بعضی وقت ها دلتنگ بهشت می شوم(قسمت اول)
روایت هایی از شهید جاویدالاثر سیدمهدی( سیدماشالله ) علوی
بالانویس:
دریک قسمت نمی شود به این سید اولاد پیغمبر پرداخت. ان شالله در دو قسمت از این جاویدالاثر آسمانی خواهیم گفت
بعضی وقت ها دلتنگ بهشت می شوم
روایت هایی از شهید جاویدالاثر سیدمهدی( سیدماشالله ) علوی
(قسمت اول)
از شدت درد
از همان بچگی ، تابستان که می شد سرکار می رفت و در زیر آفتاب سوزان خوزستان ظرف پر از ملات را روی سرش می گذاشت و برای بنا می برد .گاهی وقتها در اثر شدت گرما و سنگینی ظرف ملات سر درد می گرفت و بعضی شبها با ناله های او بیدار می شدم و شاهد بودم که چگونه از شدت سر درد به خود می پیچید .
راوی: «خواهر شهید»
بدنبال لبخند
خواهر بزرگمان تازه ازدواج کرده بود و والدین با داشتن مشغله زیاد کمتر امکان سرکشی به ایشان را داشتند . اما سید مهدی با آن سن کم ، از درآمد کاریش میوه ، شیرینی و شکلات می خرید وبرای خواهرمان می برد و به دیدنش می رفت و او را خوشحال می کرد .
راوی: «خواهر شهید»
هدیه شیرین
گاهی خواهران سید مهدی ، در کتاب یا دفترشان پول می دیدند وگمان می کردند از طرف من یا پدرشان است . خوشحال می شدند و برای خودشان خرج می کردند . بعدا معلوم شد سید مهدی این پولها را در دفتر وکتابشان گذاشته است .
راوی: «مادر شهید»
اطاعت
هر کاری پدر یا مادرش به او واگذار می کردند شانه خالی نمی کرد . با این که مقید به نماز اول وقت و جماعت بود ، اگر در آن موقع پدر یا مادرش به او کاری می گفتند ، اول امر آنها را انجام می داد بعد می رفت برای نماز .
راوی: «همسر برادر شهید»
زیر بار مسئولیت
مسئولیت پذیری از خصوصیات خوب سید بود که بین بچه های مسجد او را ممتاز و برتر کرده بود . به عنوان مثال در ایام تعطیلات نوروزی که اردوهای مسجد برگزار می شد ، سید بیشترین مسئولیت را برعهده داشت . برنامه ریزی و تدارکات و تهیه غذای بیش از هشتاد نفر در یک اردوی چند روزه زیر چادر کار ساده ای نیست و هر کسی نمی توانست این مسئولیت را بپذیرد . لذا فردی مانند سید مهدی را می طلبید که بدون هیچ مشکل وکم کاستی این برنامه ریزی را به بهترین شکل انجام دهد .
راوی: «صادق حبشی»
خادم
در اردوهای مسجد ، بارها دیده بودم سید در وقت غذا یا موقع خواب که بچه ها خواب بودند بشکه های خالی آب را می برد کنار چشمه پر از آب می کرد و آنها را تا محل اردوگاه که مسافتی سخت و طولانی داشت حمل می کرد تا بچه ها برای آشامیدن آب ، وضو و قضای حاجت مشکل رفتن به چشمه و حمل آب از آن مسیر را نداشته باشند .
راوی: احمد صحرا نورد
شیطنت های شیرین
بی تردید هیچ یک از دوستان جلسه و جبهه نمی تواند نام سید مهدی علوی را بدون ذکر شوخی های نمکین و به دور از تمسخر دیگران بیاد بیاورند ، واساسا یاد سید مهدی علوی آمیخته با همین شوخی های بدون آزار اوست .
راوی: ناصر افخم
شیرینکاری
شوخ طبع بود ، با شوخی های دلنشین و دلچسب. بگذارید چندتا از شیرین کاری هایش را برایتان بگویم:
اول:
مدتی بود وقتی به منزلشان می رفتم شربت خوش مزه ای درست می کردند که رنگ خوبی نداشت و جایی نخورده بودم . به سید مهدی گفتم این چه شربتی است که بد رنگ ولی خوشمزه است ؟ با لحنی خنده دار جواب داد : « آب لنگ » !
دوم:
کنار دیوار خانه شان ، کُنده درختی بود که بچه ها روی آن می نشستند . وقتی میخواست تعارف کند که بفرما بشین ، آن کنده را یک مبل بسیار مجلل فرض میکرد و با لحنی طنز گونه می گفت : « مبل ایران بخر راحت باش » ! (اشاره به پیامهای بازرگانی قبل از انقلاب برای مبل ایران ) .
سوم:
در پادگان کرخه ، از طرف رادیو و لشکر با بچه ها مصاحبه انجام داده بودند . وقتی نوبت به سید مهدی رسیده بود از او خواسته بودند خودش را معرفی کند او هم اینطور گفته بود : « من سید مهدی علوی ، فرزند سید صادق و سید صادق فرزند سید عبدالرحمن و سید عبدالرحمن فرزند سید نصراله . . . » و همین طور تا هفت پشتش را گفته بود . بعد آدرس را پرسیده بودند و او هم در جواب گفته بود : « آدرس ما خیلی سر راسته ، دزفول خیابان شهید مومن نژاد بغل خانه ماررحیم (مادر رحیم) » و هر سوالی را پرسیده بودند همینطور جواب داده بود و شما حساب کنید چه حالی به مصاحبه گر و بچه ها دست داده بود
راوی: حمید رضوانی نیا
شهادت با طعم چلوپتو
کم کم به شب عملیات نزدیک می شدیم و آموزش ها سخت تر و متراکم تر می شدند . یک شب برای رزم شبانه تمام نیرو های گردان عمار که دسته ما نیز زیر مجموعه آن بود را بیدار کردند …
رزم شبانه سختی بود و در آن از انواع سلاح ها استفاده می شد . فرماندهان می خواستند علاوه بر آزمایش آمادگی جسمی بچه ها ، مقدار آمادگی روحی آنها را نیز بسنجند و برای این کار قرار شد در حین عملیات رزم شبانه اعلام کنند که یکی از بچه ها شهید شده است . برای اینکه چه کسی انتخاب شود ، خیلی نیاز به صرف وقت و بررسی نبود . چون سید مهدی هم سید بود ، هم شیرین سخن هم محبوب همه . پس اگر قرار بود شهادت کسی آسیبی به روحیه ی بچه ها وارد کند بی تردید سید گزینه خوبی بود . در میان دود وآتشی که فراهم شده بود وصدای انفجارهایی که به گوش می رسید ، ناگهان صدای آژیر آمبولانس همه نگاه ها را به سمت خود کشاند و اضطرابی عجیب بین بچه ها افتاد وخبری که دهان به دهان پیچید که یک نفر از بچه ها شهید شده است . رزم شبانه تمام شد و نیرو ها در یک ستون در حال باز گشت بودند که فرمانده دسته ، با صدایی محزون در گوش اولین نفر ستون زمزمه کرد (( برای شادی روح سید مهدی صلوات ))
پس از آن هر کدام از بچه ها با شنیدن این پیام می بایست خبر را در گوش نفر بعد زمزمه می کرد . خبر به همه بچه ها رسید و سکوتی عجیب همه جا را فرا گرفته بود. آرامش قبل از طوفان . دوستان صمیمی تر سید مهدی، بی تابیشان شروع شده بود . اشک ها جرات حضور یافتند و ضجه ها و فریاد ها آغاز شد. فرمانده دسته بچه ها را دلداری می داد و می گفت آرام باشید ما همه آماده ایم که شهید شویم و سید مهدی اولین کسی است که قبل از عملیات به شهادت رسید ، خوشا بحالش . اشکها و ضجه های بچه ها بیشتر شد . راه نسبتا طولانی بود و اشک و اندوه طولانی ترش می کرد . بالاخره نزدیک اذان صبح بود که به مقر رسیدیم و در میدان صبحگاه جمع شدیم و فرمانده شروع کرد به ارائه توضیحاتی پیرامون رزم شبانه و ذکر نقاط قوت و ضعف بچه ها .
بچه ها ، رزم شبانه خوبی داشتیم ؛ هر چند با شب عملیات بسیار تفاوت داشت در این رزم شبانه متاسفانه یکی از بهترین عزیزانمان به شهادت رسید . سید مهدی علوی را میگویم . صدای هق هق بچه ها که از ابتدای صحبت های فرمانده شروع شده بود بلند و بلند تر می شد . فرمانده ادامه داد : می خواهید به شما بگویم سید الآن کجاست ؟ صدای گریه بچه ها هنوز هم بلند تر می شد. سید الآن دارد به همه شما می خندد . صدای گریه بچه ها باز هم بلندتر شد . میدانید چرا؟ می خواهید به شما بگویم؟ آخر سید مهدی الآن داخل چادر خود نشسته و دارد به شما که برای او گریه می کنید می خندد !! کار ما تمام شد. شما آزادید . این شما و این هم سید مهدی علوی .
لحظه های بعد لحظه های شیرین و دل چسبی بود . بچه ها چادر سید را محاصره کرده و با چلو پتو از او پذیرایی کردند . صدای خنده بچه ها فضا را عطرآگین کرده بود .
راوی: عبدالکریم خاضعی نیا
نقش صدام
قبل از عملیات والفجر ۸ ، گردان های عملیاتی در نخلستان های اروندکنار ، در خانه های گلی آن منطقه جنگ زده مستقر شده بودند . برای دیدن سید مهدی به محل استقرار گردان آنها رفتم و سراغش را از دوستانش گرفتم تا بالاخره او را در یکی از آن خانه های گلی پیدا کردم و با صحنه جالبی مواجه شدم . سید مهدی چفیه عربی به سر زده بود و نقش صدام را در نمایشی خنده دار برای بچه ها بازی می کرد و عده ای دورش جمع شده بودند و با شوخی هایش می خندیدند .
راوی: برادر شهید
ماجرای پلنگ صورتی
یکی از دوستان سید مهدی که بعدها شهید شد ، می گفت :
در تاریکی شب ، تازه عملیات شروع شده بود و لحظات بسیار حساسی بود . سکوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود و پیش رویمان امواج خروشان اروند بودند وآن طرف تر نیروهای تا دندان مسلح دشمن ، ترس و دلهره بچه ها را فرا گرفته بود . قلب ها داشت از شدت تپش می ایستاد . در این لحظات حساس و سخت ، سید مهدی که انسان شوخ طبعی بود آهسته بطوری که عراقی ها متوجه نشوند شروع کرد به شوخی کردن و با دهانش آهنگ معروف پلنگ صورتی را در آورد ،که باعث خنده اکثر بچه هایی شده بود که صدای او را شنیده بودند.
بارها می دیدیم در خطرناک ترین و ترسناک ترین اوضاع که نفس ها از شدت ترس حبس می شد تازه سید شوخ طبعی اش گل می کرد و در کمال شجاعت در آن شرایط شوخی می کرد و بچه ها را می خنداند و به آنها روحیه می داد .
راوی: طاهری نسب
پایان قسمت اول
ادامه دارد