خاطره شهدا
موضوعات داغ

او باعث سربلندیت خواهد شد

روایتی از شهید محمدرضا عطوان

او باعث سربلندیت خواهد شد

روایتی از شهید محمدرضا عطوان

از محمدرضا بگو :

تازه از بیمارستان مرخص شده بود. محمدرضا چند ترکش به پا و کمرش اصابت کرده بود.متولد ۱۳۴۴ بود. سومین فرزند و سومین پسر خانواده بود. اوایل جنگ بود سالهای ۶۰ و۶۱  محمدرضا فقط ۱۷ سال داشت. بعد از مداوا به خانه آمد

در بحبوحه جنگ، بمباران و موشک باران تراژدی همیشگی شهر بود. دزفول جای امنی برای زندگی کردن نبود. برای مهاجرت به کوپیته ثبت نام می‌کردند. بهتر بود خانواده‌ها، زن‌ها وکودکان، به منطقه امن انتقال می‌یافتند.

محمدرضا آمد پیشم و با همان چهره آرام و مظلومیتی که همیشه در رفتارش موج می‌زد، گفت: « دا بیایید برید کوپیته! اونجا امنیتش بهتره دزفوله!»

نگاهش کردم پرسیدم:« تو هم میای؟» سرم را به طرفی چرخاندم و گفتم: « اگه تو میای منم میرم.»

 مهرش به دلم بود نگرانش بودم. می دونستم می‌خواد خیالش از بابت من آسوده بشه که راحت بره جبهه.

 گفت: «اونجا جای من نیست!شما باید برید!»

دوباره نگاهم را روی چهره مهربانش پاشیدم. بهونه گرفتم: «من اونجا تنها باشم؟»

چهره بچگی‌اش اومد جلوی چشمم. معصوم و آروم. بود. ۱۸ ماه بیشتر نداشت که برادرش به دنیا آمد. به قول خودمون دزفولی‌ها شیر سوخته شده بود.

 نگاهم کرد. قدری تنه‌اش را جابجا کرد. می‌خواست چیزی بگوید.

 با نگاهم دنبالش کردم. چقدر ماشالله قدش بلند شده بود! از دیدنش غرق سرور و  شادی می شدم! چه حیای شیرینی داشت! و چه مهربان بود. سرش را پایین انداخت  و گفت: « من خجالت نمی‌کشم بیام اونجا ؟» و دوباره سرش را بالا گرفت و ادامه داد: «ما باید بمانیم از شهر دفاع کنیم»

با دستپاچگی گفتم:« اما . . !»

 ادامه داد: « شما زن‌ها باید در امان باشید! اگر اتفاقی برای شما بیفته چه کار کنیم؟!»

با نگرانی چشم به زمین دوخت وگفت: «شما نباید آسیبی ببینید.»

 اشک در چشمانم حلقه زد. اصرار کردم:« محمدرضا به خدا من شما رو با خون جگر بزرگ کردم! با دربدری! با سختی! خیلی برام عزیزید!»

نگاهش به گوشه اتاق خیره شد؛ صدایش در گوشم پیچید: «مگر ما از عزیزان امام حسین عزیزتریم؟»

عملیات بیت المقدس در پیش بود .محمدرضا لباس‌هایش را پوشید و آماده رفتن ‌شد. می دانستم دیگر او را نخواهم دید.  وقتی سرش باردار بودم ، شخصی به من گفت: این سومین فرزندت هم پسر است! او باعث سربلندیت خواهد شد.

رفت و دیگر برنگشت.

 

بخشی از وصیتنامه شهید محمدرضا عطوان :

خداوندا! من به اميد يافتن تو و بهشت توجان ومالم رادر مسير تو بكار بسته ام و اميدوارم كه تو هادي جهان را به كمك ما بفرستي و دشمنان را در پيش چشمانم كم و نيروهاي اسلام را در جلوي چشمان كفار زياد جلوه نمائي و به فرمان تو كه گفته بودي مرا بخوانيدتا استجابت كنم شما را. پس پروردگارا من نه اينكه ثوابها وسنجش اعمال نيكم زياد است، بلكه لطف وكرم وبخشش تو بي اندازه است وچنان است كه كوهي گناه و معصيت را در مقابل پر كاهي ثواب ونيكي مي بخشي.پس به رحمتت اي آنكه قادر وتوانا برهمه چيزي! توفيق شهادتم را از تو خواستارم وسلامتي امام امت را از تو مي خواهم كه از عمر ناچيزم بكاهي وبه عمر پر بركت امام امت بيفزائي.و اميد به اين دارم كه دعايم را مستجاب گرداني، زيرا خودت گفته اي ادعوني استجب لكم.

پيامي براي ملتم بگويم وبراي همسنگرانم،اما مي بينم كوچكتر از آن هستم كه پيامي براي ملت بپا خواسته وشهيدپرور ايران بفرستم ،از اين بابت معذورم؛ ولي همان چيزي را مي گويم كه حاصل خون هزاران شهيد بوده وهست كه ولايت را مهمترين فرد و مسئله در جامعه بدانند و امام راتنها نگذارند.

 

شهید محمدرضا عطوان ، متولد ۱۳۴۴ در مورخ ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در منطقه دارخوین به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

مصاحبه و نگارش : سرکارخانم الهام علائی ( نویسنده کتاب سیمای صبر )

منبع : کانال کتاب سیمای صبر (simaye_sabre@)

‫۲ دیدگاه ها

  1. می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان… و شما می مانید و دو چیز . اولی : خون ما و پیروی از ولایت فقیه دومی ؛ دنیا و هوای نفستان.که. یادتان باشد؛ قیامت باید در چشمان تک تک شهدا زل بزنید و جواب بدهید.

    ((((ما ماندیم و‌وصیت شهدا…))))

    از محمد رضا عطفوان ۱۷ ساله سال ۶۱ تا عارف کاید خورده ۲۵ساله سال ۹۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا