به احترام استخوان های سوخته ی محمد جواد
به بهانه ی تشییع مسافری که بعد از 35 سال به زادگاهش برگشت
حضور شهدا در شهر همیشه سرشار پیام هایی است که اگر درک نشود، تشییع شهید با تشییع یک میت هیچ تفاوتی نخواهد داشت. فلسفه ی حضور شهدا این است که شور بیافرینند در شهر، بین مردم، بین مسئولین و روحیه ی انقلابی مردم را تقویت کنند.
حضور شهید باید شهر را درگیر خودش کند. از در و دیوار شهر بگیر تا دل های مردمی که همیشه عاشقانه محضر این دسته گل های پرپر اظهار ارادت کرده اند و می کنند. فلسفه ی حضورشان این است که شهر نیمه خواب و خواب آلود را بیدار کنند و مردم و خصوصاً مسئولینی را که اسیر قصه ی فراموشی هستند ، تذکری باشند برای یادآوری اینکه میز و پست و مقام را مدیون که هستند!
اما متاسفانه می بینیم که در مسئله ی شهدا، انگار برخی مسئولین خسته تر از همیشه اند! و این خستگی و بیخیالی و عدم روحیه ی انقلابی، در بی برنامگی ها و بی نظمی های برنامه ی تشییع شهدا به وضوح مشخص است. از تبلیغات فراگیری که باید باشد و نیست، تا مسیر تشییعی که به بهانه ی خستگی مردم هر بار تغییر می کند و مدام کوتاه و کوتاه تر میشود.
یک ماه پیش را یادمان نرفته است و آن بی نظمی و آشفتگی و به هم ریختگی را در تشییع شهید دیمی و شهید گمنام و چه مظلومانه آن شهید عزیز گمنام بر دوش حدود ۲۰۰ نفر تشییع شد که اکثرشان هم طلبه های حوزه علمیه بودند.
این روزها دیگر آن جمله ی تکراری «مسئولین نیامدند» یا «عکسهایشان را گرفتند و رفتند» را هم دیگر نمی نویسم، چرا که دیگر امیدی ندارم به اینکه برخی هاشان حتی برای عکس گرفتن هم بیایند. اصلاً کاش می شد این برنامه ی تشییع شهدا را هم مثل بسیاری دیگر از برنامه های خودجوش بچه مذهبی ها و بچه هیأتی ها و بسیجی ها، می دادند دست همین جوانان! جوانانی که احترام و اشتیاقشان به شهدا را به هیچ قیمتی نمی فروشند!
و فردا قرار است «محمد جواد علی بهار » فرزندی از پایتخت مقاومت ایران، دزفول قهرمان! بر شانه های شهر تشییع شود؛ او که استخوان های سوخته اش پس از ۳۵ سال فراق آمده اند تا تکانی بدهند به دل های در رکود و سکون. آمده است تا فریاد بزند که ما رفتیم، اما شما در مقابل خون شهدا چه کردید! البته اگر بلندای پست و مقام، مانع دیدن برخی ها نشود، مانع دیدن تابوت سه رنگی که بالای دست ها به گلزار شهدا می رود.
فردا فرزندی از پایتخت مقاومت ایران برمیگردد، بعد از ۳۵ سال دوری، تا چشمهای به در مانده ی پدر و مادری اندکی آسودگی را تجربه کنند، اما در و دیوار شهر را تبریک به آقای وزیر فراگرفته است! و اکثر تابلوهای تبلیغاتی شهر هم همچنان در قبضه ی تبلیغات بانک ها و شرکت ها و شامپوها و چیس و پفک هاست و بر در و دیوار شهر کمتر نام محمدجواد نقش بسته است.
«محمد جواد علی بهار » برمیگردد. سبکبار تر از روزی که رفت و فردا یقیناً خیلی ها حتی برای عکس گرفتن هم نخواهند آمد. می خوابند، سنگین تر از همیشه. بی خیال تر از روز قبل. هر روز بی خیال تر از دیروز. آخر در این گرمای ۶۰ درجه و شرجی که نمی شود کت و شلوار پوشید! و فردا باز عموم مردم بصیر هستند در اوج گرما و شرجی دزفول، به بدرقه ی شهیدشان خواهند آمد.
راستی آقای وزیر و فرزند پایتخت مقاومت ایران! عکس شما را خیلی درشت تر از عکس محمد جواد شهیدمان به در و دیوار شهر زده اند! و گوشه و کنار شهر با پول بیت المال تبریک گفته اند به شما! آیا شما به این هزینه کردن ها رضایت دارید! حتماَ بی خبرید و رضایت ندارید. ما هم تبریک می گوییم و آرزوی عاقبت بخیری داریم برایتان! اما خوب است بدانید که همین آقایان، آخر همین ماه، برای هفته ی دفاع مقدس و شهدا، فریادشان به آسمان می رود که :«پول نداریم!» انگار فقط برای شهداست که کفگیرهایشان به ته دیگ می خورد.
بی خیال! قصه همیشه همین بوده است و خواهد بود. مردم! فردا صبح تشییع محمدجواد یادتان نرود. شهدا امام زادگان عشقند! هر کس به نیتی و حاجتی بیاید زیر تابوت! و به حرمت خون هایی که بر زمین ریخت، تا عزت ایران بر زمین نیفتد. فردا همه خواهیم آمد تا خاطره ی آن تشییع های تاریخی دوران حماسه و ایثار تکرار شود. فردا همه خواهیم آمد و به احترام استخوان های سوخته ی محمد جواد، تمام قد خواهیم ایستاد. فردا همه خواهیم آمد.
شهید محمدجواد علی بهار در ۲۶ تیرماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان جاویدالاثر گردید و پیکر پاک و مطهرش بعد از ۳۵ سال غربت، شناسایی و به زادگاهش دزفول قهرمان رجعت کرد.