خاطره شهدا

انگار تقدیر حبیب باران بود( قسمت چهارم )

 دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی

بالانویس۱:

حبیب وکیلی ، از بچه های از بچه های ماهِ مسجد صاحب الزمان جنوبی است که در یک پست نمی شود به او پرداخت. از همان عارف مسلکانی که فاصله زمین تا آسمان را در ۱۷ سالگی اش پیمود و رفت به همانجا که باید می رفت. از همان شگفت ها و شگفتی آفرین ها . . . . 

در پنج قسمت به معرفی او و دلنوشته هایش خواهیم پرداخت . ان شاالله

بالانویس۲:

در قسمت های سوم تا پنجم دستنوشته های حبیب را با هم مرور می کنیم. واژه هایی که به زیبایی درون ناآرام حبیب را برایمان روایت می کند.

انگار تقدیر حبیب باران بود

قسمت چهارم

 دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی

دستنوشته پنجم :

بسمه تعالي

اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات

خدايا اردوي ما تمام شد. حال بايد با خود محاسبه كرد كه چه كرده ام؟ خدايا سعي كردم گناه نكنم ولي هر جا مي رفتم چشم به نامحرم مي خورد. خدايا اينجا مثل اينكه حجاب را فراموش كرده اند. مثل اينكه اصلاً بعضي ها بوئي از اسلام نبرده اند! خدايا دوست دارم ديگر پاك باشم امّا خدا من، بارها اين را گفتم ولي آيا به آن عمل كرده ام؟ براي مدتي آري ولي زود فراموش كردم. خدايا دوست دارم من به ياد تو باشم،‌ دوست دارم يار تو باشم. دوست دارم ذكرم تو باشي. دوست دارم شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم. دوست دارم گريه كنم. دوست دارم ناله كنم! حبيب تو باشم. دوست دارم منصور تو باشم. اميد اينكه به اينها عمل كنم.

انشاء‌اللّه

دوست دارم تنها باشم و هي اشك بريزم تا سيلابها جاري شود. خدايا گنهكارم! خدا، طلب رحمت و مغفرت مي خواهم! خدا چه كنم كه كسي را جز تو ندارم.

خدا دوستان همه رفتند همه 

چه كنم من كه نرفتم هنوز

انشاء اللّه فردا از اينجا مرخص مي شويم. خدايا طوري كن كه با اوّلم خيلي فرق كرده باشم يعني خيلي خوب شده باشم. انشاء‌اللّه

شنبه ۱۱/۵/۶۵     

 

دستنوشته ششم :

بسم الله الرحمن الرحيم 

ناگهان از وسط درس خواندن فكر مشغول نوشتن شد زيرا كه امروز روز خوبي است. امروز پنچشنبه است. نمي دانم چرا بيشتر ، اين روز را خيلي دوست مي داريم. يعني من زياد به اين روز علاقه دارم. زيرا در اين روز يار كساني كه راه را به ما نشان دادند و با خون سرخ شان خود صراط را برايمان نمايان كردند زنده مي شود و يكي ديگر از خوبي هايش اين است كه در اين روز بسيار اشك مي ريزم. هم بر سر مزار و هم در دعاي ملكوتي كميل و در دعا استغفار مي كنم. زاري ميكنم. خدايم را مي خوانم. آيا گناهان زيادم بخشوده مي شود ؟

اميد دارم ولي از خوف خدا نالانم و شك دارم خدايي با اين همه مهر و محبت بنده حقير صغير گنهكاري چون من را نبخشد خدايا اميد دارم به تو و از خوف تو نالانم و صورتي اشك آلود دارم تنها اميدم تويي خدا. چه كنم كه مي ترسم . . .

دوستان را مي بينم و شاد مي شوم خدا زيرا تو را در آنها مي بينم. هنگامه ديدار آنها بياد تو مي افتم و با خود مي گويم كه خدايا چرا من چنين نباشم چرا من  . . .

پنجشنبه ۱۶/۵/۶۵ 

ساعت ۱۱:۴۵ قبل از ظهر

 

دستنوشته هفتم :

يا اباعبداللّه الحسين (ع) يا مظلوم كرببلا.

هنگامه اي كه چنين مي گويم يا مي شنوم به ياد خون ريخته شدة مولايم حسين (ع) مي افتم. قلبم مي خواهد از تپش باز ماند.‌ ناگاه اشكها سرازير مي شود. شوق مولايم مرا بي تاب كرده. خدايا دوست دارم در كنار مولايم حسين (ع) باشم و در بهشت همنشينش. انشاء اللّه.

هنگامه اي كه به ياد دل داغديدة زينب (س) مي افتم دلم مي گيرد. از خود بي خود مي شوم. با خود مي گويم: آيا مصيبتي سخت تر از مصيبت زينب (س)‌ نيز وجود دارد؟ فكر نمي كنم. هنگامي كه زينب مي خواهد بر سر نعش حسين برود ناگه يزيديان بر اسيران شام حمله مي كنند و اموال آنها را غارت مي كنند و مي روند باز مي خواهد زينب به همراه چند زن ديگر بر سر اجساد مطهر شهدا بروند. دوباره نيز يزيديان بر آنها يورش برده و خيمه گاه آنها را آتش مي زنند و آنها را به اسيري مي گيرند. خدا چقدر مصيبت، خدا چه زجرهايي كه زينب (س) كشيد امّا صبر كرد. چنان صبر كرد كه در جواني خميده شد. مانند زهراي اطهر (س) چنان صبر كرد كه او را در تاريخ جهان تا كنون نمونه نگه داشته است. خدايا امّا ما، ما چه كنيم كه در كوچكترين مصيبت بي تابي مي كنيم و زود عصباني مي شويم.

در شهادت دوستان چه مي كنم، چقدر بي تابي مي كنم، آيا بهتر نيست كه صبر را پيشه گيرم . آري با اين همه، امّا باز بي تابي مي كنم. خدايا اشكهايم را در مصيبت حسين (ع) چنان جاري كن كه تمام لباسهايم خيس شود.

 انشاء اللّه. 

 پنج شنبه   ۱۶/۵/۱۳۶۵

  ساعت ۴:۱۰  بعد از ظهر

 

دستنوشته هشتم :

بسم اللّه الرحمن الرحيم

شب است وبا دلي غمگين نشسته ام با خود مي گويم خدايا به هر كه رو مي آورم مرا رد مي كند. خدايا من دردها دارم در اين دل. نيرنگها را من چشيده ام. آن دردها را من چشيدم. خدايا من گنهكارم. اسير اين جهان فاني و پستم. اسير لذّات دنيايم اسيرم من در اين دنيا. خدايا كن همي آزادم از اين دنيا كه من تاب ماندن را ندارم كه من تاب دوري تو را ندارم. اي خداي رحمن، خدايا بارها و بارها قصد توبه را نمودم امّا باز گنه، باز سر پيچي، باز سركشي، خدايا چه گويم كه شرمم مي آيد خدايا بارها ميثاق بستم ولي هر بار تأخيرش دادم. خدايا بعضي از مستحبات را بر خود واجب كردم به طوري كه اگر يكي از آنها را انجام ندادم سزايم را تو دادي، ولي با اين همه من مي ترسم، خدايا مي ترسم، مي ترسم.

مي ترسم كه در جلوي رسول گرامي (ص) شرمنده باشم مي ترسم رو سپيد نباشم خدا مي ترسم در جوار حسين (ع) و علي (ع) نباشم امّا باز به تو اميدوارم اي خدا مرا ببخش كه خيلي گنهكارم، مرا ببخش كه خيلي خطاها كردم اميد به رحمتت دارم، اميد به ياري و نصرتت دارم. ياري دهنده، تنها تو را مي پرستم. من درد دارم اي خدا . اميد اينكه [اشك ريختن] كارم باشد. اميد به تو دارم.

شنبه ساعت    ۱۰:۱۲    

۱۸/۵/۱۳۶۵

 

پایان قسمت چهارم

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا