خاطره شهدا
موضوعات داغ

کیمیای اشک ( قسمت سوم )

روایت هایی از عارف شهید عبدالمجید صدفساز

بالانویس:

از شهید عبدالمجید صدفساز قبلاً برایتان روایت هایی نقل کرده ام. اینجا . اما در سه قسمت از زبان حاج علیرضا زمانی ، هم رزم این شهید والامقام ، خاطراتی از مجید نقل خواهم کرد.

آشنا شدن با مجید، عین کنار رفتن پرده های مادی و دیدن دنیای ماورای ماده است. این روزها با الف دزفول ، مجید صدفساز را مرور کنید.

 

کیمیای اشک ( قسمت سوم )

روایت هایی از عارف شهید عبدالمجید صدفساز

شوق شهادت

تعهد و مسئولیت پذیری مجید عاملی  شد  تادر قالب مربی و معلم قرآن جهادی؛  راهی شهرهای جنوبی استان از جمله ایذه شود .

او در این رابطه می گفت : «نیازی نیست ما به دنبال صدور انقلاب به خارج از کشور باشبم ، چرا که هنوز بسیاری از مردم و بویژه کودکان و نوجوانان شهرهای خودمان هستندکه تشنه ی معارف  انقلابند. »

ولی با وجود جنگ و شنیدن خبر قریب الوقوع بودن عملیات گسترده در جبهه کرخه  به دزفول بازگشت .    دلیل دومی که  باعث شد تا تدریس قرآن و علوم قرآنی را رها کند ، شوق شهادت و رسیدن به مقام قرب الهی، بویژه شهادت صمیمی ترین دوستش« شهید محمد افخم» بود.

 

زمزمه شهادت

با در نظر گرفتن اوصاف و خصوصیاتی که شهدا داشته اند، در اینکه مجید هم از قافله رستگاران شهید خواهد بود، کمترین تردیدی نداشتم . حتی گاهی که خلوت می کردیم، این نگرانیم را کتمان نمی کردم که : « افسوس که عمر دوستی ما کوتاه است و بزودی شهادت بین ما فاصله خواهد انداخت…»

ولی مجید برای دلداری ما هم که شده از ادامه دوستی و همراهی در بهشت برایمان می گفت. او نگران نبود. ولی من که فاصله خود را با او می دیدم ، نگران بودم.

او با اشتیاق از شهادت سخن می گفت و برای رسیدن به لحظه موعود لحظه شماری می کرد.

 

 

پیشگویی

روزی در جمع خصوصی سه نفره مان ،یکی از بهترین دوستان مجید که برای دیدن او به پادگان دو کوهه آمده بود ( برادر مهدی دانشیار ) حاضر بود.

در گوشه ای از محوطه پادگان بر روی یک پتوی سیاه نظامی با هم به صحبت نشستیم. از هر دری سخنی بود.  از عملیات و پیش بینی های  آینده بیشتر.

مجید خطاب به مهدی گفت: «مهدی من حتما شهید خواهم شد.»

مهدی، مجید را خیلی خوب و از دوران کودکی می شناخت و اساساً چون احتمال قوی می داد که مجید به آنچه که لیاقت و آرزوی آنرا دارد خواهد رسید، اصرار داشت که با تحمل مسیر طولانی خود را به پادگان دو کوهه برساند و مرتباً او را از نزدیک ببیند، ولی با این همه؛ جدائی از مجید برای او بسیار سخت و شکننده بود. لذا با تندی به مجید پرخاش کرد:« این چیزی که می گی یه ادعای خیلی بزرگه!  تو حق نداری اینطوری با یقین و جرأت از شهید شدن حرف بزنی»

مهدی دانشیارادامه داد: «یک نفر باید خصوصیات خیلی زیادی داشته باشه و مراحل طولانی رو باید طی کرده باشه تا بتونه با جرات از شهید شدن حرف بزنه» .

مجید از مهدی پرسید: «مثلا چه خصوصیاتی؟»

مهدی ویژگی های متعددی مثل تقوا ، اخلاص ، ایمان ، عمل و… را به عنوان خصوصیات لازم برای یک شهید ذکر کرد و مجید به آرامی گوش میداد .

مهدی که فکر می کرد توانسته است مجید را قانع کند ، پیروزمندانه  و زیر چشمی به مجید نگاه می کرد. وقتی که سخنان مهدی تمام شد؛ شاید مهدی منتظر بود که مجید از حرف خودش برگشته باشد، ولی مجید آرام به مهدی نگاهی کرد و گفت: «این که چیزی نیست، من خیلی بیشتر از این ها رو در خودم سراغ دارم.»

از بکائین بود

در طول مدت جنگ در محدوده ی کوچکی که خود توفیق حضور داشته ام ، رزمندگان عارف و مخلص زیادی دیده ام که گریه های آنها تنها به خلوت اختصاص نداشت .

 در بین نیرو های مخلص بسیجی که خاضعانه و بی تاب به درگاه خداوند گریه می کردند؛ چندین تن را میشناسم:  حسین ناجی ، مجید صدفساز، حاج احمد نونچی ،محسن اسماعیلی. محسن زرشناس، بهمن درولی، فرج الله پیکرستان، مسعود شاحیدر و . . . »

مجید نه تنها در نماز و سجده گریه های سوزناک داشت، بلکه حتی موقعی که محمود دانشیار با صدای زیبا و دلنشین خود اذان را میخواند با هر کلمه اذان اشک هایش سرازیر می شد.

 

آخرین دیدار

هنگامی که آماده روانه شدن به طرف دشمن بودیم ،در منطقه تپه چشمه یک بار دیگر دوستان همدیگر را در آغوش کشیده و از هم حلالیت می طلبیدند.

مجید به یکی از دوستان قدیمی و همرزم پایگاه ذخیره سپاه  گفت : « خوب نگاهم کن ، سیر مرا ببین ، اگر یک در صد هم احتمال می دهی که پس از این دوباره مرا خواهی دید . سخت اشتباه می کنی   این آخرین وداع خواهد بود»

 

 

احتیاط تا آخرین لحظه

برای شروع عملیات بطرف نقطه رهایی با هدایت نیروهای اطلاعات به حرکت درآمدیم و خیلی زود به نقطه ای رسیدیم که می بایست منتظر حمله باشیم . صدای رادیوی نگهبان عراقی را شنیدیم . وقتی رادیو عراق اقدام به پخش موسیقی و ترانه ایرانی کرد، مجید انگشتانش را در گوش هایش  فرو کرده بود که صدای ترانه را نشنود و شهید حسین ناجی با شوخی گفت: «شاید این از معدود موارد شنیدن غنایی باشد که چیزی گردن آدم نمی آید.»

 

 

خبر شهادت

برای اینکه احتمالا ساعت شروع عملیات به تعویق افتاده بود و نزدیکی ما به دشمن برای چند ساعت مصلحت نبود. لذا برای فاصله گرفتن از دید و تیر دشمن و قرار گرفتن در نقطه ای مناسب دستور برگشت داده شد.

متاسفانه در این رفت و برگشت که همزمان بود با حساس شدن دشمن و شلیک پیاپی منور و خوابیدن و برخاستن های مکرر، زنجیره گردان از هم پاشیده شد و من دیگر از مجید هیچ خبری نداشتم.

فردای عملیات بعد از یک نبرد قهرمانانه که  «فتح المبین» نام گرفت و به فرار دشمن و شکست کامل آنها ، منجر شد، وقتی که دو گردهان خودی به هم الحاق شدند، سوال من از همرزمان نزدیک مجید ، این نبود که مجید کجاست.

بلکه سوال من این بود که مجید کجا و چگونه شهید شده است؟

خبر شهادت مجید در منطقه تپه چشمه هیچیک از دوستان را غافلگیر نکرد.»

شهید عبدالمجید صدفساز، متولد ۱۳۴۲  در مورخ دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین و در جبهه تپه چشمه به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا