خاطره شهدا
موضوعات داغ

نورِ نورعلی هنوز ماهِ شب های فکه است ( قسمت دوم)

روایت لحظه به لحظه آخرین ثانیه های حیات مادی شهید جاویدالاثر نورعلی زاده گندم

بالانویس۱:

پدر و مادر شهیدان نورعلی و حمید زاده گندم ۲ پسر و پنج دختر دارند. هر دو پسرشان را هم دودستی می دهند در راه اسلام و انقلاب و هنوز که هنوز است ، پیکر نورعلی شان هم پیدا نشده است.

روایت زیر، روایت لحظه به لحظه آخرین ثانیه های حیات مادی شهید نورعلی زاده گندم ، از زبان شاهدان عینی ماجراست.

بالانویس ۲:

قبلا هم از نورعلی و حمید نوشته بودم. اینجا. دوست داشتید مروری بر آن داشته باشید.

 

نورِ نورعلی هنوز ماهِ شب های فکه است ( قسمت دوم)

روایت لحظه به لحظه آخرین ثانیه های حیات مادی شهید جاویدالاثر نورعلی زاده گندم

 

دست تقدیر

 نیم ساعتی که گذشت و مقداری حالمان  بهتر شد، نگاهی کردم و دیدم بچه هایی که روی لودر بودند، به عقب رفته اند. پیک موتوری ما هم رفته بود. فقط من و زاده گندم و حسین مهر پویا و علی عباس گودرزی مانده بودیم.

نورعلی همچنان پشت فرمان ماشین بود. مسئول ما بود و همه موارد را خودش رهبری می کرد. ما تقریباً به هوش آمده بودیم. آقای گودرزی که از همه ی ما کمتر زخمی شده و وضعیت بهتری داشت، چون فقط در ماهیچه ی ساق پایش یک تیر خورده بود، رفت و بالای لودر نشست و من و مهر پویا و نورعلی در بیل لودر نشستیم. هیچ یک از ما توانایی راه رفتن نداشتیم جیپ هم که کاملاً سوراخ سوراخ و پنچر شده بود و اصلاً قابل حرکت نبود. در این حین که ما سوار بیل لودر بودیم، بخاطر اینکه شب بود و هوا تاریک، عباس به جای اینکه سمت راست و به طرف نیروهای خودی بیاید به طرف خط عراقی های رفت. به یک مقر عراقی رسیدیم  به یک نقطه ای که با آر پی جی لودر ما را زدند. یعنی اول با تیر بار زدند. گودرزی از بالای لودر زمین افتاد. بعد با آر پی جی لودر را زدند و لودر از کار افتاد ما همچنان در بیل لودر نشسته بودیم و بیل لودر آرام آرام داشت پایین می آمد. تا این لحظه عراقی ها ما را ندیده بودند .

راوی: کریم رسولی فر

 

ما را با خود بردند

هوا تقریباً داشت روشن می شد. داخل همان بیل لودر تیمم کردیم و هر طوری بود نماز صبح مان را خواندیم. زمستان بود و هوای سرد بیست و یکم بهمن ماه ما را آزار می داد. در حالی که هوا روشن شده و بیل لودر هم تقریباً داشت روی زمین می نشست، میرزا معلم با بی سیم با ما تماس گرفت و گفت که از فلان جا بیایید. من منطقه را برایش توصیف کردم که اینجا جلوی ما میدان مین است و نیروهای خودی و عراقی ها در آن تردد می کنند.

چون هوا کاملا روشن نشده بود، به او گفتیم یک منور بزنید تا ببینیم شما کجا هستید؟  یک منور که می زد همزمان چندین گلوله منور به هوا می رفت و منطقه روشن می شد. می گفتیم کدام هستید؟ دو باره می زدند عراقی ها هم دوباره می زدند! معلوم بود کاملاً بی سیم ما را شنود می کنند. از بیل لودر بیرون آمدم. آقای گودرزی از بالای لودر به زمین افتاده، ولی هنوز زنده بود. می دیدم که از دور عراقی ها به سمت ما می آیند. مجروحین را تیر خلاص می زنند و کسانی را که سالم هستند به عنوان اسیر با خود می برند. روی زمین دراز کشیدم بعد از چند ثانیه سرم را بلند کردم دیدم یک عراقی با اسلحه بالای سرم ایستاده و می گوید که بلند شو ! من و آقای مهر پویا را با خود بردند .

راوی: کریم رسولی فر

پذیرایی با سنگ

ما را در داخل یک سنگری که همه ی اسرا را جمع کرده بودند نشاندند. می خواستند ما را به قرارگاه خودشان ببرند. چون وضعیت جراحت مان خیلی بد بود، به اصرار خودمان ما را به بهداری بردند و پا و پهلو و کمر من را پانسمان کرده ما را دو باره داخل همان قرارگاه برگرداندند.

فکر می کردم فقط ما اسیر شده ایم. بعد دیدیم که خیلی از همشهری هایمان هم هستند. خیلی دلگرم شدم. روحیه گرفتیم که خودمان تنها نیستیم. چیزی بالغ بر ۱۵۰۰ نفر از رزمندگان اسیر شده بودند. ما را در شهر العماره گرداندند و با گوجه وسنگ وآجر از ما پذیرایی کردند و فحش هم به ما می دادند. شب ما را به یک مدرسه  در شهر العماره بردند ودر آنجا نگه داشتند وفردا صبح ما را به بغداد منتقل کردند.

راوی: کریم رسولی فر

 

آخرین تصویر نورعلی

 آقای حسن حمدی یکی از برادران آزاده که شاهد نحوه ی شهادت نور علی بود، بعدا می گفت: « نور علی زخم زیادی داشت و خون زیادی از او رفته بود. معمولا کسی که خون از دست می دهد، عطش دارد، ولی نباید آب بخورد. عطش نور علی برای آب زیاد می شود. یک عراقی یک پارچ آب در دهانش می ریزد. بعد یک ماشین جیپ می آید و می خواهد دور بزند، دنده عقب می آید و بدون اینکه متوجه شود، روی بدن نورعلی رفته و او را به شهادت می رساند و عراقی ها پیکر او را پشت خاکریز می اندازند

راوی: کریم رسولی فر

صدایش قطع شد

نورعلی زاده گندم مسئول عملیات واحد مهندسی لشگر ۷ ولی عصر (عج) و یک نیروی مخلص بسیجی بود. انرژی و توان عجیبی داشت . او انسان با ایمانی ، اطاعت پذیر و بسیار شجاع و یکی از نیروهای بسیار موثر در مهندسی لشگر بود .

صبح روز عملیات والفجر مقدماتی متوجه شدم که زاده گندم از طریق بیسیم در حال تماس با ما است. بیسیم را گرفتم و گفتم: «کجایی؟»

گفت: «در منطقه عراقی ها هستم! زخمی شده ام و خونریزی دارم! بچه ها نتوانستند من را با خود به عقب بیاورند.»

در آن شرایط سخت مرتب تماس می گرفت و گزارش رفت و آمد عراقی ها را به ما اعلام می کرد و می گفت: «عراقی ها در اطراف من هستند. به تعدادی از بچه های مجروح تیر خلاص می زنند»

 اکیپی متشکل از میرزا علی معلم، فرمانده مهندسی لشگر و چند نفر از بچه های اطلاعات عملیات قرار شد شب به خط مقدم بروند و در همان مسیری که عملیات انجام گرفته بود، برای پیدا کردن نورعلی تلاش کنند. بچه ها سعی زیادی کردند و تا حدودی وارد معبر شدند، اما با توجه به اینکه عراقی ها به مواضع قبلی خود برگشته و معبر را بسته بودند، نتوانستند جلو بروند و به ناچار به خط خودمان برگشتند .

قبل از رفتن این گروه از طریق بی سیم به نورعلی گفتم: «می توانی موقعیت خود را به من بگویی؟»

گفت:«دقیقا نمی دانم کجا هستم؟!»

گفتم: « دو نفر را فرستادم سمت تو تا منور و تیر بزنند، دقت کن، ببین بچه ها را می بینی؟»

گفت: «هیچ چیز نمی بینم!»

کم کم هوا روشن شده بود و ما همچنان از طریق بی سیم با او در ارتباط بودیم.

ساعت های آخر می گفت: «دیگر رمق حرف زدن را هم ندارم و صدایش قطع شد»

راوی: سردار رئوفی

 

 

 شهید نورعلی زاده گندم ، متولد ۱۳۴۱ در سن ۲۰ سالگی و در مورخ ۲۱/۱۱/۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی جاویدالاثر شد و برادرش شهید حمید زاده گندم ، متولد ۱۳۴۶ ، در سن ۱۹  سالگی و در مورخ ۲۰/۳/۱۳۶۵ در ادامه عملیات والفجر ۸ و در منطقه فاو  به شهادت رسید. مزار مطهر شهید حمید و مزار یادبود شهید نورعلی زاده گندم در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

 

با تشکر از حاج مصطفی آهوزاده و کانال یاران سید جمشید

‫۶ دیدگاه ها

  1. من که خودم در مهلکه عملیات والفجر مقدماتی بودم و شاهد جا گذاشتن زخمی ها و شهدای عزیز زیادی بودم ولی از شنیدن روایت شهادت نورعلی دلم می سوزد و روایت جان دادن و جا نزدن و ماندن و نترسیدن و مقاومت جانانه نورعلی را پیش خودم تصور میکنم
    با آن پای لنگ و بدن تیر خورده و مجروح و ناامید شدن از برگشت و نجات از آن مخمصه و ذره ای ناله و اعتراض به وضعیتی که در آن گرفتار شده است ، این از همان یاران امام خمینی ره بود که امام فرمود یاران من در گهواره هستند. اینها بودند که خون پاکشان را فدای نهال نوپای انقلاب اسلامی کردند که اکنون به درخت تنومندی شده است که کسی را یارای ضربه زدن به آن را نیست

  2. این شهید بزرگوار همسایه خانه مادربزرگم بوده اند مادرم روایت می کند که چقدر بر روی حجاب خواهرانش حساس بوده بیشتر اوقات خواهرانش را برای تا دم مدرسه خودش بدرقه می کرده و اجازه نمیداده کسی نگاه چپ به خواهرانش بیندازد و به آن ها سفارش کرده که خواهران عزیزم مبادا که این چادر روزی از سر شما بیفتد من بر این چادر غیرت دارم غیرت ما را حفظ کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا