معرفی اسوه‌ها

اسوه های مقاومت (۶)

اسوه ششم : شهید محمد علی مومن

بالانویس :

در ارتباط با شهید «محمدعلی مومن» ، روایات و خاطرات و تاریخ مربوط به شهادت ایشان توسط افراد مختلف با هم متفاوت بود.

در این مدت زمان کم نتوانستم ، به یک جمع بندی کلی برسم و لذا خاطرات نقل شده از زبان افراد مختلف را جداگانه آورده ام. اگر دوستان اطلاعات دقیق تری دارند لطفا برای الف دزفول ارسال نمایند.

 

اسوه ششم : شهید محمد علی مومن

در سایت عاشورائیان که بانک اطلاعات شهدای خوزستان است ، تولد شهید محمد علی مومن سال ۱۳۳۸ ذکر شده است ، اما بر روی سنگ مزار شهید حک شده است که محمد علی در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسیده است و سپس دوباره سنگ دستکاری و رقم به ۲۱ یا ۲۲ تغییر کرده است.

آقای درکتانیان در کتاب انقلاب اسلامی در دزفول در باره شهادت شهید محمد علی مومن چنین نقل می کند :

 تاسوعا و عاشورای حسینی در سال ۵۷ ، تاثیر بسزایی در حضور اقشار مختلف  مردم در مبارزات ضد رژیم گذاشته است. این حرکات و مبارزات به صورت تظاهرات های گسترده ، شعار نویسی بر روی دیوارها ، پخش اعلامیه های حضرت امام  ، آتش زدن لاستیک و پرتاب بمب های دستی و سه راهی بر سر عمال رژیم ظاهر شده است ، اما اکثر اعتراضات و مبارزات به صورت تظاهرات نمود پیدا کرده است.

در تظاهراتی که در دوم دی ماه ۵۷ برگزار می شود ، محمد علی مومن ، جوان جسور و شجاع و مبارز دزفول در یک درگیری نابرابر  و ناجوانمردانه به وسیله ضربات سرنیزه یکی از مامورین رژیم به شهادت می رسد.

خبر شهادت محمد علی شهر را به ماتم می نشاند و فردای آن روز مراسم تشییع و تدفین او به طرف شهید آباد برگزار می شود.

در پنجم دی ماه نیز مراسم ختم محمد علی با حضور مردم خداجوی دزفول برگزار می شود.

 

سرهنگ پاسدار غلامحسین سخاوت در ارتباط با شهید مومن و نحوه شهادت او چنین نقل کرده است :

 “شهید محمد علی مومن” یکی از شهدای بزرگ و تاثیرگذار در روند وقایع انقلاب در دزفول است.محمدعلی مسئول شعاردهی و شعارنویس در شهر بود .او و یکی از دوستانش ، قاتل شهید عظیم اسدی مشکال را شناسایی می کنند و در نزدیکی های خانه اش در یکی از محله های جنوب دزفول،در یک موقعیت خلوت با چاقو ضربه ای به کمر او وارد می کنند که موجب قطع شدن نخاعش می شود ؛ غافل از اینکه او محافظ دارد و و محافظش با کلت به سوی “محمدعلی مومن” شلیک می کند. همراه محمدعلی از مهلکه می گریزد. پلیس مستقر در میدان مثلث به کمک محافظ شکنجه گر ساواک می آیند و با سرنیزه محمدعلی را به شهادت می رسانند و به فاصله ی ۱۰ ماه از شهادت “عظیم اسدی مشکال” ،”محمد علی مومن” نیز شهید می شود و این دو شهادت اثر زیادی در فضای شهرمی گذارد.

 

در ارتباط با تاریخ شهادت محمد علی در کتاب آقای درکتانیان دوم دی ماه ، در دیوارنویسی محل شهادت محمدعلی سوم دی ماه و بر روی مزار ایشان و نیز نقل خاطره آقای سیدرضا صائبی از دوستان شهید ، ۱۲ دیماه ۵۷ ثبت گردیده است .

 

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

در ادامه مطلب خاطره ای فوق العاده جذاب و شیرین از شهید محمد علی مومن به نقل از برادر سید رضا صائبی آورده ایم.

 

 

ریشَت کَنا . . . پهلوی

شهيد محمد علي مومن را از سال ۱۳۵۶ ميشناختم در سفري كه تیر ماه ۱۳۵۶ با او  و ۱۰نفر ديگر از دوستان به آبشار شوي در تله زنگ داشتيم به جسارت و شجاعت و ايمانش پي بردم از همان بعداز ظهر كه با قطاربطرف تله زنگ میرفتیم قطار  بدلیل نقص فنی در داخل تونل متوقف شد.

از آنجا که قطار عادی بود ، در تاریکی کامل فرو رفتیم «شهید محمد علی مومن» از فرصت استفاده کرد و در یکی از سالن ها با گویش دزفولی شعار سر داد :

«ریشَت کَنا »( ریشه ات کنده شود ) .ما ۱۰ نفر دیگر بصورت موج در سالن ها پخش بودیم ،جواب میدادیم: «پلوی»(پهلوی )

بُنَت کنا (بوته ات کنده شود) . . . . پهلوی

 ای سر  گَرِت (این سر کچلت ) . . .پهلوی

 بووه خَرِت (پدر خرت ). . . پلوی .

وقتی مامورین وضع را این چنین دیدند سریعا” از قطار رفع نقص کردند و قطار حرکت کرد. به ایستگاه تله زنگ که رسیدیم برای نماز و تعویض لباس (لباس راحت کوهنوردی ) به مسجد ایستگاه رفتیم. ماموران کلانتری ایستگاه با یک نفر کت و شلواری کراوات زده به سراغمان آمدند و سوالات زیادی کردند.

 از جمله از کجا آمده اید و به کجا میروید و….. در آخر اخطار کردند که هرچه زوتر به کوه برویم  و مسجد را ترک کنیم . وقتی رفتند و از مسجد خارج شدیم، محمد علی گفت : «حیف شد اعلامیه های آقا(آن موقع در محاوره هایمان به امام خمینی آقا میگفتیم)  رو آورده بودم برایتان بخوانم مجبور شدم زیر فرش مسجد

بگذارم »

۱۱جوان ۳ روز در کوههای تله زنگ با ۴۰ عدد نان و یک کیلو پنیر و یک کارتن خرما . این برنامه ما بود. ۳ روز بیاد ماندنی . در کوه هم شعارها را ترک نکرد ( برنامه امام خمینی برای خودسازی جوانان و کوهنوردی در یکی از اعلامیه هایشان آمده بود)

از آن روز که از تله زنگ برگشتیم من محمد علی را ندیدم تا اینکه در شامگاه  ۱۲/دی/۵۷ من در منزل بودم که شهید عزیزم مصطفی فراوش سراسیمه به دنبالم آمد و خبر آورد که محمد علی در جنوب شهر با یک ساواکی درگیر شده  و در همین حین مامورین زیادی  سر رسیده اند و با سرنیزه به محمد علی حمله کرده اند و اکنون او دربیمارستان افشار است . سریعا” خودمان را به بیمارستان رساندیم وخبر یافتیم که محمد علی با ضربات سر نیزه به شهادت رسیده است .

ازآن سال وقتی گذرم به قطعه شهدای انقلاب در شهید آباد می افتد و عکس  شهید محمد علی را با آن بلوز سفید یقه اسکی میبینم شعارهایش در  گوشم طنین انداز میشود: «بنت کنا پلوی  ریشت کنا پلوی ….. »

منابع :

 کتاب انقلاب اسلامی در دزفول

مصاحبه سرهنگ سخاوت در سایت مجد دز

پایگاه اطلاع رسانی مسجد صاحب الزمان

وبلاگ سرزمین خاطره ها(سید رضا صائبی)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا