خاطره شهدا
موضوعات داغ

هویت «آن زن چادر به خود پیچیده» مشخص شد ( قسمت اول )

روایت جستجو برای یافتن یک قهرمان عفاف و حجاب

بالانویس:

ان شاالله در سه قسمت به معرفی «آن زن چادر به خود پیچیده»، آن اسوه ی حجاب و عفاف و حیای مقدس خواهیم پرداخت. دوستانی که روایت «آن زن چادر به خود پیچیده» را نخوانده اند، حتما قبل از مرور این سه قسمت، «اینجا» را ببینند.

هویت «آن زن چادر به خود پیچیده» مشخص شد

روایت جستجو برای یافتن یک قهرمان بی بدیل عفاف و حجاب و حیا

( قسمت اول : به دنبال یک نشانه  )

 

قصه از آنجا شروع شد که روایت «آن زن چادر به خود پیچیده» را حوالی ۴خرداد ۱۴۰۰ از رادیو دزفول و زبان آزاده سرافراز محمود شاه آبادی شنیدم و همانجا نیت کردم که این زن شهید را پیدا کنم.

برای شروع جستجو، شهدای زن حادثه ۱۹ آذرماه ۶۱ دزفول را لیست کردم و یکی یکی شروع به بررسی کردم. در آن حادثه ۱۱ بانوی شهید در آمارها وجود داشت. بانوانی که مزارمطهرشان در دزفول بود و یقینا بانوان شهید دیگری هم وجود داشته است که مربوط به شهرهایی غیر از دزفول بوده اند. ( به دلیل از دسترس خارج بودن سایت بنیاد شهید امکان جستجوی بانوان شهید شهرهای دیگر برایم میسر نشد)

بانوان شهید حادثه ۱۹ اذر ۱۳۶۰ دزفول عبارت بودند از :

شهید لیلا سعیدی فر (نوزاد)

شهید فاطمه صدف ساز (۵۴ ساله)

شهید مرضیه بلوایه (۱۶ ساله)

شهید عصمت پورانوری (۱۹ ساله )

شهید نرگس ابراهیمیان (۲۱ ساله )

شهید زهره دالخان ( ۷ ساله )

شهید تماشا چوبی (۵۲ ساله )

شهید قشنگ حاتمیان (۴۴ ساله)

شهید آذر کلابی (۲۰ ساله )

شهید مریم جوهریان زاده ( ۳ ساله )

شهید ناهید کلابی (۲۶ ساله )

نیاز به بررسی و جستجو در خصوص شهیدان سعیدی ، دالخان و جوهریان نبود. چون سن و سالشان به قهرمان روایت ما نمی خورد. حالا مانده بود ۸ شهید دیگر.

قهرمان ما «شهید عصمت پورانوری» و «شهید مرضیه بلوایه» و «شهید فاطمه صدفساز» هم نبود. چون قصه آنها را سابق بر این روایت کرده بودم.

شهید عصمت پورانوری

شهید مرضیه بلوایه

حالا فقط می ماند ۵ شهید که ممکن بود یکی از آنها گمشده ی من باشد:

شهید نرگس ابراهیمیان (۲۱ ساله )

شهید تماشا چوبی (۵۲ ساله )

شهید قشنگ حاتمیان (۴۴ ساله)

شهید آذر کلابی (۲۰ ساله )

شهید ناهید کلابی (۲۶ ساله )

پس از یک فراخوان در کانال الف دزفول، برادر شهید نرگس ابراهیمیان را پیدا کردم. فهمیدم که این شهید عزیز مادر نوزاد شهید لیلا سعیدی فر است که به همراه همسرش به شهادت رسیده اند. به برکت روایتگری برادر شهید قصه ی این شهید را در پست «خوار پن برارون» روایت کردم و حالا به گمشده ام نزدیک تر شده بودم.

شهید نرگس ابراهیمیان

شهید لیلا سعیدی دختر شهید نرگس ابراهیمیان

شهید «تماشا چوبی» هم روایت خاصی داشت. همان شهید سیاه چرده. از دوستان و همسایگانشان قصه زندگی و شهادتش را پرسیدم و باز هم توفیقی شد که این شهید را در پست «تماشای بهشت» معرفی کنم.

شهید تماشا چوبی

و حالا فقط مانده بود سه بانوی شهید:

شهید قشنگ حاتمیان (۴۴ ساله)

شهید آذر کلابی (۲۰ ساله )

شهید ناهید کلابی (۲۶ ساله )

به واسطه ی نام پدر می شد فهمید که آذر و ناهید دو خواهر هستند و چون روبروی فامیل شهید حاتمیان توی پرانتز «کلابی» هم آمده بود، با اندکی تحقیق متوجه شدم که «ناهید» و «آذر» فرزندان شهید حاتمیان هستند. یعنی مادر و دو دختر در آن حادثه به شهادت رسیده اند. اما تاریخ شهادت ناهید، ۲۸ آذر یعنی حدود ۱۰ روز بعد از حادثه بود و این نشان می داد ناهید در آن بمباران زخمی شده و چند روز بعد به شهادت رسیده است.

نکته بعدی که در جستجوهایم بدان رسیدم این بود که آذر و ناهید هر دو «معلم» بوده اند.

حالا دو احتمال بیشتر وجود نداشت. یا آن «زن چادر به خود پیجیده» یکی از این سه شهید بود که باید رخ نشان می داد و یا اینکه از شهدای شهرهای دیگرکه آن روز مهمان دزفول بوده است و دیگر باید قید پیدا کردنش را می زدم، مگر اتفاق دیگری رخ می داد.

تصویر سه شهید را برای آقای شاه آبادی فرستادم. نتوانست شناسایی کند. می گفت چهره آن زن در خاطرم نیست.

اینجا بود که چندبار در کانال های الف دزفول برای پیدا کردن  بازماندگان «خانواده ی کلابی» فراخوان دادم..

یکی از مخاطبین به کمک آمد و شماره خانم برنا را داد. با تماس با ایشان بود که اولین شگفتی ماجرا خود را نشان داد.

اطلاعاتی که آن خانم به من داد از این قرار بود.

«خانواده کلابی دزفولی ساکن آبادان بوده اند. «جمشید» فرزند این خانواده در همان ماه های اول جنگ ، در جبهه آبادن و در مورخ ۱۸ آذرماه ۱۳۵۹ به شهادت می رسد و در بهشت علی شهرستان دزفول دفن می شود.

مزار شهید جمشید کلابی در گلزار شهدای بهشت علی دزفول

۱۹ آذرماه سال ۱۳۶۰یعنی همان روز حادثه ، خانواده ی شهید برای شرکت در مراسم سالگرد شهید به همراه جمعیت راهپیمایی کننده راهی بهشت علی می شوند که با حمله هواپیماهای عراقی و اصابت راکت به زیر پل قدیم مادر و دو خواهر شهید می شوند.»

همچنین ظاهر امر بر این بود که پدر خانواده یعنی «جان کلابی» در قید حیات نیست و از این خانواده دختری به نام «فرزانه» زنده مانده است که در حال حاضر ساکن اصفهان (به احتمال زیاد شاهین شهر) می باشد.

همچنین ایشان گفت که پسر خاله ایشان در خیابان منتهی به پل قدیم بذرفروشی دارد.

این تمام مجموعه اطلاعاتی بود که یکی از مخاطبان الف دزفول از خانواده شهدای کلابی به من داد.

خب!  برای شروع سرنخ خوبی بود. ابتدا باید پسر خاله ی این شهدا را پیدا می کردم. اما به در بسته خوردم. ایشان فوت کرده بود و مغازه را فروخته بود و خریدار مغازه هم فوت کرده بود و این یعنی بن بست.

علی آقا یکی از دوستان من در آبادان ، قرار شد از آنجا پیگیری کند. می گفت: ظاهرا شهید جمشید از نیروهای پالایشگاه آبادان بوده است. اما از آبادان هم سرنخی به دست نیامد و مسیر آبادان هم به بن بست خورد.

سراغ بنیاد شهید دزفول رفتم. پرونده ی شهدا به اصفهان منتقل شده بود. آقای وسمه گر تمام تلاشش را کرد تا از طریق بنیادشهید اصفهان به سرنخی از خانم «فرزانه کلابی»  برسد. حتی از طریق ثبت احوال اصفهان هم پیگیر شد. سر نخ هایی پیدا کرد، حتی به برخی اقوام نزدیک خانم کلابی رسید؛ اما هدف نهایی که رسیدن به خانم فرزانه کلابی بود، باز هم بی نتیجه ماند. این وسط فقط متوجه شدیم برادری از این شهدا به نام «فرشاد کلابی» که جانباز ۵۰ درصد بوده نیز وفات کرده است. حالا اینکه فرشاد حادثه ۱۹ آذر ۶۰ مجروح شده یا در حادثه ی دیگر به پاسخی نرسیدم.

این وسط من در سالگرد حادثه ۱۹ آذرماه سال ۶۰ ، ماجرا را بدون اینکه شناختی از قهرمان گمنام آن داشته باشم روایت کردم و از مردم کمک خواستم که بتوانم آن شهید عزیز را پیدا کنم.

روایتی که مورد استقبال بی نظیر در دزفول و استان و حتی کشور قرار گرفت. یک روایت اثرگذار که به سرعت در فضای مجازی منتشر شد و برای بسیاری از مخاطبان و مردم ایران این سوال پیش آمد که این زن کدام بانوی آسمانی شهید است؟

در این بین بارها و بارها به این شهید متوسل شدم که خودش را نشان دهد، اما خبری نشد که نشد تا اینکه یک اتفاق تمام معادلات را به هم ریخت. انگار خود شهید بود که دیگر دلش به حال من سوخت و خواست دست بکار شود برای بیرون آمدن از پرده ی گمنامی و ماجرا اینچنین رقم خورد:

حاج سعید نوایی از آزادگان سرافراز دفاع مقدس تماس گرفت. تماسی پر از حرف های شگفتی ساز. حرف هایی که تقریباً تمام قسمت های تاریک ماجرا را روشن کرد و باعث شد تا با احتمال بسیار بالایی من آن زن چادر به خود پیچیده را پیدا کنم.

انگار خداوند چهل سال پیش حاج سعید را مامور کرده بود ، صحنه ها و تصاویری را در خاطراتش ثبت و ضبط کند برای امروز من. برای روزی که پرده از گمنامی یک زن کنار برود. برای اینکه برای زنان عالم اسوه حیا و عفاف باشد.

حاج سعید مطلب آن شهید غریب را در الف دزفول خوانده بود و بدون اینکه از تحقیقات من برای شناسایی خانواده ی شهدای کلابی خبر داشته باشد، حرف هایی زد که مرا به شگفتی واداشت. می گفت من در آن حادثه حضور داشتم و حالا مضمون خاطره گویی حاج سعید نوایی را به صورت بازنویسی شده تقدیم می کنم.

پایان قسمت اول

ادامه دارد . . .

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. ما چنین اسوه ها و الگو های بی بدیلی در شهرمان داریم حال مسئولین برای نماد حجاب دست به دامان افراد……..میشوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا