خاطره شهدا
موضوعات داغ

کیمیای اشک ( قسمت دوم )

روایت هایی از عارف شهید عبدالمجید صدفساز

بالانویس:

از شهید عبدالمجید صدفساز قبلاً برایتان روایت هایی نقل کرده ام. اینجا . اما در سه قسمت از زبان حاج علیرضا زمانی ، هم رزم این شهید والامقام ، خاطراتی از مجید نقل خواهم کرد.

آشنا شدن با مجید، عین کنار رفتن پرده های مادی و دیدن دنیای ماورای ماده است. این روزها با الف دزفول ، مجید صدفساز را مرور کنید.

 

کیمیای اشک ( قسمت دوم )

روایت هایی از عارف شهید عبدالمجید صدفساز

انقلاب اشک

یکی از روز های اول اعزام که هنوز فضای معنوی شب های عملیات خودنمایی نکرده بود و بچه ها به اقتضای جوانی شان زیاد شوخ طبعی می کردند، پس از نماز مغرب و عشا ، مجید برای همه گردان سخنرانی کرد. قسمت اعظم سخنان او در باره سوز و گداز و عشق و اشک و آه و راز و نیاز به درگاه خداوند بود .

سخنان پر شور مجید که از اعماق جان بر می خواست و به ویژه چون از پشتوانه  عمل خالصانه او نیز بهرمند بود ، گردان را متحول کرد .

از آن پس نماز های جماعت شور ویژه ای پیدا کرد . عظمت خداوند درک می شد. همه در نماز گریه می کردند و با جرأت می گویم یکی از کسانی که سجده های نمازش بدون گریه تمام نمی شد و خیلی از برادران به واسطه ی گریه های او بود که به خود می آمدند و گریه می کردند ، مجید بود .

«هل من معین فاطیل معه العویل والبکا»

نماز شب عمومی شده بود. کمتر کسی بود که برای نماز شب پیش از اذان صبح بیدار نشود  و البته که گریه و زاری در نماز شب جای ویژه ای داشت.

بخاطر مادر

یکی ازروزها که سه نفری ،یعنی محمود ؛ مجیدو من ؛ در گوشه ای از محوطه و فضای باز پادگان دوکوهه گرم صحبت بودیم ، حرف  شهادت پیش کشیده شد .

آرزوی شهادت چیزی نبود که که بشود آن را پنهان کرد . بسیار تأسف خوردیم از اینکه  دوستی ما یقینا کوتاه خواهد بود و با شهادت  یک یا دو نفر، جمعمان  از هم پاشیده  خواهد شد .

آرزوی مشترکمان  ماندن و یا رفتن با هم بود .

«با هم شهید شدن» ، اولین و بزرگ ترین آرزوهایمان بود؛ لذا صحبت از آرامگاه ‍ و مزار به میان آمد.

چون خیلی صمیمی بودیم دوست داشتیم که باهم شهید شویم و مزارمان هم  درکنار هم باشد .

سوال را مجید طرح کرد: «دوست دارید شما را کجا دفن کنند؟»

من وسپس محمود، «شهید آباد» را انتخاب کردیم، اما مجید گفت: «اگر چه خیلی دوست دارم که در کنار شما به خاک سپرده شوم و از طرفی می دانم که شهید آباد، شهدای بیشتر و زائرین زیادتری دارد، ولی چون دیده ام که هر وقت بنا بوده مادرم به شهید آباد برود، احساس زحمت می کند، لذا دوست دارم که به خاطر راحتی مادرم مرا در بهشت علی بخاک بسپارند .

مجید ادامه داد: « البته این موضوع را به برادرم حبیب قبل از اعزام گفته و چندین بار تاکید کرده ام و حتی وقتی برای آخرین بار با حبیب خداحافظی می کردم، خیلی محکم و جدی به برادرم گفتم: حبیب همان بهشت علی که گفته بودم، یک وقت کسی لج نکند.»

رضایت نامه

یکی از روزها با مجید صحبت درباره ی نظر والدین به هنگام عزیمت به جبهه به میان آمد. معلوم شد هر کداممان مشکلات و موانعی را بر طرف کرده ایم و در نهایت من و محمود ماجرای  نحوه ی رضایت گرفتنمان را توضیح دادیم.

مجیدبا شور و شعف و با ژست خاصی به ما گفت : « اما من نه تنها به راحتی اجازه گرفته ام، بلکه تا مادرم شیر خودش را حلالم نکرد، قدم از خانه بیرون نگذاشتم. از این مهم تر! چون می دانم دعای مادر مستجاب می شود، از مادرم خواهش کردم تا توفیق شهادت را از خدا برایم طلب کند»

 

رویاهای صادقه

هر روز صبح قبل از اعلام رسمی بیدار باش به وسیله ی  مامور منتسب به آیه ی آخر سوره کهف « قل انما انا بشرمثلکم یوحی . . . . » بیدار می شدیم .

معتقد بودیم که خواب صادق شعبه ای از وحی الهی است. لذا پس از آنکه بیدار می شدیم، در مسیر وضوخانه به نقل خواب شب گذشته می پرداختیم.

خواب هایمان را برای یکدیگر تعریف می کردیم و تعبیر آنرا هم.

خواب ها و رؤیاهای هرکس معرف شخصیت او بود.

روح معنوی که بر خواب های مجید سیطره داشت باعث شده بود که ما حتی از شنیدن خواب های او هم لذت ببریم.

ارتباط او را با عوالم بالا می دیدم و تصدیق این ارتباط قوی و مستحکم، در خواب هایش برایم افشا می شد و به همین دلیل بارها و بارها آرزو می کردم، ای کاش خیلی زودتر از اینها مجید را دیده بودم و او را می شناختم.

شهید مجید صدفساز و شهید مهدی عیدی مراد

مرد عمل

مجید مربی و مسئول جلسه قرائت قرآن کودکان و نوجوانان مسجد صاحب الزمان ( عج)  جنوبی بود و هنگامی که به دلیل حمله ددمنشانه بعثیون کافر؛  مسجد آنها با خاک یکسان شده بود، جلسات قرائت قرآن را تعطیل نکرده بود.

به نقل از دوستانی که با او در یک مسجد بوده اند ، ایشان معلمی صبور ، جذاب ، هنرمند ، خوشرو و با عشق و علاقه بود.

معارف اسلامی را در قالب داستان  و با شیوه و  هنر خاصی  و در پوشش و قالب نمایشنامه، توسط خود اعضای جلسه بیان می کرد . بیش از هر پدر مهربانی نگران آینده کودکان و نوجوانان بود. اهل مطالعه بود و با برنامه مطالعه می کرد. زیبا و دلنشین سخن می گفت  و لحن و بیان او دارای ملاحت خاصی بود و سخنان او به دل شنونده اثر می کرد.

بنظر من عمده ترین دلیل دلنشینی سخن مجید پس از شیوایی بیان و تسلط بر مطالب ، عمل خالصانه خود او بود.

مجید؛ گوشه ای کوچک از آنچه را که خود مقید به عمل به آنها بود بیان می کرد . عمل او بزرگتر و بیشتر از حرف و سخنش بود.

 

پایان قسمت دوم

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا