خاطره شهدا
موضوعات داغ

او فقط خدا را دید

روایت شهادت شهید احمد پرموز در عملیات تروریستی عوامل ضدانقلاب

بالانویس :

متن زیر را برادرم مسعود پرموز ۱۴ سال پیش در خصوص برادرش احمد منتشر کرد. روایت ترور مظلومانه برادرش را در الف دزفول مرور کنید.

 

او فقط خدا را دید

روایت شهادت شهید احمد پرموز در عملیات تروریستی عوامل ضدانقلاب

پرده اول:

احمد بعد از اینکه دیپلمش را گرفت به خدمت مقدس سربازی رفت. روزهای‌ مادرش در دلشورگی و بی‌خبری از او می‌گذشت. فقط یک بار در دوران سربازی‌اش آن هم به‌خاطر اینکه ۲۵مین را خنثی کرده بود مرخصی تشویقی گرفته به دزفول آمده بود. از آن روز به بعد دیدن احمد تنها آرزوی مادر بود، روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت.

جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران تازه آغاز شده بود و البته از چند ماه پیش ، گروههای ضد انقلاب و تجزیه خواه بویژه در غرب کشور، تحرکات خود را شدت بخشیده بودند. «احمد» در نبردی پر از لحظه های خطیر با گروههای تجزیه طلب، اخلاص خود را در نبردی نابرابر می آزمود.

تروریست ها در لباس مردم بی دفاع و مظلوم شهرها، قلب مجاهدان خدا را نشانه می رفتند و «نفاق» این واژه نفرت انگیز، بازار مکاره شهر شده بود.

مادر در روزهای نبودنش انتظار بازگشتش را با انگشتانش شمارش می‌کرد. این شد که تصمیم گرفت برای دیدن احمد خودشان تا مرز بروند تا شاید احمد را یک بار دیگر ببینند. زمانی که به مرز می رسند درگیری شدیدی در جریان است که موفق به دیدن احمد نشده و برمی گردند

 

پرده دوم:

چند روز قبل ، چهارم آبان ماه ۱۳۵۹ ، «دزفول» این شهر زخم دیده از باران گلوله و بمب و موشک بر خود می لرزید و آخرین بار ۵ موشک فراگ روسی ،۱۵۰ نفر را به سرخی شهادت رسانده و بر تن  ۴۵۰  نفر، زخم نشانده و ۱۰۰ خانه با تلی از خاک یکی شده بود.

تقویم سرخ آن روز ،۱۱ آبان ۱۳۵۹ هجری شمسی را ورق می زد؛«احمد» یک هفته بود که ماجرای جنایت دشمن را در دزفول از رسانه ها شنیده بود ؛اما شدت نبرد با گروهک های نفاق و مشکلات ارتباط تلفنی با شهر به خون نشسته دزفول، او را با نگرانی ها و دلشوره ها تنها گذاشته بود.

پرده سوم:

فرمانده، او را بهمراه ۴ نفر از همرزمانش روانه شهر مهاباد کرد تا تهیه آذوقه برای واحد رزمی لشکر ۶۴ ارومیه ، بهانه های دلتنگی و نگرانی «احمد» را از دلش بزداید.

احمد با دلی سرشاز از بیم و امید در جوار دوستانش راهی شهر شد تا شاید مرهمی را بر دل بی قرارش بیابد.

در راه با خود می اندیشید که آیا این بار می تواند به کمک خطوط مخابراتی، دلش را با پدر و مادر و خانواده پیوند زند؟! و اصلاً آیا خانواده را حیاتی مجدد به جا مانده است تا راز سلامتی را از آنها بشنود؟! یا باید دیدار آنها را به قیامت بسپرد؟!

در این افکار غوطه ور بود که خود را روبروی مخابرات مهاباد دید!. رخصتی از دوستان خواست و شماره تلفن منزل را به اپراتور مخابرات رساند. انگشتان اپراتور چندین بار بر جای جای حلقه گردان تلفن چرخید و بارها شماره ۵۷۵۵-۰۶۴۱ را با خود زمزمه کرد! اما گویا خطوط مخابراتی دزفول مرده بودند!

«احمد» ناامید و شاید هم امیدوار ساختمان مخابرات را ترک کرد! اینکه او در آن لحظات به چه اندیشید؟ کسی نمی داند! اما می دانم دل بی قرارش آرام نشد!.

 

پرده چهارم:

۵ همرزم جوان دوباره در خودرو جیپ ارتشی جای گرفتند و خیابانهای مهاباد را به قصد ادای تکلیف فرمانده طی کردند.لحظات به کندی می گذشت ! حادثه ای تلخ و شاید شیرین در انتظار بود…

شاید او در اندیشه ماجرای دل «خود» و «مادرش» بود که برق نگاه نارنجک سبز رنگی در زیر پایش، چشمانش را خیره کرد. قدرتی را یارای مبارزه با زمان نبود؛ عقربه ساعت را شتابی بود تا زودتر از موعد ۵ ثانیه را  به خط پایان پیوند دهد!.

«احمد» نارنجک در دست ؛ نگاهی به بیرون و منظری شگفت در پیش چشمش! .

خدایا ! زن و کودک در خیابان را چه جرمی است که آنان را با ترکش های نارنجک آشنا کنم! …او در بازار شهر این جمله را در آنی با خود نجوا کرد! …

لحظات سختی است ! لحظه انتخاب ! بودن یا نبودن ! ماندن یا رفتن! خانواده یا مردم شهر! عشق یا نفرت! و در یک کلام:

خدا یا شیطان!

و «احمد» خدا را انتخاب کرد!

 و دمی بعد نارنجکی سبز با دستانی سرخ  و دلی سپید،فریاد عشق سر دادند!…

پرده پنجم:

خون سرخ «احمد» و یکی از همرزمانش در چهل و یکمین روز از پائیز بر تقویم سرخ سال  ۱۳۵۹ نشست و ساعاتی بعد دلش آرام یافت و راز سر به مُهر سلامتی خانواده اش در «عند ربهم یرزقون» برایش گشوده شد .

 او، دیدارش را به قیامت سپرده بود!

 

پرده ششم:

چهار روز بعد در ۱۴ آبان ۱۳۵۹، پیکر شهید «احمد پرموز» در تشییعی غریبانه همانند مولای غریبش علی – علیه السلام-   و فقط با حضور اندکی از بستگانش؛ در حالی که آسمان به شدت می گریست! با خاک آشنا شد!

آنروز شهر ماتم زده دزفول و خاک مقدس شهید آباد، در بمباران کینه و عدوات دشمن، «حمد» خدا را پاس گفت که «احمد»ی را در آغوش خود جای داد!…   

«احمد» خود را ندید اما «خدا» او را دید و اکنون در۴۴  سال حدیث دلدادگی، ما هم هنوز او را می بینیم!

 

پرده هفتم:

تا چند ماه پس از شهادت احمد همه فکر می کردند احمد در جنگ با بعثی ها به شهادت رسیده است و حتی بر سنگ مزار او نحوه شهادت ،جنگ با کفار بعثی عراق درج شده بود، ولی بعدها همرزم  او که در این حادثه یک چشم خود را ازدست داده بود ،ماوقع را شرح داد.ماجرا از این قرار است که در بازار شهر، فردی از گروهک های تروریستی، با پرتاپ نارنجک به درون خودرو، احمد و همرزمش را به شهادت می رساند و سه نفر دیگر از جمله راوی ماجرا زخمی می شوند.

 

سرباز شهید احمد پرموز متولد ۱۳۳۹ در مورخ ۱۱ آبان ماه ۱۳۵۹ در منطقه مهاباد به واسطه انفجار نارنجک گروه خهای تروریستی به شهادت رسید و مزار مطهرش همجوار مزار برادرشهیدش عبدالحسین در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

به قلم و روایت : مسعود پرموز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا