تو از من بیشتر اوج گرفتی
و به بهانه یادداشت خلبانی که پیکر شهید زلقی را به دزفول انتقال داد
تو از من بیشتر اوج گرفتی
به بهانه ی اربعین شهادت چهارمین شهید مدافع حرم دزفول شهید محمد زلقی
و به بهانه یادداشت خلبانی که پیکر شهید زلقی را به دزفول انتقال داد
حس خوبی دارد پرواز. اینکه آدم زمین را از آن بالا نگاه کند. آدم ها ، ماشین ها ، خانه ها ، حتی کوه ها و دره ها هم کوچک می شوند و آنجاست که وقتی هواپیما بیشتر اوج می گیرد و تو زمین را می بینی که کوچک و کوچکتر می شود، بیشتر به ضعف و حقارت خود و بیشتر و بیشتر به عظمت پروردگارت پی می بری.
آنجا، توی آسمان، عجیب حس و حال مناجات به آدم دست می دهد. دوست دارد فقط از پنجره هواپیما بیرون را نگاه کند. چه لذتی دارد وقتی از لابلای ابرها رد می شوی و آن پایین را نگاه می کنی. رودهایی که در دل کوه ها و دره ها روان هستند و کوه هایی که راسخ تر از همیشه عبور رودها را مرور می کنند و تو دوست داری پرواز بیشتر طول بکشد، حتی اگر مقصدت بهترین نقطه ی عالم باشد.
اینجاست که به پرنده ها حسودیت می شود. چرا که هرگاه دلشان تنگ می شود، هر گاه اراده می کنند، کافی است فقط بالشان را باز کنند و اوج بگیرند و به تماشا بنشینند تمام تصاویری را که تو به لطف پرواز خلبان داری تجربه می کنی، نه با اراده ی خودت و نه با بال های خودت.
و چه خوب بود که آدم ها هم می توانستند پرواز کنند. چه خوب بود که بال داشتند و با اراده ی خودشان پر می گشودند. حس میکنم اگر آدم ها می توانستند پرواز کنند، کمتر نافرمانی خدا را می کردند، چون عظمت پروردگار از آن بالا خیلی بیشتر نمود دارد و کسی که بیشتر عظمت پروردگار و ناچیز بودن خود را درک کند، کمتر مغرور می شود به خودش. کمتر دل می بندد به میز و مقام . کمتر مَن مَن می کند، چون اصلاً « من» برایش معنایی ندارد و به آرامشی می رسد که تمام وجودش را فرا میگیرد و به گمانم دلیل آرامش کبوترها هم همین است.
گفتم آدم ها ! گفتم پرواز! یادم آمد که آدم ها هم می توانند پرواز کنند. می توانند بال بگشایند و بروند هر جایی که خودشان اراده می کنند و آنجاست که بیشتر از هر هواپیمایی اوج می گیرند و سریع تر از هر جنگنده ای سرعت می گیرند در آسمان.
اصلاً پرنده اگر پرواز کند که هنر نکرده است. چون پرواز در غریزه اش هست. اگر پرواز نکند باید یقه اش را گرفت که پس چرا بال نمی گشایی؟ هنر این است که کسی پرواز کند که خدا در طبیعت و خلقتش بال نقاشی نکرده است.
حس می کنم آدم ها هم در غریزه شان پرواز هست. اوج گرفتن هست. بالا رفتن هست. اما ابزارش را خدا در طبیعتشان قرار نداده است. آدم ها باید بال را پیدا کنند. باید بگردند. باید تلاش کنند. آخر بال ارزش دارد برای آدم ها. باید اصلاً هدف از زیستنشان همین پیدا کردن بال باشد برای پریدن و اگر خدا به آدم ها بال نداده است برای این است که همیشه در به درِ بال باشند و هرگاه به آن رسیدند ، قدرش را بدانند و مثل کبوترها ، پرواز برایشان عادت نباشد.
دلنوشته خلبانِ پروازِ انتقال شهید زلقی به دزفول روی تابوت شهید
هنر این است که بی بال بپری و بی بال پریدن است که لذت دارد. پروازش . . . اوج گرفتنش . . . و تمام تصاویری را که گفتم. اینکه خودت و به اراده ی خودت پرواز کنی نه با هنر خلبان و قدرت علم، که این را همه می توانند.
ما خودمان را در بند زمین گرفتار کرده ایم وگرنه پرواز کردن، شدنی است. امکان پذیر است. راه پرواز کردن را خدا نشان داده است ، اما کو کسی که مردانه راه بپیماید و مگر خداوند خودش نفرمود «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی» یعنی بنده ی من! اطاعتم کن تا تو را شبیه خود کنم. «أنا اقول لشیء کن فیکون و أنت تقول لشیء کن فیکون » و مگر پرواز کردن از دسته ی «کن فیکون» نیست که خداوند وعده داده است.
رمز پرواز کردن آدم ها در« اطاعت » است و آنجاست که در سایه ی اطاعت پروردگار، انسان ها پرواز هم می کنند و اوج می گیرند و تا کجا بودن اوج این پرواز، شاید معلوم نباشد و نهایتی برای این اوج نتوان در نظرگرفت.
و «شهادت» بالاترین اوج است. بالاترین درجه و نهایت اوجی که پرنده بتواند تجربه کند و «شهید» همان «پرنده» است که به اختیار خود و به اراده ی خود می تواند بال بگشاید و پرواز کند. چه در حریم زمین و چه در حریم آسمان.
و این پرواز است که نهایت لذت است و آخر شوق و انتهای شور. این پرواز است که ارزش دارد و شهید به بالاترین ارزش ها رسیده است، چرا که « فَوقَ کُلِّ ذی بِرّ بِرٌّ حَتَّی یُقتَلَ فی سَبیلِ اللهِ فاذا قُتِلَ فی سَبیلِ اللهِ فَلَیسَ فَوقَهُ بِرٌ.» بالای هر نیکی ، نیکی دیگری هست، مگر اینکه انسان در راه خدا شهید شود که دیگر بالاتر از آن نیکی وجود ندارد و همین است که می گویم شهید ارزشمندترین پرنده است و شهادت ارزشمندترین پرواز.
پروازی که پریدن دارد ، اوج گرفتن دارد ، اما هیچ گاه فرودآمدنی در آن نخواهد بود.
و آنگاه که قرار بود تابوت شهید مدافع حرم« محمد زلقی» را بیاورند تا بر امواج شانه های شهر برود در اقیانوس عشق و محو شود در افق نگاه ها، گفتند که با پرواز می آورند تابوت را.
و من آنجا مانده بودم که مگر می شود پرنده ی در حال پرواز را پرواز داد؟ مگر می شود آنکس را که خود در اوج است، به اوج رساند.
چگونه می شوند پرنده ای را که بدون بال پریده است ، محدود کرد در قاب پرنده ای مصنوعی؟
چگونه می شود به اوجی محدود رساند کسی را خود در اوج است، در اوجی که نهایتی ندارد ؟
و «شهید زلقی» همان پرنده ی در اوج بود.
پرنده ای که بیخیال زمین و آدم ها و قاعده و قانون هایشان ، بی خیال همه ی زرق و برق هایی که آدم ها را زمینی کرده است و فاصله شان داده است از پریدن، بر گستره ی آسمان با شوق پر باز کرده بود.
و چه خوب خلبانِ پروازی که پیکر شهید زلقی را آورد ، فهمیده بود که نمی شود برای پرنده ای که در اوج بی نهایت پرواز می کند و لذت پرواز در بیکران را تجربه کرده است، از اوج گرفتن گفت.
و چه خوب خلبانِ پرواز، درک کرده بود این اوج گرفتن را و تفاوت اوج گرفتن پرنده ی خودش، با پرنده ای را که با خود به همراه داشت .
چه زیبا خلبان پرواز کنج تابوت « شهید محمد زلقی » نوشت : «شهیدم! تو از من بیشتر اوج گرفتی»
اینجا بود که فهمیدم خلبان ها هم با تمام لذتی که از پرواز می برند ، عاشق اوجی از جنس شهادت هستند.
پاسدار شهید محمد زلقی، چهارمین شهید مدافع حرم دزفول،در ۱۳ خرداد ماه ۹۵ در شهر حلب به خیل شهدا پیوست و پیکر پاک و مطهرش در روستای سربیشه دزفول به خاک سپرده شد.
اوج باید از جنس اوج زلقی باشد و لا غیر
ولاغیر . . .