پول کرایه و غذا نداشت
روایت هایی از شهید غلامرضا سگوند
هیچ کس را «لو» نداد
من و غلامرضا از سال ۵۶ با همدیگر آشنا شدیم. در مسجد صاحب الزمان جلسه قرآن داشتیم و فعالیتهای انقلابی از جمله اعلامیههای امام را پخش میکردیم. به همین دلیل، او را دستگیر کرده و به پاسگاه بردند. ساعت ۱۱ شب آزادش کردند. وقتی آمد، از او پرسیدم غلامرضا نبودی؟ گفت:« مرا به پاسگاه بردند تا از من اطلاعاتی راجع به چگونگی فعالیتهای انقلابی دوستان بگیرند، ولی من مطلبی لو ندادهام.»
بعدها متوجه شدیم که در آن شب دستگیری، آب جوش روی بدنش ریخته بودند تا از وی اعتراف بگیرند ولی غلامرضا لام تا کام حرف نزده بود.
راوی: محمدحسین باغبان
معلم قرآن ما بود
با پیروزی انقلاب اسلامی و با توجه به آگاهیهایی که نسبت به اهداف انقلاب داشت با تشکیل جلسات قرآن در مسجد جامع شهرک، تلاش بسیاری برای جذب کودکان و جوانان بابت حضورشان در جلسات قرآن آغاز کرد و فردی تأثیرگذار در بین آحاد جوانان آن زمان بود. این مربی قرآن پیش از هر چیز و هرگاه که میخواست سخنی بگوید، خود بدان گفته عمل و با رفتار خود جوانان را با مبانی دین و قرآن و اهداف انقلاب و افکار امام خمینی (ره) آشنا میکرد.
او برای ترویج جلسات قرآن به درب منازل جوانان میرفت و از آنان درخواست همکاری و حضور در جلسات مسجد جامع را داشت و با حضور خود در میادین ورزشی از اعضای جلسات میخواست با ورزش خود را برای پیاده شدن اهداف انقلاب آماده کنند.
با آغاز نخستین روزهای انقلاب با دوستان و همفکرانش به ویژه شهید کرمعلی خسرو آبادی نسبت به تغییر نام شهرک خسرو به نام شهرک امام خمینی اقدام کردند.
راوی: قنبر محمدی
مراد و مرشد
ما در زمان شکلگیری انقلاب و تظاهرات و راهپیماییها، کوچک بودیم. یادم میآید که غلامرضا بیرقی دست من داد و گفت: این پرچم ابوالفضل است که برایش سینه میزنی. این را میگیری و جلوی صف راهپیمایی میایستی. ما هم با راهنمایی او در راهپیمایی شرکت میکردیم.
یادم میآید اولین عکسی که من از امام خمینی دیدم از جیب غلامرضا بیرون آمد. میگفت: این را میشناسی؟ این آقای خمینی است که شاه جنایتکار او را تبعید کرده.گفتم تبعید یعنی چه؟ گفت: یعنی ایشان را از اینجا از مملکت بیرونش کرده. او خواهان گسترش دین اسلام است، ولی این شاه ملعون به خاطر این اسلامخواهی ایشان را تبعید کرده است.
غلامرضا از نظر جهتگیری سیاسی، فقط ذوب در گفتار و رفتار و اندیشههای امام خمینی بود. زمان رفتن به جبهه میگفت که میروم تا فدای سر امام بشوم، من میروم تا خط امام و انقلاب بماند.
دکتر عبدالمحمد کردنژاد
تشریف نیاورید
یک سال ماه محرم، برای مراسم نماز جماعت یک روحانی به شهرک آمده بود. همیشه بعد از پایان نماز، شعار خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، گفته میشد، ولی آن روحانی مخالفت میکرد و میگفت: من دوست ندارم این شعار را بدهید.
غلامرضا تنها کسی بود که رفت و به او گفت: ما پشت سر کسی که مخالف جنگ و حضرت امام خمینی است، نماز نمیخوانیم. لطفاً دیگر تشریف نیاورید. سپس به جلوی صف نماز جماعت رفت و خطاب به مردم گفت: ارزش نماز خواندن پشت سر کسی که از دعا کردن برای امام و رزمندگان در جبهه بدش بیاید، خیلی پایین است.
دکتر عبدالمحمد کردنژاد
هفت تیر
در خصوص فاجعه هفت تیر شهید از خط مقدم به عقبه آمد. در آن هنگام، عقبهٔ جبهه عنکوش بودیم. یکباره سرش را روی شانهام گذاشت و شروع کرد بلند بلند گریه کردن. میگفت بدبخت و بیکس شدیم. گفتم: چه شده؟ گفت: حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند. خیلی ناراحت بود و دلواپس، همه پکر و ناراحت بودیم، به ویژه ایشان، از خط مقدم که آمده بود عقب، سرش را گذاشت روی شانهام و آنقدر گریه کرد تا پیراهنم خیس اشک شد.
به دیدگاه حضرت آیتالله خامنهای (مقام معظم رهبری) که در آن زمان امام جمعه تهران بودند، بسیار علاقهمند بود و بخشهایی از خطبههای ایشان را یادداشت میکرد و روی آنها مانور میداد و توصیه میکرد و میگفت که ایشان سخنگو و نماینده امام هستند؛ چنین تعبیری از حضرت امام خامنهای داشتند.
راوی: حجتالاسلام حاج شیخ محمد صالحی انصاری
گرسنه ماند
غلامرضا تابستانها کار میکرد و حتی روزهایی که دو ـ سه روز تعطیل میشد، کارگری میکرد، تا پول سال تحصیلی خود را تأمین کند و حتی از این درآمد به پدر و مادرش هم کمک میکرد.
علاقه شدیدش به درس او را وا داشت که در کنکور دانشگاه ها شرکت نموده ودر رشته حسابداری دانشگاه کرمانشاه پذیرفته شود.
برای ثبت نام دانشگاه که به کرمانشاه می رود، پول کم می آورد. تقریبا ۲۴ ساعت، یعنی از امروز بعدازظهر تا فردا بعداز ظهر بیپول مانده و پول برگشت نداشت. یک شب را در پارک و فلکه آزادی کرمانشاه می گذراند. خودش میگفت: نشسته و به فکر و خیال فرو رفته بودم که متوجه شدم چند ساعت است که همین طوری اینجا نشستهام. شدیدا گرسنه بودم که شخصی در کنارم نشست و از من جریان را پرسید. جریان را که گفتم، مبلغی برای کرایه و غذا به من داد. اول قبول نکردم و سرانجام به این شرط که نشانی بدهد تا بعدا به او برگردانم پذیرفتم.
خلاصه آمده بود و دو هفته کار کرد و پس از آن به کرمانشاه رفت و اولین کاری که کرد، ادای قرض خود به آن شخص بود
راوی: دکتر نصراللهپور فیاض
من پشت اسلحه نمینشینم!
عملیات که میشد گونی را از گلولههای آر.پی.جی پر میکردو بین بچههای آر پی جی زن توزیع میکرد. به او میگفتم: غلامرضا بیا پشت اسلحه بنشین، میگفت: من پشت اسلحه بنشینم، تو پشت اسلحه بنشینی، دیگری هم بنشیند، کی میخواهد مهمات بیاورد؟
راوی: سیدکریم غفاری
روزی که او به آسمان پرواز کرد
در جبهه عنکوش تپهای بود معروف به تپه ۶۰. در آنجا سنگری را درست کرده بودیم. روی آن تراورس و خاک ریخته و گونی هم چیده بودیم. تپه جای چهار، پنج تن میشد که محل دیدهبانی بود. من نگاه کردم. دیدم تک و تنها هستم با غلامرضا. او آن روز آمده بود طرحی بریزد، سیاستی به خرج دهد که مقداری فشار روی ما کم شود. وقتی وضعیت را دید گفت: من هر طور که شده هماهنگ میکنم لودر بگیریم. آن موقع لودر و بلدوزر مال ارتش و سپاه نبود، بلکه داوطلبانه از جهاد و توسط مردم میآوردند. غلامرضا دو دستگاه لودر از روستای عمله تیمور در نزدیکی شوش گرفت. شبی که داشتند خاکریز میزدند، او مسئول این لودرها بود که خمپاره خورده بود و غلامرضا روی تپه ۶۰ به شهادت رسیده بود.
راوی: سیدکریم غفاری
بخشی از وصیتنامه شهید:
به عنوان فردی از افراد این کشور اسلامی به صحنه نبرد حق و باطل آمدم و تا حد توانم در جهت استقرار اسلام عزیر در این میهن امام زمان (عج) کوشیدم و امیدوارم جان ناقابل خویش را در این راه فدا کنم.
این راه همان راهی است که شهید تاریخ امام حسین (ع) و فرزند سیدالشهدا امام روح خدا خمینی ما را به آن دعوت میکند.
شهید غلامرضا سگوند متولد ۱۳۳۷ در مورخ ۲۱ آذرماه ۱۳۶۰ درمنطقه عنکوش به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای اسحاق ابراهیم شهرستان دزفول زیارتگاه عاشقان است.
منبع: تابناک