خاطره شهدا
موضوعات داغ

رازی که بعد از ۴۲ سال برملا شد

روایت هایی از شهید نصرالله طحان پسران دزفولی

رازی که بعد از ۴۲ سال برملا شد

روایت هایی از شهید نصرالله طحان پسران دزفولی

هدات

توی شناسنامه اسمش نصرالله بودُ اما بین خانواده و رفقای صمیمی اش ، صدایش می زدند :«هَدات( «هدایت» به گویش دزفولی)»

پسر بزرگ خانواده بود و قاعدتاً باید برای پدر نقش عصای دست را ایفا می کرد. همین هم بود. کارپدر عکاسی بود و هدات هم کمک دست بابا و خداییش هم کار عکاسی را خیلی خوب و حرفه ای یاد گرفته بود و برای خودش عکاس هنرمند و ماهری بود.

راوی : برادر شهید

 

عاشقترین سرباز

توی هنرستان درس می خواند و با اینکه شب ها تا دیروقت کار روتوش نگاتیوهای عکاسی بابا را انجام می داد ، اما از بچه های درجه یک هنرستان توی درس و اخلاق بود.  

بر خلاف هنرش که عکاسی بود، توی هنرستان در رشته ساختمان دیپلم گرفت. علاقه داشت برود خدمت سربازی و همان راه را هم رفت. شد سرباز ارتش و با اینکه دوران خدمت برای خیلی ها دوران سخت و تلخی است، او همیشه می گفت: یکی از بهترین دوره های زندگی ام را دارم سپری می کنم.

راوی : برادر شهید

 

عطر جنوب

محل خدمتش افتاده بود تهران. دور از جنگ و جبهه و تیر و ترکش. اما به اصرار خودش از خنکای تهران خودش را رها کرد و گرمای خرما پزان خوزستان را انتخاب کرد. آن هم توی مناطق عملیاتی و رو در روی دشمنی که تا دندان مسلح بود و نیت های شومی داشت.

راوی : برادر شهید

 

جبهه واقعی

مرخصی که می آمد می گفت:  مادر! کار شمایی که زیر این همه موشک و توپ و راکت توی شهر مانده اید از مایی که توی جبهه می جنگیم، خیلی سخت تر است. ارزش و اهمیت مقاومت شما از رزم و جنگیدن ما روبروی دشمن خیلی بیشتر و بالاتر است. می گفت: «مادر! جبهه ی واقعی همینجاست! توی شهر و زیر همین موشک باران ها!»

راوی : مادر شهید

غیرتی مهربان

هر بار که از جبهه بر می گشت، با وجود اینکه خستگی از سر و رویش می بارید،  اما شب را تا صبح پای کارهای عقب افتاده ی مغازه ی عکاسی بابا، بیدار می ماند. می گفت حالا که شهر هستم قدری کمک بابا باشم تا دست تنها نباشد. بقیه وقتش را هم می گذاشت برای  بازی و مشغول کردن خواهر و برادر های کوچک ترش.

 

مثل بقیه

وقتی که برای او خواهر و برادرهایش غذا می گذاشتم توی بشقاب ، می گفت: «مامان! حواست باشه برا من بیشتر غذا نریزی ها! برا منم عین بقیه! » با اینکه سن و سالش قدری از خواهر و برادرهایش بزرگتر بود، اما تاکیدش این بود که باید برای او مثل بقیه غذا بکشم!

راوی: مادر شهید

 

مرخصی پایان دوره

تازه آمده بود برای مرخصی پایان دوره خدمت سربازی اش که عطر فتح المبین توی شهر پیچید. تاب و طاقت نیاورد. رفت و از مسئولشان خواست که یکی از رفقایش را به مرخصی بفرستد و او برگردد منطقه و توی عملیات شرکت کند و تقدیر هم همین شد که او آرزویش را داشت. «نصرالله» شد یکی از سربازان ارتش توی عملیات فتح المبین. فتح المبینی که همزمان با طلوع سال نو و نوروز ۶۱ صدای مارشش توی شهر پیچید.

راوی : برادر شهید

 

نوربالا

«روزهای قبل از فتح المبین، حال و روز نصر الله متفاوت بود. با همیشه فرق داشت. یک جورهایی به قول بچه های بسیجی، نوربالا می زد. من آثار شهادت را در رفتار و کردار و اعمال و حالات او به وضوح می دیدم! »

راوی : هم رزم شهید

 

یکی از ما چهار نفر

چهارنفر بودیم که دورهم نشسته بودیم. شب عملیات فتح المبین بود و شب عید نوروز سال ۶۱. در این بین نصرالله به حرف آمد و گفت: «بچه ها! من خواب دیدم که از این جمع ما یه نفر شهید میشه و سه نفر هم سالم بر میگردن سر خونه و زندگیشون!»

همان شب هم رفت و به هر طریقی که بود غسل شهادت کرد.

راوی : غلامحسین پوریاوی

برنمی گردم

در اوج عملیات وقتی توی تنگنا قرار گرفتیم و آتش دشمن روی ما سنگین شده بود، به نصرالله گفتم : «خوبه دیگه! وضعیت خرابه! بهتره جلوتر نریم!»

گفت: «نه! باید بریم جلو! برگشتنی در کار نیست! من باید تا آخرین گلوله آرپی جی رو که با خودم آوردم، سمت این بعثی ها شلیک کنم و ازشون تلفات بگیرم! من عقب بیا نیستم! »

نصرالله ماند و برای همیشه در فتح المبین ماندگار شد.

راوی : هم رزم شهید

 

بالاتر از هفت سین

از دوران کودکی یادم هست که هر سال عید نوروز که همه شاد و خوشحال و مشغول دید و بازدید بودند، حال و روز مادرم بهم می ریخت. انگار داغی برایش تازه می شد، اما معلوم بود که غم بزرگی را دارد روی شانه می کشد و داغ سترگی توی سینه اش هست!

از سال ۶۱ تا کنون همه ساله بلافاصله بعد از تحویل سال برای گرامیداشت سالگرد شهادت برادرم به شهیدآباد رفته ایم و این دیدار مادر و پسر پس از سال تحویل حتی یک سال هم لنگ نشده است.

مادرم عاشقانه بیشتر از آنکه در تدارک هفت سین باشد، در تدارک دوختن پرده نو برای جعبه آینه مزار برادرم هدات است و فکرش سرگرم برگزاری مراسم سالگردش و این حرارت و شوق هیچگاه ذره ای رنگ نباخته است.

راوی : برادر شهید

 

افشای راز مادر

هیچ سالی را به یاد ندارم که مادرم روز سیزده عید را همراهمان آمده باشد به گردش و تفریح.  اصلا و ابداً روزهای سیزده میل به باغ و بستان و گردش ندارد. این حال مادر سالهای سال برایم سوال بود. اما از او نپرسیده بودم که چرا سیزده به در که می شود، او اهل بیرون رفتن از خانه و گشت و گذار و تفریح و شادی نیست!

از همان دوران کودکی پاپیچ شدن ها و التماس ها و اصرار هایم برای اینکه او هم روز سیزده همراهمان باشد بی نتیجه بوده است و علت این بی میلی همواره معمای زندگی من!

در این بین، چند ماه پیش اتفاقی رخ داد که من پاسخ تمام معماهایم را درباره حال پریشان مادر در روزهای سیزده فروردین دانستم و راز او برایم برملا شد و آنجا بود که فهمیدم چرا مادرم روزهای سیزده نوروز ، حال غریبی دارد و با ما بیرون نمی آید برای تفریح.

قصه این بود که من یک سررسید قدیمی را پیدا کردم و یادداشتی که عمری چهل و دو ساله داشت.

در روز دوم فروردین آن سررسید نوشته شده بود :«شهادت نصرالله طحان پسران» و در روز سیزدهم فروردین ثبت شده بود: «کفن و دفن نصرالله طحان پسران!»

سیزده نوروز تلخ ترین اتفاق عمرمادر، رقم خورده بود. امان از دل مادر و امان از داغ شهید که انگار هر روز تازه و تازه تر می شود.

راوی : برادر شهید

 

 

هدیه عمو هدات

عکسی هدات توی جعبه آینه اش ، عجیب دیدنی و آرامش بخش است. او رو به رویت لبخند می زند و شیرینی آن لبخند تا عمق جان آدم نفوذ می کند. این حال و روز عکس هدات را تا حالا خیلی ها بهمان گفته انمد.

دخترم ریحانه تازه به تکلیف رسیده بود.  آن روز روزه بود. چادر مشکی اش را سرکرده بود و آمده بود تمام قد روبروی عمو و چشم در چشمش نگاه می کرد.

ناگهان آمد و با ذوق و شوق تسبیحی را که در دست داشت بهم نشان داد و گفت: «بابا! روبروی عمو هدات ایستادم و تو دلم بهش گفتم حالا که به سن تکلیف رسیدم و چادر سرم کردم، بهم یه جایزه بده!»

می گفت : «هنوز داشتم به عمو نگاه می کردم که یک آقایی آمد و بهم این تسبیح زیبا رو داد! اینو عمو برام فرستاده؟ آره؟!»

چه می توانستم بگویم. وقتی ریحانه آن هدیه را هدیه هدات می دانست و می داند و مگر می شد حقیقت چیزی غیر از این باشد.

چقدر ریحانه هدیه عمو هداتش را دوست دارد و مثل جانش نگهداری اش می کند.

راوی : برادر شهید

 

قرار عاشقی

مادرم در تمام سالهای گذشته ، عصرهای پنجشنبه،  درتابستان و زمستان ، در گرما و سرما و باران ، با هر وسیله ی ممکنخودش را کنار مزار هدات می رساند و این زیارت هفتگی اش هیچ گاه ترک نشده است.

این روزها ، اگر چه تن رنجور و تکیده اش دیگر توان و رمق حضور در شلوغی و  ازدحام پنجشنبه ها را ندارد، اما قرار عاشقی و دلدادگی اش را فراموش نکرده و هر جمعه می رود به زیارت جگرگوشه اش.

شاید آرامش آن خلوتی صبح جمعه برایش بهتر باشد ، تا نبیند در آن همه ازدحام عصرهای پنجشنبه، قطعه شهدا خالی از زائر است و کسی سراغی از ان کعبه های غبار گرفته نمی گیرد.

راوی : برادر شهید

بخشی از وصیتنامه شهید نصرالله طحان پسران دزفولی:

شما ملت قهرمان و انقلابى ایران، به هیچ وجه پشتیبانى خود را از امام و روحانیت مبارز و انقلابى قطع نکنید و امام را تنها نگذارید چون که واقعا این قشر از مردم امتحان خود را پس داده‌اند و همیشه و در هر زمان بدانید که دشمن شماره یک و اصلى شما، آمریکا است که البته گروه‌ها و احزابى که واقعا اهدافى امپریالیستى و ضد خدایى و ضد بشرى دارند بسیار خطرناکند خطر منافقین نیز بسیار است و همان طور که قرآن کریم مى‌گوید آن‌ها را از خود برهانید و دور کنید، پشت جبهه‌ها را خالى نکنید و در راه اهداف این انقلاب از هیچ چیز دریغ نکنید انقلاب احتیاج به ایثار و فداکارى و از خود گذشتگى دارند که با خون خود آن را سیراب نمایند. در ضمن در مورد وضع کنونى ایران این را از من بشنوید که واقعا طبقه حاکم حق است و واقعا حزب جمهورى اسلامى اهدافى در جهت رضاى خدا دارد، اگر یادتان باشد در مورد شهید بهشتى و شهید رجایى و دیگران این از خدا بى‌خبران چه کردند و چه چیزها گفتند ولى خداوند بزرگ به موقع به ما کمک کرد و ماسک از صورت این منافقین و لیبرال‌ها برداشت.

 

سرباز شهید نصرالله طحان پسران دزفولی متولد ۱۳۴۰ در مورخ ۲ فروردین ماه ۱۳۶۱ و در عملیات فتح المبین به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

‫۲ دیدگاه ها

  1. درود خدا بر شما راوی‌ و‌ نویسنده عزیز که اینگونه خاطرات را زنده نگه میدارید تا چراغ و یا تلنگری باشد تا فریفته دنیای غریب نشویم .
    خدایا . بینشی ده تا بتوانیم قدر‌و منزلت والدین و خانواده های شهدا رو اجر نهیم و اندکی جبران نماییم.
    خالصانه و خاضعانه از مدیریت سایت الف دزفول قدردانی مینمایم و امید که هم در این دنیا و هم در آخرت پیروز و سربلند باشید . آمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا