خاطره شهدا
موضوعات داغ

به او می گفتند : «حُرِّ دزفول»

روایت هایی از شهید 56 ساله ی دزفولی ، «شهید غلامرضا یراح زاده»

بالانویس۱:

وقتی از خیابان شهید منتظری و از روبروی مسجد حصیربافان عبور می کنید، یک تصویر شهید ترسیم شده روی دیوار همیشه چشم در چشم شما نگاه می کند که زیر آن نوشته شده است: «شهید غلامرضا یراه زاده» مدت ها بود دوست داشتم که از او بیشتر بدانم و از او بنویسم. این روزها که سالگرد شهادت اوست، بهانه ای شد تا به خواسته ام برسم.

 

بالانویس ۲:

در اسناد مختلف و تصاویر سنگ مزار ، فامیلی این شهید «یراه زاده» ، «یراح زاده» و «یراق زاده» ثبت شده است. برای همین از خانواده ی ایشان استعلام کردم که کدام صحیح است. پاسخ خانواده ی شهید را عیناً می آورم:

« با سلام.شهیدعزیز دردزفول ‌و محله معروف به «یراق زاده» بوده و بعضی ازفرزندانشان یراق‌زاده هستند. یراح زاده هم گفته اند. یراه زاده‌‌ هم گفته اند. شما «یراح زاده» رابنویسید.

 

به او می گفتند : «حُرِّ دزفول»

روایت هایی از شهید ۵۶ ساله ی دزفولی ، «شهید غلامرضا یراح زاده»

مثل حُر

متولد ۱۳۰۴ بود. از همان دوران بچگی اش با کار و زحمت بزرگ شده بود و عمده ی درآمدش از کارگری بود و نگهبانی مزارع. با وزش نسیم انقلاب اسلامی ، خونی تازه در رگ هایش جریان یافت و با عجین شدن روحش با آموزه های اسلامی ، جانی تازه گرفت و از گذشته های خود برید و همانند «حُر» راه حق و حقیقت را انتخاب کرد و تمام تلاشش را کرد تا زندگی گذشته اش را که به تعبیر خودش آمیخته با خطا و گناه بود، جبران کند.

 

همیشه شاکر

می گفت: «سختی ها ، بخشی از زندگی آدم است» همیشه شاکر بود. همیشه به خاطر داشته هایی که خدا در دامنش ریخته بود، پیشانی شکرش به زمین بود و دستان شکرش رو به آسمان. با اینکه وضع مالی درست و درمانی نداشت، اما حتی دست اطرافیانی را که گهگاهی در زندگی کم می آوردند، می گرفت.

از اولین ها

۳۱ شهریور ۵۹ که جنگنده های عراقی به پایگاه چهارم شکاری حمله کردند ، به همراه دو نفر از رفقایش خودش را رساند به مسجد جامع برای گرفتن اسلحه.

همان اوائل جنگ در مسجد حصیربافان ستاد بسیج و برنامه گشت و نگهبانی برای حفظ و حراست از جان و مال مردم راه انداخت. تعداد اسلحه ها محدود بود و یکی از کسانی که همیشه اسلحه به دوش داشت، مَش غلامرضا بود و گشت و نگهبانی اش به راه. اما همیشه می گفت: «اینطوری فایده نداره! من باید برم تو جبهه ها و خط های مقدم، رو در رو با این بعثی ها بجنگم!»

برای امام ، برای اسلام

با اینکه نان آور خانواده ای چند نفره بود، اما بالاخره خودش را به جبهه رساند. در جبهه صالح مشطط و کرخه با هم بودیم. یک روز یک گروه فیلمبرداری آمده بودند توی منطقه . چشمشان که به مش غلامرضا افتاد، بلافاصله آمدند سمتش. بین آن همه جوان، پیرمردی با محاسن و موی سفید ، توی چشم بود.

او را کشاندند جلو دوربین و پرسیدند با این سن و سال برای چی اومدی جبهه ؟

او دلیل آمدنش را فرمان امام خمینی(ره) عنوان کرد و سپس گفت: « برای دفاع از اسلام و سرزمین اسلامی مان آمده ام»

 

پابرهنه ی سیاهپوش

تاسوعا و عاشورا را سیاهپوش و پابرهنه می رفت با هیات علم عباس یا متحده امام رضا(ع). در مسیرهای تاسوعا و عاشورا نذری نمی خورد. حتی یک لیوان آب. یک بار سینی نذری را به سمتش گرفتم و اصرار کردم بردارد. دستم را پس زد و گفت: « دوست دارم به حرمت این روزها و این نذری، خداوند شهادت را قسمتم کند »

 

تا پاک شوم . . . .

بچّه های بسیج، لقب «حرّ» به او داده بودند. خودش می گفت: « آن قدر به جبهه می روم تا از گناهان گذشته پاک شوم.» او علیرغم سن زیادش در جبهه های کرخه، صالح مشطط، دشت عباس و دالپری جنگید.

 

سقای مو سپید

برای اولین بار بود که به جبهه کرخه رفته بودم . بین خط اول و دوم جبهه چند کیلومتری فاصله بود. شرایط خط اول طوری بود که برای آب خوردن بایستی دبه های ۲۰ لیتری را به دست گرفته و مسافت خطوط اول و دوم را پیاده طی کرد.
برای تامین آب نوبت گذاشته بودیم که روزی دو نفر به نوبت زحمت حمل دبه های آب را بکشند.
توی این وضعیت می دیدم مرد مسنی بدون اینکه کسی از او بخواهد ، دبه های آب را وقتی بچه‌ها توی سنگر استراحت می کردند می برد عقب و آب می کرد و می آورد.
یک روز که تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی رفته بودند همراه آنها رفت و بر اثر درگیری با دشمن بعثی به شهادت رسید.
تا آن روز نه او را می شناختم و نه اسم او را می دانستم

روز وصل

در غرب کرخه و شوش، تپه ای بود به نام «تپه شصت». سمت چپ منطقه «کوت کاپون» .دیده بان های عراق در آنجا مستقر بودند. این تپه به دلیل موقعیت مهم آن باید از بعثی ها پس گرفته می شد. «مشهدی غلامرضا» به همراه تعدادی از نیروهای ارتش و سپاه برای بررسی منطقه جلو می روند که با رگبار عراقی ها مواجه می شوند.

مشهدی غلامرضا ، فرمانده را از روبروی گلوله ها هُل داده و خود مورد اصابت گلوله های مزدوران بعثی قرار می گیرد و به شهادت می رسد. آن روز مشهدی غلامرضا ۵۶ ساله بود.

تجلیل

پس از شهادتش، تعدادی از نیروهای ارتش و همچنین خلبانان هوانیروز برای ادای احترام  آمده بودند کنار مزارش. از دلاوری ها و شجاعت ها و غیرت و مردانگی اش می گفتند و تجلیل می کردند.

 

 شهید غلامرضا یراح زاده ، متولد ۱۳۰۴ ، در مورخ اول خردادماه سال ۱۳۶۰ در جبهه کرخه به شهادت رسید و مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، زیارتگاه عاشقان است.

 

راویان: سید احمد آذرنگ، حسن فضلی ، اسدالله ماپار، احمد چمن آرا،کاظم مقدم فر، حاج مصطفی آهوزاده

‫۳ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا