزرگ روی یک تخت دراز کشیده بود و ملحفه ی سفیدی هم رویش کشیده بود. با ذوق و شوق رفتم سراغش. گمانم این بود که از جبهه برگشته است. تا مرا دید از تخت پایین آمد و بلافاصله او را در آغوش گرفتم. تمام بدنش می لرزید. بد جوری هم می لرزید. گفتم:«محمد ! مادر! پس چِت شده؟»  گفت:« تو باعث شدی حال و روز من اینطوری بشه!  از اون روز که سر مزارم گریه کردی و داد  زدی ، من بدنم داره می لرزه! دوست ندارم گریه کنی! دوست ندارم خودتو اذیت کنی مادر! مگه من طوریم شده که تو بی تابی می کنی؟! »

قفل آغوشم را باز کرد و دستم را گرفت و با خودش برد تا گلزار بهشت علی. رسیدیم کنار مزارش. دست کرد توی جیبش و کلید انداخت و درب جعبه آیینه را باز کرد. ناگهان دیدم آن جعبه آیینه ی کوچک به اندازه ی یک اتاق بسیار بزرگ وسعت پیدا کرد. در و دیوارش به بهترین زینت ها تزئین شده بود و نسیم خنک و معطری می وزید و تمام تزئینات رنگارنگ آنجا را آرام تکان می داد.

عبدالمحمد رو کرد به من و گفت:«حالا این تزئینات قشنگ تره یا اونایی که تو خریده بودی؟!»  گفتم:« نه مادر! اینا خیلی قشنگ تره! » گفت: « مادر! نیت تو مهمه! تو همون که نیت کردی، بچه ها میان و اون کاری رو که تو می خوای برا من انجام می دن!  ببین چقدر قشنگ اینجا رو تزئین کردن!»

سرم را از شرمندگی انداختم پایین! چشمم افتاد به سنگ مزار که اسم محمد رویش نوشته شده بود. سنگ مزار و نوشته هایش را می دیدم و محمد هم کنارم ایستاده بود. هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. یک لحظه دیدم که روقبری سبزی که برای مزارش دوخته بودم، روی مزار پهن است. عبدالمحمد خم شد و گوشه ی روقبری را کنار زد و گفت: «اینو دیدی مادر! تو حتی اینو که رو مزار پهن می کنی من اذیت می شم!  من انتظار می کشم تا پنجشنبه بشه و تو بیای و من ببینمت! اما اینو که پهن می کنی رو مزار من دیگه صورتتو نمی بینم!  مادر! اینو رو مزارم نذار که خوب ببینمت!»

از خواب بیدار شدم! حرف های عبدالمحمد به وجودم آرامشی عجیب داده بود. محمد می خواست به من پیغام بدهد که این زینت ها و پارچه ها و … ارزش آنچنانی ندارد. مهم یاد شهداست که باید باشد و سراغ شهدا را گرفتن. همین! اما من  از آن روز به بعد روی مزارش روقبری پهن نکردم و رازش را هم به کسی نگفتم. خیلی ها به من ایراد می گیرند که چرا روقبری روی مزار محمد نمی گذارم، اما این راز را در سینه ام نهفتم! سالگردش که می شود  و بچه ها روقبری پهن می کنند، آرام گوشه ی آن را کنار می زنم. آخر خود  عبدالمحمد به من گفت که می خواهد صورتم را ببیند.

عبدالمحمد همیشه برای من زنده است. زنده تر از همیشه! از شهادتش راضی ام! آنقدر راضی ام که حد و حسابی ندارد.

 «شهید محمد شنبول متولد ۱۳۴۷ در مورخ ۱۳۶۷/۴/۵  در پادگان کرخه به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و مزار منورش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، زیارتگاه عاشقان است»

با تشکر از مرکز فرهنگی وارثین دزفول

‫۶ دیدگاه ها

  1. راضی به زحمت مادر نیستند حتی به اندازه وزن یک متر پارچه
    الله اکبر به زنده بودنشان
    الله اکبر به شهود و‌تماشا کردنشان
    الله اکبر به این مرام و‌معرفتشان

  2. لحظه ای اشک امانم نمی‌داد حین خواندن این نورواره و دیدن فیلم خاطرات مادر بزرگوار از شهید بزرگوار… چقدر ساده هر بار از کنار مزارش رد شدم… این بار ساده نخواهم گذشت از کنار مامن بهشتی اش… هرچند من قطعه شهدا بهشت علی را با تمام وجود قطعه ای از بهشت میدانم، روضة الرضوانی است برای خودش…

  3. سلام بر شهیدان بله درسته اونا زنده آمد و از همه چی خبر دارن ولی ما چی دست و پا می زنیم برا دنیا و از هیچی خبر نداریم خدا یا به حرمت خون شهدا من را شهید بمیران الله اکبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا