خاطره شهدا
موضوعات داغ

می خواهم در راه خدا تکه تکه شوم ( قسمت دوم )

روایت هایی از مهندس شهید کربلای هویزه، محمد بهاء الدین

بالانویس۱:

مهندس شهید محمد بهاء الدین تقریبا جزء اولین شهدای جنگ تحمیلی است. به قول همسرش ، یک جورهایی شهدای هویزه، سیدالشهدای ، شهدای دفاع مقدس هستند. مطالبی که در خصوص این شهید گمنام و کمتر روایت شده دزفول در کربلای هویزه، تقدیم می شود، مطالبی است که طی این سال ها از منابع مختلف ، جمع آوری شده است. به دلیل گذشت بیش از ۴۳ سال از آن روزها و البته روایت های منابع متعدد،احتمال وجود خطا در روایت ها با درصد پایینی وجود دارد.

می خواهم در راه خدا تکه تکه شوم ( قسمت دوم )

روایت هایی از مهندس شهید کربلای هویزه، محمد بهاء الدین

کتابخانه

فرصتی که برایش دست می داد، خودش را می رساند تهران و  كتاب هاي نويسندگان مذهبی و انقلابی را برای دوستان و آشنایان می آورد.

اولين نفر بود كه كتاب هاي اسلامي  ممنوعه را با شجاعت به كتابخانه دانشگاه برد و سپس ديگران نيز از او پيروي كردند و مسئولین دانشگاه در برابر كار انجام شده قرار داد تا با تشكيل كتابخانه انجمن اسلامي موافقت کنند. با  تشكيل این كتابخانه ، جلسات نظم بهتری گرفت  وآموزش قرآن از حالت مخفیانه به صورت عادی و معمولی درآمد.

 

جهاد اکبر

ضمن مبارزه هيچ گاه جهاد اكبر را فراموش نكرد. نمازش نماز بود؛ با خشوع كامل. نماز شب مي خواند. علاوه بر روزة واجب هفته اي لااقل يك روز، روزه مي گرفت. هر روز بيشتر تمرین می کرد تا بتواند از سیم خاردارهای وابستگي هاي مادي رها شود و به وارستگي ها نزدیک و ابزارش را هم پیدا کرده بود. قرآن و نهج البلاغه

 

نیمه گمشده

در اسفند پنجاه وشش ، با اندیشه کامل شدن دینش ، ازدواج كرد. پس از جاری شدن خطبه عقد از همسرش می خواهد که قرآن را باز کند و همسرش دوبار به نیتی که توی دل محمد است قرآن را باز می کند و هر دوبار آیه دهم سوره سبأ می آید:

«وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ – و ما به داود از سوى خود فضیلتى بزرگ بخشیدیم و به کوهها و پرندگان گفتیم: اى کوهها و پرندگان! با او هم آواز شوید و همراه او تسبیح خدا گوئید! و آهن را براى او نرم کردیم »

اشک های محمد آرام آرام روی گونه هایش جاری می شود و همسرش می شنود که محمد نجواگونه دارد شکر و سپاس خداوند می گوید.

 

دعای ویژه

 او در اولین روز زندگی به همسرش می گوید: « در روایت ها آمده است که عروس باید دو رکعت نماز بخواند» و سپس آرام سرش را می اندازد پایین و می گوید : « از تو می خواهم که  حتماً در حقم یک دعای ویژه داشته باشی. دعا کن که خداوند، لطفش را شامل حالم کند و به شهادت برسم. اگر این خواسته را از خداوند برایم بخواهی ، من هم قول می دهم ، در قیامت و در بهشت رضوانش تو را طلب کنم»

 

آقا مهندسِ معلم

بعد از انقلاب به علت وجود جريان هاي انحرافی، بخصوص ماركسيسم و مجاهدین خلق و تبليغات آنها در مدارس ، تصمیم گرفت در کسوت معلمی وارد مدارس شود  و دانش آموزان را با انقلاب و مکتب اسلام و اندیشه های امام خمینی بیشتر آشنا کند، تا دانش اموزان در دام این جریانات انحرافی قرار نگیرند.

محمد، ضمن تدريس در مدارس، با سپاه پاسداران دزفول، شوش واهواز  هم وارد همکاری شد.

 

فرمانده

با آغازین روزهای تهاجم عراق علیه مردم ایران،  او به عنوان مسؤل بسيج مسجد محمدي دزفول شروع به خدمت کرد و ضمن دادن آموزش نظامي به افراد محل و بسيجیان مسجد، آنان را هر چه بيشتر با معارف دینی و جهاد و شهادت آشنا می کرد.

او در کمترین زمان، امور  بسيج مسجد محمدی را چه از نظر فكري و اندیشه ای و اعتقادی و چه از نظر نظامي و نیز خدمت رسانی به مردم، روی غلتک انداخت.

خدا نمی پسندد

گهگاهی که توی خانه پیدایش می شد، نه توی رختخواب می خوابید و نه روی فرش. می رفت و روی کاشی های خانه دراز می کشید و استراحتی می کرد و می رفت. به همسرش می گفت: «دوستانم حالا توی سنگر ها و بین جبهه ها روی خاک می خوابند، خدا نمی پسندد من توی رختخواب و روی فرش بخوابم!»

 

گریزان از نام

یک روز با عجله می آید خانه و مقداری پول برمی دارد و می رود. آنقدر با شتاب و سریع که همسرش فرصت یک کلام گفتگو با او را پیدا نمی کند.

بعدها که همسرش دلیل آن کار را می پرسد ، محمد می گوید: در برنامه ای قرار بود سخنرانی کنم. بچه ها اعلامیه هایی چاپ کرده بودند که نام من به عنوان سخنران در آن چاپ شده بود. من گفتم نباید اسم مرا بنویسید. باید بنویسید «با سخنرانی یکی از برادران بسیجی»

پول را برداشتم و به بچه ها دادم تا دوباره اعلامیه چاپ کنند. اعلامیه هایی که اسم من توی آن نباشد.

 

شهید زندگی می کرد

همسرش می گوید: «محمد توی زندگی هم شهید بود. خُلقیاتش، رفتارش، کردارش، همه و همه همان بود که خداوند امر کرده بود. مهربانی اش، گذشتش، صبوری اش . گاهی برای کمک به من دختر کوچکمان را با خودش می برد مسجد. حین جلسه قرآن روی پایش می نشاند و می خواباندش. بعد او را می آورد خانه و می داد به من و برمی گشت مسجد دنبال مابقی کارهایش »

به سوی وصال

محمد به عنوان فرمانده نیروهای اعزامی از دزفول به همراه رفقایی مثل محمد دلجو، عزيز الله صبور و محمد رضا وفايي و . . . به جبهة سوسنگرد رفت. چند روز قبل از عملیات هویزه به علت بيماري مجبور شد به دزفول برگردد. پزشک برایش ده روز مرخصی نوشته بود، اما دو روز بیشتر نماند و گفت : «خداوند هشت روز زودتر مرا شفا داد تا توفیق در جبهه بودن را از دست ندهم»

آن دو روز حالتي واقعاً روحاني داشت. حالاتی عجیب و غریب. انگار عطر نسیم شهادت بر مشامش رسیده بود.  براي خداحافظي رفت شهيد آباد و بین او و شهدا چه گذشت را فقط خدا می داند.

براي رفتن به منطقه وسيله اي نبود. به خانواده اش سفارش کرد: «در شهادتم گریه نکنید!» و موتورسیکلتش را برداشت و راه افتاد سمت هویزه.

 

کربلای هویزه

محمد به همراه ديگر همرزمانش در عملیاتی که همزمان با سالروز رحلت پیامبر اکرم(ص) برگزار شد ، شرکت کرد. او شجاعانه جنگيد ودر اسير كردن تعداد زیادی از مزدوران بعثی عراق، نقش بسزايي داشت و خوشحال بود از اينكه دشت هويزه از وجود بعثی ها پاک شده است.

اما در روز شانزدهم دي ماه، در عملیاتی دیگر شركت کرد، اما این بار به دلیل خیانت بنی صدر ملعون در اعزام نیروهای پشتیبانی کننده ،  به همراه یاورانش در محاصره افتاد و کربلایی دیگر در منطقه هویزه رقم خورد.  

شهدایی که علاوه بر جان ، جسمشان را هم دادند. پیکرهایی که زیر شنی های تانک ها له شدند و ذره ذره پیکرشان با ذره ذره خاک هویزه عجین شد.

پیکر محمد هم سرنوشتی جز سرنوشت رفقایش نداشت.   

 

می خواهم در راه خدا تکه تکه شوم

می گفت: «من اگر توفیق این را پیدا نکردم که در راه خدا تکه تکه شوم، پس از مرگم بدنم را بدهید به سالن تشریح  دانشگاه که با تکه تکه کردن من ، دانش بیاموزند»

اما خدا خداست که آرزویش برآورده شود و در راه خدا تکه تکه شود. جوری که تفکیک پیکرش از خاک هم کار ساده ای نباشد.

 

دو فرشته

محمد در هنگام شهادت یک فرزند داشت. همسرش در نامه‌ای خطاب به محمد خبر از یک فرشته کوچک دیگر می دهد، اما این نامه هیچگاه به دست محمد نمی رسد. قبل از اینکه نامه را ارسال کند، خبر شهادت محمد را برایش می آوردند. محمد فرزند دومش را از آسمان دید.

 

تنیده در خاک

در کربلای هویزه محمد به همراه ۸ تن از جوانان غیور دزفولی در تاریخ ۱۶ دی ماه ۱۳۵۹ به شهادت می رسند  که طبق اسناد پیکر پاک و مطهر ۷ تن از این شهدا در منطقه هویزه باقی می ماند و حوالی اردیبهشت ماه ۶۱ پس از آزاد سازی منطقه در عملیات بیت المقدس، بعد از حدود ۱۸ ماه این پیکرها کشف و در همان منطقه به خاک سپرده می شود.

 

 

 

مهندس شهید محمد بهاءالدین ، متولد ۱۳۳۳ در مورخ ۱۶ دی ماه ۱۳۵۹ در عملیات نصر و در کربلای هویزه به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش پس از شهادت زیر شنی تانک ها قرار گرفت و در همان منطقه ماند. این شهید والامقام یک مزار در هویزه و یک مزار یادبود در گلزار شهدای بهشت علی شهرستان دزفول دارد.. 

 

 

منابع:

کتاب همین نصف روز، /  روزنامه جوان  / پایگاه اینترنتی ثقلین  /  مصاحبه همسر شهید /  پایگاه اینترنتی نوید شاهد /  زندگینامه شهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا